به گزارش گروه پاتوق شيشه اي «شبکه خبر دانشجو»، حسين قدياني در يادداشتي خواندني در سايت الف با اشاره به توهمات و تبليغات رسانه هاي دشمن و زير سئوال بردن حماسه 9 دي ملت ايران، نوشت:
چهارشنبه اتوبوسي که ما را آورد راهپيمايي، همان اتوبوسي بود که پدرم را برد جبهه. پلاک اتوبوس ايران 11 نبود. از آن قديميها بود، نه از اين ليزريها. پلاک اتوبوس«BB-C068028H» بود و پلاک پدرم در جبهه«AK-S022-91H». من با همين اتوبوس رفتم راهي سرزمين نور شدم و بوسه زدم بر خاک کرخه نور. امسال عيد باز هم با همين اتوبوس ميخواهم بروم جنوب.
من هنوز هم سوار هوندا 125 پدرم ميشوم. پدرم روي همين موتور، موتور ضدانقلاب را در همين خيابانهاي تهران پايين آورد. 200 کلاهک هستهاي اسرائيل، حريف هوندا 125 پدر من نشدهاند!. پدر من روي همين موتور به شهادت رسيد ولي اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود و خرمشهر «المحمره»؛ زير لاستيک هوندا 125 پدر من هنوز هم دارد استخوانهاي آمريکا خرد ميشود. امروز هم فتنهگران، از صداي هوندا 125 «بابااکبر» بيشتر از هيبت ماشينهاي ضدشورش نيروي انتظامي ميترسند.
چهارشنبه اتوبوسي که ما را آورد راهپيمايي ضدگلوله نبود. لاستيکش عاج نداشت. تاج و تخت نداشت. شيشههايش دودي نبود. دندهاش خوب جا نميرفت. فرمانش هيدروليک نبود. سقفش يکي- دو تا سوراخ داشت. مثل BMW نبود که سقف متحرک داشته باشد. رانندهاش کت و شلواري نبود. پيراهن مشکياش وصله داشت. کاپشنش را از «تاناکورا» خريده بود که قبلا «ادواردو آنيلي» آن را پوشيده بود. برلوسکني کت شلوار ميپوشد. آنجلا مارکل کت دامن، سارکوزي يک وقتهايي لخت ميگردد و من به کوري چشم France24 اعتراف ميکنم و افتخار ميکنم که حکومت به ما سانديس داد و من چون روزه بودم، «ني» اش را نگه داشتم تا در روضه علياصغر در آن بدمم: "بشنو از ني". من نيام را درون سانديس فرو نکردم. فرو کردم در چشم رئيسجمهور آمريکا و انتقام حرمله را گرفتم. سانديس من آب سيب بود، دادم به رباب تا طفل 6 ماههاش را سيراب کند.
به کوري چشم ضدانقلاب رئيسجمهور آمريکا با ما نيست. او با ما نيست. با سران فتنه است. با آن بيسواد که مردم گفتند "عامل دست موساد". خانم کلينتون! سانديسهاي جمهوري اسلامي الکل ندارد که 100 دلار آب بخورد. از شير مادر حلالتر است. 150 تومان است که مش رجب 10 تايش را ميفروشد هزار تومان. سران فتنه، کوکاکولا ميخورند که گازش، اشکآور است و اشک کودکان فلسطيني را درميآورد. نتانياهو با سران فتنه است، فتحي شقاقي شهيد با ما. علي عبدالله صالح با سران فتنه است، سيد حسن نصرالله با ماست. چشم اسرائيل کور، حکومت به ما تيتاپ هم داد. من روزهام را با همين تيتاپ باز کردم. خاک بر سر شما که به جاي گوشت «بزغاله گوساله»، گوشت خوک را ميخوريد. دانشمندان ميگويند گوشت خوک، آدم را خرف ميکند. بنازم انقلاب اسلامي را که با سانديس و تيتاپ و هوندا 125 و اتوبوس دهنکجي کرده به تمام دنياي غرب. آمريکا حريف سانديس ما نميشود. برادر کوچک من سانديس خود را که خورد، آن را باد کرد و ترکاند جلوي چشم عکس نتانياهو و مردک 2 متري عقب رفت. من يک سانديس جمهوري اسلامي را با کل دنياي آمريکا و اسرائيل عوض نميکنم و من حتي اگر به عشق خوردن فلافل، بروم «حاج منصور» شرف دارد که به عشق بي.بي.سي سر از لندن درآورم. سانديس جمهوري اسلامي شراباً طهوراست. آب زمزم است. آب زمزم ما، سانديسهاي جمهوري اسلامياند نه چشمهاي که اختيارش دست سعوديهاي شيعهکش است.
چهارشنبه اتوبوسي که ما را آورد راهپيمايي، تلويزيون نداشت. نوار آهنگران گذاشته بود و من در خيابان انقلاب ديدم دختران وطنم وقتي پرچم انگليس را آتش زدند دودش رفت در چشم آقازاده معروف. من دختر بنلادن را در سفارت عربستان نديدم، ولي در چهارراه استانبول، ديدم آقازادهاي را که فقير نبود اما کاسه گدايي دراز کرده بود جلوي در سفارت روباه پير. من ادعا نميکنم رهبرم «سيد خراساني» است، اما در دجال بودن شما شک ندارم. و البته که ظهور نزديک است.
امروز صبح يکي به من پيامک داد که سران فتنه در رفتهاند، رفتهاند شمال. ويلاي «احسانالله خان»! با ماشين ضدگلوله که ترمزش ABS دارد و همه چراغ قرمزها را رد ميکند! به ميرزاکوچکخان زنگ زدم که حواست به وطنفروشها باشد. ميرزا گفت: «دکتر حشمت، نبض شيخ را گرفته؛ چهارشنبهاي، مردم را که ديده تبش بالا رفته آن يکي هم سانديس بدنش کم شده!» به ميرزا گفتم: «اين بار مواظب سرت باش. اينها در سر سوداي وطنفروشي دارند» وطنفروش، خوانندهاي است که حنجرهاش را پنجرهاي کرده به سوي غرب. عاليجناب چهچه! «دود عود»ات بوي زغال سوخته ميدهد. براي اين ملتِ قوم طالوت، حضرت داوود بايد نغمه بخواند. هان اي ابراهيم! تبر بردار! ديکتاتورهاي مخملين، از دموکراسي بت ساختهاند. علامت کوچکتر، بزرگتر سرشان نميشود.
معلم کلاس اول من، ياد داده بود که 24 از 13 بزرگتر است و آراي باطله از راي شيخ! معلم ديني من ميگفت 13عدد نحسي نيست. نحس، کساني هستند که به اسم خط امام، راي مردم را دزديدند. نحس کسي است که آشوبگر عاشورا را هوادار خود ميداند. سال بعد اول ژانويه، دهم محرم است. محرم که بيايد، حتي عيد ارمنيها هم عزا ميشود. آن وقت هواداران آقاي نخستوزير، سوت ميزنند در عاشورا و به افتخار شمر که سر امام را بريد، کف مرتب ميزنند. اي عيسي! بابانوئل سرش را در برف کرده و "مروه شربيني" را نميبيند. امسال مجله تايم، بابانوئل را کرد مرد سال و نوبل را دادند به بابانوئل. حيف که عمر سعد هزار و چهارصد سال زود به دنيا آمد والا «يونيسف» يک تقديري هم از او کرده بود. اينجا هم، کساني بودند که عکسش را شش ستوني کار کنند. ستون دين من نماز يزيد نيست. آقازاده معاويه مست بود و «انالله و انااليه راجعون» را نوشت: «انا الله و اناعليه الراجعون»(!). ستون دين من، آن نمازي است که سيدالشهدا خواند، در ظهر عاشورا و بهازاي هر کلمه نماز يک تير خورد. والا ابنملجم هم زياد نماز ميخواند، اما قبلهاش ولايت نبود، قطام بود. در نماز ابيعبدالله، خم ابروي يار در ياد آمد و در نماز ابنملجم، رژ لب دختر اغيار!
چهارشنبه، اتوبوسي که ما را آورد راهپيمايي، رانندهاش کمربند نبسته بود. جريمه شد 20 هزار تومان. 13 هزار تومانش البته به خاطر سيگار بود. "وينستون" ميکشيد. ريهاش آسيب ميبيند، ولي در عوض محصول آمريکايي را آتش ميزند. چرا کسي آنهايي را که «بهمن» ميکشند، جريمه نميکند؟! مگر «22 بهمن» را که محصول امام بود پاره نکردند؟ من کاري با قوه قضائيه ندارم. دلم براي محافظان سران فتنه ميسوزد که به جاي حفاظت از انقلاب مجبورند مراقب جان شيخ باشند. سربسته بگويم اين سختترين کار دنياست. شيعه علي بودن و محافظت از عثمان تا که اين پيرهن دوباره شر نشود.
چهارشنبه، اتوبوسي که ما را آورد راهپيمايي، به رانندهاش مرخصي داده بودند. به من هم مرخصي دادند. امتحان برادر کوچکم هم در مدرسه لغو شد. هان اي دشمن! از اين پس قصه همين است. سانديس نظاممان را ميخوريم. از مرخصياش استفاده ميکنيم. سوار اتوبوس ميشويم و در خيابان عليه شما شعار ميدهيم و در برابرتان تمام قد ميايستيم. ما همهمان حکومتي هستيم. من مستأجر نيستم. بمن خانه هم داده اند. خانهام «بيت رهبري» است. بيت رهبري خانه فقط "سيدعلي" نيست. کاشانه ما هم هست. ناشيانه حرف نزنيد. ما به اين آشيانه ساده و صميمي افتخار ميکنيم. تا وقتي حاکم، «علي» است، راهپيماييهاي ما، همه حکومتي است.
چهارشنبه، اتوبوسي که ما را آورد راهپيمايي، رانندهاش ميگفت 22 بهمن نوشابه و ساندويچ هم ميدهند. ما 22 بهمن هم ميآييم. براي چنين ملتي که جانش بر کف است، جان بايد داد. جمهوري اسلامي به مردمش ميرسد؛ حرفي هست؟! ما با رهبرمان آنقدر «نداريم»؛ که هر وقت اراده کنيم، چفيهاش را ميگيريم؛ حرفي هست؟! آنقدر دوستش داريم که با يک اشارهاش نشاني خيابان انقلاب را ميگيريم و ميآييم. سانديس هم ميخوريم؛ حرفي هست؟! سران غرب، به فکر مردمان خود باشند که اول سال نو از سرما يخ نزنند. ما اينجا رابطهمان با رهبرمان گرم گرم است. خاک بر سرت سارکوزي! به ما چه که مردم فرانسه ميخواهند سر به تن تو نباشد؟! نظام ما با سانديس و ني و تيتاب و هوندا 125 همه حيثيت «همه ابرقدرتهاي ديگر+1+5» را به بازي گرفته. ما تا سانديس داريم بمب هستهاي ميخواهيم چه کار؟ حالا ديدي که ما چرا انرژي هستهاي را براي مصارف صلحآميز ميخواهيم؟! شما هر وقت ني سانديس نظام ما را حريف شديد، آن زمان حرفي نيست، ما هم ميرويم سراغ نيزه.
راستي! يادم رفت بگويم، براي اين دلنوشته که تقديمش ميکنم به مولايم خامنهاي، 2 تا سانديس گرفتم، يک تيتاب، حرفي هست؟!
* فرزند شهيد اکبر قدياني
/انتهاي پيام/