به گزارش حسینیه دانشجو، یکی از چیزهایی که میخواهیم رهایی است. «حالا چقدر مگر ما رهایی میخواهیم؟» من با این انسان چهکار کنم؟! رهایی نمیخواهد! برایش مهم نیست! مگر اینکه اینقدر زیر چرخدندههای ظلم و بدبختی و فقر و درد دست و پا بزند تا بگوید: رهایی! کجایی رهایی؟ اصلاً خدا میفرماید ولش کن بابا این را، بگذار لِه بشود. چهکارش کنم این انسان را؟! کی رهایی خواست؟!
مسئلۀ اول ما این است که ما واقعاً رهایی را بخواهیم. من رهایی میخواهم!
«من رهایی میخوام»
مشکل ما محدود کردن آزادیخواهی و از آزادی بالاتر رهایی که شامل آزادی اجتماعی هم هست، مشکل ما محدود کردن و آسیبشناسانه برخوردکردن با رهایی نیست. مشکل ما این است که اصلاً کسی رهایی نمیخواهد! مشتری ندارد رهایی! که حاج آقا دین چگونه رهاییخواهی را محدود میکند؟ تو آنچنان هم رها نیستی. آقا صبر کن بگذار بخواهد فعلاً.
خدا در قرآن رهایی را ترجمه میکند. پانزده مرتبه به عبارتهای مختلف ، یکی از عبارتهای تکراری قرآن این است، «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» اینها نه ترسی دارند نه غمی دارند. از گذشته هیچ غمی ندارند، نسبت به آینده هیچ ترسی ندارند. نسبت به اطرافشان هم هیچ ترسی ندارند. ترس فقط مختصّ به گذشته نیست، به همین الآن است. کسی غلطی نمیتواند بکند. خدا میخواهد آدم را در این حدّ از رهایی برساند. کی حاضر است؟ «حالا نمیخواد آنقدر هم نترسیم، حالا یک کمی بترسیم عیبی نداره.» ما با این بشر چهکار کنیم؟! رهایی از ترس را نمیخواهد! میگوید من دارم باهاش زندگی میکنم! اموراتم دارد میگذارد. من دارم با غصههایم زندگی میکنم! شونصد تا ترانه بر اساس غصههایم انتخاب کردم گذاشتم! این ترانهها روضۀ غصههای من است! هی ناله میزند من هم ناله میزنم! درست است برایش کف میزنم، ولی من دارم زیر این نالهها کیف میکنم. بدبخت تو از غمت کیف میکنی؟ میگوید آره. خب این را من چهجوری تکانش بدهم؟ از غم شکست عشقی دارد کیف میکند. یکی میآید همین زمزمۀ شکست عشقی را برایش میکند این سوت، کف!
آقا مردم اصلاً با علاقه میروند استخدام میشوند توی ادارات، سر و دست میشکنند، شما خبر ندارید. شما آزادیخواهان عالم هستید اینجا نشستید مثل فرشتهها آمدید نمیدانم از کجای آسمان آمدید خبر ندارید از ما زمینیها. خودش را تیکهتیکه میکند عضو هیئت علمی بشود. خبر نداری. کارمند علمی بشود. نمیداند تو عضو شدی اداری شدی کارمند شدی، نصف خلّاقیّتَت میریزد مگر اینکه تیکهتیکه بکنی خودت را! همیشه هم که آدم نمیتواند خودش را تیکه تیکه کند که!
من رهایی میخواهم. چرا میخواهی من را استخدام کنی؟ توهین است به من! من نمیخواهم استخدام بشوم. رهایی طرفدار ندارد. دنیا با آدم این کار را میکند. دنیا یعنی دنی، یعنی پست، یعنی جایی که پست است. همّت آدم هم پست میکند. دنیا اثرش روی آدم این است. آقا دنیازده شدی. یعنی بلندهمّت دیگر نیستی. آقا کی طیالأرض خواست؟ کی دانایی از عالم برزخ خواست؟ کی دیدن و گفتگو با امام زمان خواست؟ کی خبرداشتن از خدا خواست؟ کی خبرخواستن از آینده دنبالش بود؟ کی از حقایق پشت پردۀ عالم علاقهمند شد چیزی بداند؟ کی طالب این شد قدرتی پیدا بکند غلبه پیدا بکند بر قوانین فیزیک و شیمی؟ کی از خدا خواست که دست به مس زد طلا بشود؟ کی خواست که عالم را تغییر بدهد؟
بابا یکی یک چیزی بخواهد آخر! رهایی یک تمنّایی است که باید در دل ما تازه ایجاد بشود! مسئلۀ اول ما این است که ما واقعاً رهایی را بخواهیم. من رهایی میخواهم!