آدم تا پدر و مادر نشود درست درک نمیکند، ولی خدا برای هیچکس اینطوری پیش نیاورد. واقعا کمر آدم میشکند، اما در این راه مایه افتخار ماست. انشاالله شفاعتمان کنند.
میگفت بابا! من خودم چیزی نیستم، آن بچههای افغانستانی خودمان، خدا شاهد است اگر زمان امام حسین هم بودند پشت امام حسین را خالی نمیگذاشتند. میگفت بابا! هدف یا شهادت است یا پیروزی.
بعد از حادثه تروریستی در مشهد عکسی توسط عناصر ضدایرانی در فضای مجازی با این عنوان که ضارب سه آخوند جز لشکر فاطمیون و از نزدیکان حاج قاسم سلیمانی بوده در حال نشر است.
کد خبر: ۱۰۰۴۵۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۸
گفتگو با مادر شهید مرتضی کریمی شالی/ قسمت ششم و پایانی
پیکرها را که آوردند، بعد یکی از پیکرها را مادر شهید آبیاری گرفت بغلش و به خاک سپرد و یکی را هم من بغل کردم و تحویل آقا دادم تا برایش دعا بخوانند. باز همانجا باهاشون صحبت کردم و بعد به خاک سپردیم.
چون فرزند من جاویدالاثر است من میخواهم این شهید جاوید الاثر که الان زحمت کشیدید و شما آوردینش و میخواهید اینجا به خاک بسپاریدش، من میخواهم به جای مادرش من این شهید را به خاک بسپارم و بغلش کنم...
گفتم پسرم! خوش آمدی به وطنت؛ خوشا به سعادتت که در جوار حضرت زینب بودی و آنجا به شهادت رسیدی؛ خوشا به سعادتت. رفتم نشستم و دو رکعت نماز شکر خواندم و گفتم خدا را شکر...
فرمانده نیروی قدس سپاه، با خانواده شهید مدافع حرم ، سردار شهید «سعید مجیدی» که سال گذشته در جبهه مقاومت سوریه به فیض شهادت رسیده بود، دیدار و گفتگو کرد.
خودش ماشین را با یک راننده برمیدارد که برود. میرود بچهها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع میکند، از آن طرف یک موشک کُرنر میخورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت میرسد...
خودش ماشین را با یک راننده برمیدارد که برود. میرود بچهها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع میکند، از آن طرف یک موشک کُرنر میخورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت میرسد...
گفت مادر! فردای قیامت شما میتوانی به حضرت زهرا جواب بدهی؟ میتوانی به حضرت زینب جواب بدهی و بگویی من مرتضی را از شما بیشتر خواستم و نگذاشتم مرتضی بیاید دفاع از حرم حضرت زینب؟
من که نفهمیدم معصومه خانم فوت کردهاند. تا بیست روز در بیمارستان بودم. در حالت کما بودم. همان دختر کوچکم زهرا بغلم بستری بود و نمیشناختمش که این دخترم است! بعد دیگر یک شب دیدم یکسری از آقایان آمدند.
کد خبر: ۱۰۰۰۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۸
گفتگو با همسر شهید فاطمیون، محمدباقر مهردادی/ قسمت دوم
این که رفته سوریه را به هیچ کس نگفته بود. وقتی شهید شده بود خبرش را در فیس بوک دیده بودند. در اینترنت هر کسی که میشناخت، قوم، دوست، فامیل، هر کی، به همدیگر پیام میدادند که این را میشناسید کیست؟
کد خبر: ۱۰۰۰۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۶
گفتگو با همسر شهید فاطمیون، محمدباقر مهردادی/ قسمت اول
آن زمان که طرف ایران آمده بود، خودش گفت که ۳۶ سالَم است؛ میخواست ایران برود، حتی این شوخی را کرد که آدم که چهل ساله شد پیر میشود؛ میگفتم چرا؟ میگفت خب آدم که چهل ساله شد، پیر میشود دیگر.
شهید در سردخانه تهران بودند و از تهران آوردند اصفهان. خود سپاهیها از تهران آوردند به اصفهان. چون سر نداشتند اصلا ما را نشان ندادند. یک دستش نبود و سرش هم نبود.
یک بار قایمکی رفتند سوریه. من دنبالش رفتم تا حوالی میدان امام. این طرف و آن طرف رفتم، خیلی دنبالش گشتم که کجا رفته، گوشیاش خاموش بود دیگر؛ دنبالش گشتم دیدم شب اتوبوسهایشان پر شده بود و...
کد خبر: ۹۹۹۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۹
گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت پنجم و پایانی
چون حسین کتفش از فتنه ۸۸ آسیب دیده بود دیگر خیلی اذیت میشد. همهاش میگفتیم آنجا چه کار میکنی؟ میگفت مامان شاید باورتان نشود، من سوار هواپیما که میشوم وارد فرودگاه میشوم، درد کتفم میافتد...
دوستانش خیلی پیگیر بودند که این بلوار که الان به اسم ناصر حجازی شده، به اسم حسین نامگذاری شود که متاسفانه شورای شهر قبول نکردند؛ بعد کردند به اسم حجازی.