گروه ساسی خبرگزاری دانشجو_رضا حیدری؛ مصاحبه با امیر حیدری نیاز به تشریفات خاصی نداشت. با چند تماس و یک نامه رسمی قرار این مصاحبه در دفتر کانون بازنشتگان آجا هماهنگ شد. شاید از ویژگی ارتشی ها باشد که تشریفات رسانه ای را خیلی نمی پسندند. برخورد ایشان بی نهایت گرم و همراه با احترام است. سوالات متعددی داریم که بخشی از آن بیشتر دغدغه ها ذهنی خودم هست اما در مقابل سوالات بی پروای ما پس از تامل دقیق پاسخ می دهد. بخشی از آنها را به درستی جواب میدهد و برخی دیگر را رد می کند. گفتگو با وی و دیگر هم لباسی ها او جذاب است و این جذابیت آنجا بیشتر می شود که بدانید با فرماندهی صحبت می کنید که مفتخر به دریافت نشان «فتح» شده است.
هرچند به دلیل گرفتاری ها و حضور متعدد پرسنل ارتش و هم چنین تاخیر عکاس این مصاحبه با تاخیر یک ساعته انجام شد. اما گفتگوی جالبی است. در ادامه شما خاطرات و مخاطرات یکی از امیران ارتش در زمان جنگ را خواهید خواهند که قطعاً خالی از لطف نیست!
جناب حیدری بفرمایید ورود شما به ارتش چگونه بود و چطور شما رسته توپخانه را برای ادامه خدمت انتخاب کردید؟
من در تاریخ 8 مرداد 1345 با شرکت در آزمون دانشکده افسری وارد ارتش شدم. قبل از انقلاب زمان دانشکده افسری سه سال بود که دو ماه دوره آموزشی در اقدسیه فعلی را گذراندیم. البته آن زمان اقدسیه به شکل و شمایل نبود و امکانات مناسبی برای ارتش وجود داشت. در پاسخ به سوال دوم شما و اینکه بنده چطور رسته توپخانه را انتخاب کردم باید عرض کنم که از قبل از انقلاب یک روشی وجود داشت؛هنوز هم وجود دارد که از دانشجویان بعد از پایان سال دوم و در بدو ورود به سال سوم یک سری آزمایش های روانشاسی و روان سنجی انجام می دادند و در نهایت دانشجو بر اساس نمراتی که می آورد اجازه داشت سه رسته را با ترتیب اولویت برای خدمت خود انتخاب کند. بنده با توجه به بررسی هایی که انجام داده بودم هر سه انتخاب خود را توپخانه انتخاب کردم.
بنابراین سال 1345 که من وارد دانشکده شدم سال 1347 رسته های ما تا اوایل سال 1348
آماده شد. دوره ما در مرداد ماه سال 1348 تمام شد. بعد برای دوره چتربازی و همچنین
رنجر به شیراز اعزام شدیم؛53 روز آنجا این دوره را گذراندیم و بعد به تهران برای
جشن فارغ التحصیلی برگشتیم. بنابراین 1 مهر سال 1348 ما فارغ التحصیل شدیم.
بعد از فارغ التحصیلی اولین یگانی که برای خدمت انتخاب کردید کجا بود؟
ما اول مهر سال 1348 از دانشکده فارغ التحصیل شدیم. بعد از آن هر رسته باید یک دوره مقدماتی خود را طی می کرد. این دوره مقدماتی یک ساله بود و بعد بر اساس طرح تقسیمی که آن هم متاثر از نمرات دانشجویان و سایر موارد بود تقسیم می شدیم که بنده برای ادامه خدمت خودم تیپ 92 زرهی اهواز را انتخاب کردم. وقتی به آنجا رفتیم هم از ما نظر خواهی کردند که کجای این تیپ تمایل به ادامه خدمت دارید که بنده تیپ 2 زرهی دزفول را انتخاب کردم و به همراه چند تن دیگر از هم دوره ای های خودم به این تیپ ملحق شدیم و بعد از معرفی خود به یگان مربوطه وارد گردان 320 توپخانه شدم.
این نکته را هم بگویم که خالی از لطف نیست که من در سال 49 متوجه اختلافات شدید مرزی ایران و عراق شدم و در همان زمان هم که ما به یگان اضافه شده بودیم متوجه تنش های بالای ایران و عراق شدیم. جالب است که تیپ 2 زرهی دزفول آن روزها به صورت آماده باش و سنگر بندی شده در قسوه آبادان و در کنار اروند رود در میان نخلستان ها موضع گرفته بود. علی ایحال بنده به عنوان ابتدایی ترین سمت نظامی به عنوان معاون آتشبار یکم گردان 320 توپخانه تیپ دو زرهی دزفول مشغول به خدمت شدم.
شما از همرزمان شهید صیاد شیرازی هستید، چه زمانی با ایشان آشنا شدید؟
اولین آشنایی ما با شهید صیاد شیرازی به دوره دانشکده افسری برمیگردد. ما ورودی سال 45 بودیم و ایشان استخدامی سال 42 بودند. لذا وقتی ما وارد دانشکده شدیم آنها کم کم در حال آماده شدن برای فارغ التحصلیی بودند. در دانشکده افسری دانشجوهای سال بالایی یک ابهتی و هیمنه ای نسبت به سال اول و دومی ها داشتند. در همان زمان بود که ما وصف ایشان را شنیدیم که ایشان یک دانشجوی ورزیده، منظم، متشرع و نماز خوان است. البته این در حد شنیده ها بود و آشنایی کامل من با ایشان به سال 1354 برمیگردد که بنده به عنوان افسر در دوره عالی شرکت کردم. ایشان در آن زمان سروان بود و هنوز سرگرد نشده بود. در دوره عالی نیروها را به دو کلاس الف و ب تقسیم کرده بودند و ایشان ارشد کلاس ب بود. وقتی هم دو کلاس را برای آموزش تیراندازی و یا اردوگاه برویم ایشان ارشد هر دو کلاس می شد. نکته جالب در مورد شخصیت ایشان این بود که در زمان شاه همیشه صحبت های خود را با بسم الله و یا آیات و احادیث مربوطه آغاز می کردند. در آن دوران این نوع رفتارهای مذهبی در میان نیروهای نظامی مرسوم نبود. ایشان به وقت شناسی، مرتب بودن وضعیت لباس و ظاهر اهمیت میداد و در اردوگاه ها طوری رفتار می کردند که وقت بی خودی تلف نشود. پس از پایان دوره در سال 54 بنده مجدد به دزفول برگشتم و ایشان به دلیل نمرات بالا و همچنین دوره هایی که قبلاً طی کرده بودند که بخشی از آن خارج از کشور بود در مرکز توپخانه ماندند.
شهید صیاد از نیروهای انقلابی ارتش بودند و بازداشت هم شدند، شما که بازداشت نشدید؟
نه من بازداشت نشدم. در واقع آشنایی ما با فضای انقلاب به سال 57 برمیگردد. ما مرداد ماه سال 1357 برای طی دوره فرماندهی ستاد به تهران آمدیم. آن زمان بود که نهضت مردمی پس از خونریزی 17 شهریور شروع شده بود. بنده و سه تن دیگر از افسران در اطراف دانشگاه جنگ منزلی را اجاره کرده بودیم و در همان تب و تاب فضای انقلابی ما هم کم کم شروع به مطالعه آثار انقلابی کردیم. این مطالعه هم با کتاب های مرحوم شریعتی و استاد مطهری بود. البته ما یک هسته ای 64 نفری از استاتید و دانشجو داشتیم که مسائل انقلاب را پیگری می کردیم و حتی بحث شد که از محل خدمت فرار کنیم که رابط ما که با مراجع و روحانیون در ارتباط بودند فرمودند فرار به هیچ وجه درست نیست و ما در همان جا به اقدامات انقلابی خود ادامه بدهیم
وضعیت در آن زمان بسیار به هم ریخته می شود و وضعیت ستاد به هم میریزد، مطلع هستم که حتی مجبور شدید خودتان نگهبانی بدهید؟
بله وضعیت آشفته بود. در 21 بهمن سال 57 شرایط حادی در تهران ایجاد شده بود و ما میدانستیم که وضعیت در حال تغییر است. 22 بهمن به صورت خودکار دافوس تعطیل شد و نیروهای ما به لباس شخصی در بین مردم تردد داشتند. وقتی به پادگان برگشتیم متوجه شدیم که مردم به آنجا یورش برده اند و به بجز ساختمان ضد اطلاعات که کمی خسارت دیده بود مابقی پادگان محفوظ بود و به آن خسارتی وارد نشده بود. آن روز هیچ کس در پادگان حضور نداشت. سربازها نبودند، تعدادی ساواکی در آنجا حضور داشتند فرار کرده بودند و یک سری از افسران و استاتید که تمایل داشتند به خارج از کشور بروند هم نیامده بودند. مابقی که مشکلی نداشتند در پادگان حضور داشتند. این افراد همان هسته 64 نفری بود. وقتی با این وضعیت مواجه شدیم گفتیم نمی شود که ستاد را با این وضعیت رها کنیم. لذا تقسیم شدیم و بین خودمان شیف های تعریف کردیم و اسحله تحویل گرفتیم و به نگهبانی از ستاد پرداختیم. گاهی به صورت دشتبان در محوطه ستاد حرکت می کردیم و آن را نظافت می کردیم. این وضعیت وجود داشت تا اینکه در 24 اسفند از طریق رادیو انقلاب اعلام شد که پرسنل ستاد به یک مرخصی ده روزه بروند و بعد از آن دوباره برگردند و خود را معرفی نمایند. البته آن زمان هنوز رفراندم نشده بود. به هر حال ما مجدد به چند دسته تقسیم شدیم و گروه گروه به مرخصی رفتیم چرا که مقدور نبود ستاد خالی از نیرو باشد. علی ایحال این وضعیت ادامه داشت تا اینکه بعد مرخصی و بازگشت نیروها شهید بهشتی در محوطه ستاد حاضر شدند و به ایراد سخنرانی پرداختند و گفتند که ستاد فرماندهی بزرگترین و مهمترین بخش فرهنگی ارتش است و باید به کار خود ادامه دهید. بعد از این آن یک سری تغییرات در متون آموزشی ما مانند عقاید و تاریخ و این مسائل به وجود آمد ولی به درس تخصصی مانند تکنیک و تاکتیک های نظامی کاری نداشتند و آن کتب به روال قبل آموزش داده می شدند. بعد از این است که ما به دوره خود ادامه دادیم و در مرداد سال 58 دوره ما به اتمام رسید.
اولین ماموریت جنگی شما کی بود؟
من بعد از اینکه در مرداد سال 58 دوره دافوس را به اتمام رساندم به تیپ مستقل 84 پیاده خرم آباد منتقل شدم. الان این تیپ تبدیل به لشگر شده است. وقتی من خودم را به فرمانده آنجا معرفی کردم، فرمانده تیپ گفت نمی دانم شما به کجا منتقل کنم! چرا که شما از یک طرف سروان هستید و از طرف دیگر دوره دافوس را گذرانده اید. با وجود حدود 13 افسر ارشد که همگی سرگرد، سرهنگ دوم و سرهنگ تمام بودند جا یابی من کمی سخت شد. به هر حال ایشان بنده را به عنوان فرمانده پدافند هوایی تیپ کردند که کوچک تر از یک گردان بود اما مستقل بود. سال 58 به این شکل گذشت تا اینکه در سال 59 و دقیقاً دو روز قبل از اینکه جنگ آغاز شود به ما آماده باش زدند. من آن روز در روستا و نزد خانواده بودم که به تیپ برگشتم. فرمانده پادگان به من گفتند که شما باید یک ستونی را به سمت جنوب حرکت بدهید چرا که شواهد و قرائن نشان دهنده یک جنگ است. بنده روز 29 شهریور 59 به همراه گروهان بهداری و مهندسی به سمت اندیمشک حرکت کردیم . شب را در آنجا بودیم و 30 شهریور به سمت مهران حرکت کردیم و در منطقه چنگوله مستقر شدیم. 31 شهریور تعدادی دیگری از گروهان تیپ 84 به ما ملحق شدند چرا که دستور این بود ما در آنجا مستقر شده با اضافه شدن نیروها در مهران پدافند کنیم. حسب دستور به سمت مهران حرکت کردیم. هنوز به 30 کیلومتری این شهر نرسیده بودیم که غرش هواپیما ها و دود و آتش از این شهر بلند شد. در همان زمان تعدادی از نیروهای داخل شهر به ما رسیدند و گفتند که مهران سقوط کرده است. این اولین ماموریت جنگی بنده بود
شما با دشمن در مهران درگیر نشدید؟ یعنی مقاومتی صورت نگرفت؟
دستور مقاومت داشتیم. توجه کنید که قبل از حضور ما یک گروه رزمی از تیپ 84 در مهران مستقر بود. این گروه رزمی شامل یک گردان نیروی پیاده، یک گروهان تانک، یک آتشبار توپخانه و من هم به عنوان ضد هوایی که 4 توپ در اختیار داشتم در مهران مستقر بودیم. اما این گروه رزمی با یک تیپ تقویت شده عراقی مواجهه شده بود. مقاومت صورت گرفت که تعداد زیادی شهید و مجروح دادیم اما به دلیل اینکه مقاومت امکان پذیر نبود و بر تعداد شهدای ما اضافه میکرد لازم بود که نیروها به عقب برگردند و در ارتفاعات عین خوش و دهلران مستقر شوند تا تکلیف از بالا معلوم شود
این قضایا می گذرد تا شکستن حصر آبادان توسط نیروی زمینی ارتش و بعد از آن فتح المبین رخ می دهد، شما در عملیات شکست حصر آبادان حضور نداشتید؟
در عملیات ثامن الائمه خیر اما در عملیات فتح المبین حضور داشتم.عملیات شکست حصر آبادان و فتح المبین دو عملیات موفق هستند. در عملیات ثامن الائمه که در آن حصر آبادان شکسته شد 2 روز بیشتر طول نکشید. این عملیات در 5 مهر 1360 شروع و در 7 مهر 1360 با موفقیت کامل به اتمام رسید. محوریت این عملیات نیز با لشکر 77 پیروز خراسان بود.
جالب است که در طراحی این عملیات شهید صیاد شیرزای حضور دارد. در آن زمان ایشان فرمانده منطقه غرب بود اما به دلیل اینکه بنی صدر با ایشان بد شده بود دو درجه ایشان را می گیرد و ایشان به جنوب می آید. به دلیل روحیه انقلابی که داشت برایش مهم نبود با چه کسی کار می کند. علی ایحال لشگر 77 پیروز خراسان و سرهنگی به نام «کهتری» نقش بسیار مهمی در شکستن این حصر دارند. اصلاً جناب سرهنگ کهتری معروف به شکست حصر آبادان است.
بنده در عملیات فتح المبین به عنوان معاون عملیات حضور داشتم. فتح المبین تا قبل از عملیات بیت المقدس یکی از بزرگترین عملیات ها بود. در این عملیات هست که برای اولین بار نیروهای سپاه در سازمان رزم ارتش ادغام می شوند. آن زمان بنابر تدبیر شهید صیاد شیرازی و سرلشگر رضایی قرار شد تیپ 84 پیاده خرم آباد با دو از سپاه که یکی تیپ امام حسین(ع) با فرماندهی شهید خرازی و دیگر تیپ ثارالله به فرماندهی سرلشگر قاسم سلیمانی ادغام شود. برای اینکه از لحاظ ساختاری و فرماندهی هم مشکلی پیش نیاید سوگند یاد کردیم که در هر گردان هر فردی که توانمندتر است فرمانده شود. یعنی اگر سپاهی توانمندتر است او فرمانده شود و جانشین او ارتشی باشد و یا بالعکس. علی ایحال این عملیات انجام شد و یک تیپ ارتش با دو تیپ ورزیده از سپاه تقویت شد و به حمدالله موفق بودم و توانستیم به اهداف خودمان هم برسیم.
مسئولیت آن زمان شهید صیاد چیست؟
در آن زمان ایشان فرمانده نیروی زمینی شد. 31 خرداد بعد از اینکه بنی صدر و رجوی فرار کردند ایشان مجدداً فرمانده نیروی زمینی شدند. حقیقتاً ایشان نقش محوری در وحدت سپاه و ارتش داشتند. برای این کار هم بسیار خون دل خوردند و طعنه های زیادی هم شنیدند. برای طراحی عملیات فتح المبین هم بسیار زحمت کشید. طراحان جنگ دانشکده فرماندهی و ستاد مانند مسعود بختیاری، معین وزیری، محمدزاده را به مناطق جنگی دعوت کرد و چهارچوب عملیات را طراحی کردند. البته نیروهای سپاه هم طرح هایی را مطرح می کردند اما همه آنها در یک کمیته که با حضور مرحوم آیت الله هاشمی و خود مقام معظم رهبری بود به بحث گذاشته می شد و در نهایت یک طرح که توسط فرمانده های دانشکده فرماندهی ارتش مطرح شد مورد قبول واقع شد و از آن تبعیت شد.
گویا در عملیات فتح المبین به خانوادتان خبر شهادت شما را می دهند؟!
ای کاش شهید می شدیم. بعد از عملیات فتح المبین که ما در حال آماده سازی برای عملیات محرم بودیم و منطقه را شناسایی می کردیم. در همان گیرودار توپخانه عراق منطقه عین خوش را پشت سر هم میکوبید. گرای عراقی ها هم دقیق بود. ابتدا فکر می کردیم دلیل آن استفاده از بی سیم هایی است که ما روی خودروی های خود وصل کرده ایم. لذا وسایل زرهی را بشدت استتار کردیم و به سربازان و نیروها گفته بودم که درون سنگرها باشند تا آسیبی نبینند و از طرفی از توپخانه خودی خواستم که آتش آنها را خاموش کند.
علی ایحال در همین سرکشی ها بود که در مدخل وردی یکی از زاغه های مهمات عین خوش که قبل از انقلاب هم ساخته شده بود گلوله دشمن به سنگر برخورد کرد و من به شدت زخمی شدم. یادم هست که به هوش بودم از بغل دستی خودم که نشاطی نام داشت پرسیدم شما هستید گفت بله! گفتم رزاقی هم هست؟ گفت ایشان هم هست. بعد از این وقتی به بررسی وضعیت خودم پرداختم متوجه شدم که تمام ران و پای من خیس شده است. پای راستم را که تکان دادم دیدم مشکلی ندارد اما وضع پای چپم خراب بود و مشکل داشتم. بعد به نشاطی و رزاقی گفتم که در مورد زخمی شدن من چیزی به مابقی نیروها نگویند. خلاصه پزشکیار را صدا زدیم و ایشان هم به صورت جزئی کمی خون را بند آورد و پانسمان کرد و چون شلوار من کاملاً تکه تکه شده بود، شلوار تازه ای به پا کردم و به عصای تکیه دادم و با همان وضعیت به نیروها فرمان میدادم. یادم هست گفته بودم اگر کسی گفت چرا فلانی اینطور شده است بگویند زمین خورده است. بعد به بیمارستان صحرایی رفتم و مداوای تکمیلی بر روی ما انجام شد. چون من 63 روز به مرخصی نرفته بودم و آنها به بنده دسترسی نداشتند خبر شهادت ما به خانواده ما رسید که خود این هم ماجرای مفصلی دارد. خلاصه هنوز برخی از این ترکش ها در بدن بنده هستند و گاهی که از گیت های بازرسی رد می شوند برای ما دردسر درست می کنند(با خنده)
شما از شهید صیاد درجه تشویقی هم می گیرد، ماجرا از چه قرار بود؟
من هر چه دارم و هر چه رشد نظامی کرده ام به واسطه آشنایی با شهید صیاد شیرازی است. من در عملیات فتح المبین یک درجه موقت گرفتم. این کار هم به دلیل دلیل بود که من فرماندهی را به عهده می گرفتم. 27 مهر سال 1360 شهید صیاد به مولاب آمد و من با یک سال ارشدیت تازه سرگرد شده بودم اما به دلیل گرفتاری ها وقت نکرده بودم که درجه بخرم و همان درجه سروانی بر روی دوشم بود. ایشان پاکی را که همراه داشت را باز و شروع به خواندن کرد. دیدم بنده را به عنوان فرمانده تیپ جدید معرفی کردند و گفتند سرگرد توپخانه فلانی. وقتی بنده را دید تعجب کرد و پرسید چرا تو سروانی و منم گفتم که به دلیل گرفتاری وقت نشده است که درجه بخرم بعد گفتند به دلیل اینکه شما معاون تیپ بشوید به درجی سرهنگ دومی موقت مفتخر می شوید. بعد از عملیات فتح المبین بنده از ایشان تشویقی کتبی دارم که بعد از آن درجه سرهنگ دومی موقت بنده دائم شد. بعد از عملیات والفجر 3 هم یک درجه دیگر از دست ایشان گرفتم و با عنوان سرهنگ تمام به دانشگاه افسری آمدم و جانشین آنجا شدم.بعد که فرمانده دانشگاه شدم و رئیس بازرسی و ادامه ماجرا که خودتان میدانید
شما چه زمانی نشان فتح را گرفتید
نشان فتح را که بعد از خاتمه جنگ و آتش بس در سال 1368 گرفتم. جمعی خدمت رهبر معظم انقلاب رفتیم. دو نفر از دست ایشان نشان را گرفتند و مابقی هم با حکم و امضای ایشان بود.