زورخانه ای با قدمت صد ساله

زورخانه ای با قدمت صد ساله

یکی از دستاورد های گرانبها ولی ناشناخته تاریخ کهن و تمدن غنی سرزمین ایران، ،فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه ای ست که نمایانگر پیوند جوانمردی و قدرت روحی و جسمی می باشد . «شیر» یکی از زورخانه‌های قدیمی تهران است. زورخانه‌ای که سال 1290 چراغ آن در محله نیکنام در یک زیرزمین کنار آب‌انبار روشن شد. حالا چهارمین نسل از خاندان مرشد طاهری در گود زورخانه میل و کباده می‌زنند و زورخانه «شیر» در بین 4زورخانه تهران است که تبدیل به آکادمی ورزش پهلوانی شده است.
تقدیم به مدافعان سلامت

تقدیم به مدافعان سلامت

جان برکفانی که این روزها، مدافعان سلامت نامیده می شوند، نهایت ایثار و گذشت را از خود نشان داده اند. بیش از سه ماه است که با لباس رزم، جهادگران دوران شده اند تادر جنگ با ویروس کرونا پیروز شویم. با قلبمان می‌نویسیم و احساسمان را در لابلای کلماتمان قرار میدهیم تا بخوانید و بدانید دوستتان داریم. (این نامه‌ها توسط جمعی از کودکان درخیابان ایران در تهران نوشته شده است.)
جهادگران سلامت

جهادگران سلامت

اگر روزگار کرونایی را با تمام سختی‌ها و تلخی‌ها، با دغدغه کمتری سپری کرده و می کنیم، یکی از دلایل می تواند خدمت داوطلبانه به بیماران باشد.همیارانی که با تحصیلات و مشاغل گوناگون، باهدف یاری و کمک،عازم بیمارستان ها شدند.از شان و جایگاه حرف نزده وخالصانه و بدور از ریا، فقط برای بهتر شدن حال جسم و روح مبتلایان به کرونا، قدم برداشته و خود نیز به آرامش رسیدند.مردان و زنانی که آمدند تا همیار سلامت شده و کمک حالی برای مدافعان سلامت باشند و در این راه از انجام هیچ کاری دریغ نکرده و حتی خود نیز مبتلا شدند. داستان این گمنامان تمامی ندارد، داوطلبانی که اغلبشان تمایلی برای ذکر نام واقعیشان نداشته و حتی مایل به ثبت شدن تصویرشان هم نبودند. تلاش آنها، انگیزه آنها، درونیات آنها و از همه مهمتر نیت خالصانه‌شان،توصیف ناشدنی ست. زنانی که روزگاری در پشت جبهه های حق علیه باطل خدمت کردند ،امروز در خط مقدم این جنگ بیولوژیک قرار دارند و سر سختانه به مبارزه می پردازند، زنانی که کودکان خردسال خود را از خود دور کرده تا یک مبارز باشند،زنانی که به همراه خانواده در این جهاد سهیم می شوند، دخترانی که به تازگی عزیزی را در براثر ابتلا به این بیماری از دست داده اند و می خواهند خدمت کنند تا خانواده های بیشتری داغدارعزیزانشان نشوند و ...کسی چه می‌داند شاید مرد و زن خسته‌ای که امروز درخیابان از کنارش بی‌تفاوت گذشتیم، یکی از همین‌ داوطلبان باشد. خداقوت داوطلب جهادی...
مادران مکتب قرآن

مادران مکتب قرآن

مادران شهدا، فرزندان خود را با مکتب اسلام و با چنگ زدن به حبل الله که قرآن و عترت است پرورش داده اند . آنها تصویر فرزندان شهیدشان را در این قرآنها می بینند . اکنون نیز که محافل جمعی انس با قرآن ، به علت شیوع بیماری کرونا برپا نیست ، آنها به نیابت از فرزندان شهیدشان ، در خلوت خود با قرآن انس می گیرند.
کرونا کی تمام می‌شود؟

کرونا کی تمام می‌شود؟

"کرونا کی تمام می‌شود؟ " این روز‌ها اگر کودکی در اطرافتان داشته باشید، بار‌ها این سوال را از زبان شیرینش شنیده‌اید. این سوال شاید تنها خروجی تمامی دلتنگی‌های بچه‌هاست. دنیای کرونایی شده کودکان، دنیایی غریبی است، دنیایی که دیگر نه آن خانه پدربزرگ و آزادی مطلق برای بازی کردن را دارد و نه آن سفره مادربزرگ و غذا‌های خوشمزه‌اش را. نه دوست‌های صاف و ساده مهدکودک را دارد و نه همبازی‌های عصرگاهی پارک محله را. کودکان شاید اخبار را مثل ما بزرگتر‌ها دنبال نکنند و شاید اصلا از آن سر در نیاورند، ولی ما خوب می‌دانیم که وقتی برای کارمندان راهکار داشتیم با یک سوم و دو سوم کردنشان، وقتی برای کارگران راهی یافتیم با بسته معیشتی و بخشیدن اجاره‌هایشان، وقتی برای دانشجویان هم کلاس آنلاین گذاشتیم، کودکان را فراموش کردیم... در عوض کودکان نه آنقدر مثل ما از کرونا ترسیدند و نه مثل ما استرس تفاوت دنیای جدید و قدیمشان را داشتند. آن‌ها حتی مثل ما اینهمه راهکار و نظریه هم نچیدند. در سادگی دنیایشان، بساط بازی را چیدند و جهانی دیگر برای خودشان تعریف کردند. فقط اگر گاهی دلتنگ روز‌های گذشته می‌شوند، معصومانه می‌پرسند: "کرونا کی تمام می‌شود؟ "
خرید در روزهای بحرانی کرونا

خرید در روزهای بحرانی کرونا

با وجود اعلام شیوع کرونا در کشور و درخواست مسئولان از مردم برای عدم تردد غیر ضروری و قرنطینه خانگی به عنوان تنها راه مهار انتشار ویروس کرونا، متاسفانه عده زیادی از همشهری های تهرانی با به خطر انداختن خود و دیگر نزدیکانشان اقدام به خروج از منزل و تردد در سطح شهر و بازارهای خرید نمونده اند که این زنگ خطر و هشدار برای شدت یافتن شیوع بیماری کرونا ویروس را به صدا در آورده است و موجب بالا رفتن آمار ابتلا و متاسفانه مرگ و میر در هفته های آتی خواهد شد .
پرسه ای  در شهر قزوین

پرسه ای در شهر قزوین

شهر قزوین، مرکز استان قزوین و یکی از شهرهای کشورمان ایران است.تاریخچه و ریشه شهر قزوین به دوران ساسانیان باز می‌گردد زمانی که به دستور شاپور پادشاه ساسانی رونق یافت.این شهر، شاه‌راه اقتصادی جاده ابریشم، سال‌ها محل گذر تجار و بازرگانانی بود که کالاهای خود را از شرق به غرب می‌بردند.قزوین در زمان حکومت صفوی ۵۷ سال پایتخت ایران بوده و از همین رو دارای اماکن و موزه‌های تاریخی بسیاری است و از نظر تعداد اثر تاریخی رتبه نخست در ایران و سوم در جهان را دارد، که از این آثار کهن و باستانی گوناگون می‌توان کاروان‌سرای سعدالسلطنه، مسجد جامع قزوین، میمون قلعه، حمام قجر، آب انبار سردار، پیغمبریه، کاخ چهل‌ستون، امامزاده حسین و خیابان سپه (اولین خیابان ایران) نام برد.
۳۶ سال زندگی با معلولیت

۳۶ سال زندگی با معلولیت

بر اساس آمارهای جهانی ، کشورهای خاورمیانه بخصوص ایران مقام اول ازدواج های فامیلی در دنیا را به خود اختصاص داده است . ۱۲ آذر روز جهانی معلولین از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد اعلام شد . هدف از تعیین این روز ارتقاء رشد اذهان عمومی درباره مسائل مربوط به معلولیتهای مختلف است . محمد ۳۶ ساله ، از بدو تولد به علت ازدواج فامیلی دچار معلولیت ذهنی و جسمی شده است . او به علت وزن زیاد و کهولت پدرش ساعتهای زیادی را در گوشه ای از خانه می گذراند. پدر محمد ، تمام زندگی خود را وقف پسرش کرده تا بار سنگینی معلولیت را کمتر حس کند و رضایت و لبخند فرزندش را شاهد باشد
شاطلا

شاطلا

روایت امروز ما داستان بانویی ست که در «چم گز» زندگی می کند، در نزدیکی شهرستان سیل زده پلدختر. یک مادر که سی و اندی سال پیش، خود مشوق فرزند و همسرش بود تا رهسپار جبهه های جنگ بعثی های متجاوز شوند و حالا مفتخر است که تنها مادر شهید روستاست. این روزها، اهالی این روستا زیر سایه رشادت امثال همین خانواده روزگار می گذرانند. خانواده ای که حالا محورش یک مادر فداکار است. مادری که سنگ صبوری دوست داشتنی برای همه است و در عین حال تمام امورات زندگی را هم به دوش می کشد و بار نبود پسر بزرگش و از کار افتادگی دلاور مرد جانبازش او را از پای در نمی آورد. برای شاطلا نعمتی 75 ساله، همان مادرِ قهرمانِ قصه ما ،از جوان رشیدش که سال 61 در بیست سالگی به شهادت رسید، تنها قاب عکسی به یادگار مانده تا آنرا به آغوش کشد و اندکی قلب صبورش را آرام کند.
داستان یک پرچم

داستان یک پرچم

نزدیک شصت سال پیش، نوجوانان 13 – 14 ساله ای دور هم جمع شدند تا برای سیدالشهدا هیئتی به پا کنند. زمانی که این نوجوانان پول های اندک شان را روی هم می گذاشتند تا پرچمی به نام هیئت بخرند، شاید فکرش را نمی کردند روزی برسد که این بیرق، نماد هویت 55 ساله هیئت شان باشد. حالا و در محرم سال 98 که آن نوجوانان، هفتمین دهه عمر خود را سپری می کنند، در کنار پرچم شان به عاشقانی فکر می کنند که روزگاری پای این بساط بودند و امروز نیستند و به رویش کودکانی می اندیشند که زیر این پرچم قد کشیدند و حالا مدال خادمی هیئت بر گردن آنهاست. شاید امروز زمزمه خیلی از این پیرغلامان این بیت باشد که؛ دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد/ آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست...
۱۱۱۲۱۳۱۴