یک فنجان انگلیسی با اسمارتیز و لب‌های غنچه شده/ همه چیزی که از خانم استاد یاد گرفتم
روایت دانشجویی/ پرونده چهارم/ استاد من
پشت سری و جلویی هم نمی‌دانستند الان کجاست. من زرنگی کردم رفتم دو پاراگراف بعد و نگهبانی دادم تا برسد. رسید ولی دوباره گم کردم و قص علی هذا! تمام که کرد همه به او و به هم نگاه می‌کردیم و خنده سفیهانه بر لب داشتیم!
ارسال نظرات
آخرین اخبار