کد خبر:۱۵۵۳۲۷
خاطرات گروگانها؛ تسخير لانه عقاب
حضور سید احمد خمینی
موقعی که مرا در اقامتگاه سفیر با طناب به صندولی بسته بودند، شخصی با عبا و عمامه مشکی، در حالی که دو مامور محافظ مسلح همراهش بودند، وارد اتاق ما شد؛ ابتدا او را نشناختم ولی بعد که از یکی شنیدم: او «احمد خمینی»؛ فرزند آیت الله خمینی است ...
گروه پرونده ويژه «خبرگزاري دانشجو»؛
سيد
با اینکه جمعیت تظاهر کننده در خارج سفارتخانه پشت سر هم فریاد میکشیدند و شعار میدادند، ولی ایرانیهایی که در داخل سفارتخانه ما را به گروگان گرفته بودند رفتاری کاملا آرام و ملایم داشتند و اثری از هیجان زدگی نشان نمیدادند. آنها دانشجو بودند و خیلی رغبت داشتند با ما صحبت کنند. بخصوص یکی او را «سید» صدا میکردند و در کنارم نشسته بود و مسائل مربوط به ایمان و اعتقادات مسلمانان را برایم شرح میداد. با توجه به گفتههایش حس میکردم قصد دارد مرا متقاعد کند که در مورد تصرف سفارتخانه و درخواست از آمریکا برای بازگرداندن شاه، دانشجویان اقدام به حقی انجام دادهاند. صحبتهای طولانی که با «سید» روحیهام را خیلی بهتر کرد، و حداقل برایم ثابت شد که دانشجویان قصد ندارند مرا تیرباران کنند. ولی راجع به جمعیت مقابل سفارتخانه کماکان نگرانی داشتم، واقعا نمیدانستم در صورت حمله آنها باید در انتظار چه عواقبی باشیم.
گروگان«بیل بلک» (مامور مخابرات)
روحيات خاص ايرانيان
آنطور که از ظواهر امر برمیآمد، ایرانیهای داخل سفارتخانه به خوبی میدانستند چگونه باید مردم تظاهر کننده را تا سر حد آشوبگیری به هیجان آورند، و در عین حال نیز اعمالشان را پیوسته تحت کنترل داشته باشند. با مطالعه بعضی مطالب راجع به روحیات مردم ایران، معتقد بودم که: ایرانیها گرچه در شعار دادن، مشت گره کردن و جنگ لفظی اغلب رفتاری بسیار خشونت بار از خود نشان میدهند، ولی موقعی که پای عمل به میان میآید معمولا چندان هم خشن رفتار نمیکنند. در حالی که اگر این وضع در امریکا اتفاق میافتاد، محال بود مردم آن گونه در تظارهات علیه چیزی هیجان زده شوند و حتی لحظهای در یورش برای از هم پاشیدنش تردید به خود راه دهند.
گروگان«لی شاتس» (وابسته کشاورزی)
ناهار اميدواركننده
ساعت ۳ یا ۴ بعد از ظهر بود که نشانه ای امید بخش ظاهر شد و دانشجویان پس از باز کردن دستهایمان ما را دو به دو با خود به آشپزخانه بردند تا ناهار بخوریم. ولی در همان حال نیز تعدادی از دانشجویان در کنارمان ایستادند تا ضمن صرف غذا نتوانیم با یکدیگر صحبت کنیم.
درست به یاد میآورم که در آن لحظات با خود فکر میکردم: اگر دانشجویان قصد کشتنمان را داشتند، مسلمان خود را برای غذا دادن به ما این طور به درد سر نمیانداختند.
گروگان«جان لیمبرت» (افسر سیاسی)
مصاحبه تلويزويني
در همان دو سه روز اول بود که ایرانیها با دوربین تلویزیون به سراغمان آمدند تا ضمن مصاحبه از ما فیلم بگیرند. هیچ فراموش نمیکنم که وقتی نوبت مصاحبه من رسید، مضمون یکی از سوالات این بود که:« درباره شاه چه نظری دارید؟» و من هم جواب دادم: «تقریبا چیز زیادی درباره شاه نمیدانم.» جوان مصاحبهگر که انگلیسی را خیلی روان صحبت میکرد بعد از من پرسید:« چون شما به زودی آزاد میشوید، میخواستم نظرتان را در مورد رفتار دانشجویان بدانم»،که در پاسخ به این سوال او گفتم:«طبیعتا آنها با من مثل یک دیپلمات رفتار نکردند ، ولی از نظر خورد و خوراک، در این چند روزه میکوشیدند تا به ما بد نگذرد.» و بعد هم اضافه کردم:« البته اگر این ماجرا تمام شود، من خیلی بیشتر خوشحال خواهم شد.»
گروگان«گاری لی»(کارمند خدمات عمومی)
حضور سید احمد خمینی
موقعی که مرا در اقامتگاه سفیر با طناب به صندولی بسته بودند، شخصی با عبا و عمامه مشکی، در حالی که دو مامور محافظ مسلح همراهش بودند، وارد اتاق ما شد. ابتدا او را نشناختم ولی بعد که از یکی شنیدم: او «احمد خمینی»فرزند آیت الله خمینی است، احساس کردم اولین نشانه تایید آیت الله خمینی از اشغال سفارتخانه ظاهر شده است. وجود مسلسلهای یوزی در دست محافظین ، این واقعیت را اثبات میکرد که قوای نظامی یا پاسداران انقلاب هم به نحوی در ماجرای اشغال سفارتخانه دخالت دارند. زیرا تا آنجا که اطلاع داشتم، مسلسل یوزی جزء سلاحهای سازمانی ارتش ایران بود.
گروگان«کورت بارنس» ( مامور مخابرات)
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.