کد خبر:۱۵۹۰۵۹
روایت بیگدلی از مقاومت دانشجویان بسیجی در مقابل پذیرش پروتکل الحاقی
400 نفری دراز کشیدیم جلوی کاخ سعدآباد!
... بعد بچه های یگان ویژه آمدند و ایستادند و ما 400 نفر هم ایستادیم؛ این بچه های حفاظت هم نگاه می کردند و می گفتند چه کار کنیم، چه کار نکنیم؟ بالاخره گفتند در را باز کنید ماشین ها بیایند؛ تا در را باز کردند ما 400 نفر خوابیدیم کف خیابان!
گروه پرونده ویژه «خبرگزاری دانشجو» - محمد مسرور؛ عطالله بیگدلی, مسئول بخش پژوهشهای حقوقی پژوهشکده ی میان رشته ای دانشگاه امام صادق(ع) است که در زمان پذیرش پروتکل الحاقی دانشجوی رشته حقوق این دانشگاه و مسئول علمی بسیج دانشجویی آن هم بوده. وی طی مصاحبه ای مفصل از واقعه مقاومت دانشجویان بسیجی در مقابل پذیرش پروتکل الحاقی میگوید:
با ظهور و بروز دوم خرداد در سال 76 در فضای سیاسی کشور اصولاً بچههای ارزشی و حزباللهی و مؤمنین و اینها یک تلقی کلی برایشان ایجاد شده بود یک فضای کلی بود که انقلاب دارد از مبانیاش فاصله میگیرد و دولت ملتزم به مبانی انقلاب نیست. جالب است که مقام معظم رهبری در صحبتهای کرمانشاه، گفتند که در گذشته جمهوری اسلامی دارای دولتهایی بوده که این دولتها با مبانی انقلاب اسلامی دارای زاویه بودهاند. این را امروز آقا گفتند و خوب به نظر میآید که هیچ دولتی به اندازهی دولت اصلاحات با مبانی انقلاب اسلامی دارای زاویه نبوده است.
خوب این فضای بدی را ایجاد کرده بود توی دانشگاه که میشود گفت بچههای ارزشی که بعدها به بچههای اصولگرا معروف شدند (که البته این اسم بدی است) میخواستند همواره یک کاری بکنند، و این کار البته به خاطر این که دور بودند از صحنهی اجرایی کشور محدود میشد به فریاد و غر زدن. چون مخصوصاً دوم خردادیها علیرغم این که خیلی شعار آزادی اندیشه و فلان و این حرفها میزدند تو همین مسائل مدیریتی خیلی قاطعانه و استبدادی برخورد میکردند و کسی را که کوچکترین احتمال اصولگرایی نسبت به او میدادند خیلی سریع حذف میشد.
در این فضا ما وارد منازعهی هستهای با دنیا شدیم ما از بعد از جنگ کار را مخفیانه شروع کردیم توسط عناصری که از داخل دولت که بعضیهاش مقصر نبودند منتها بعضی اش هم مغرضانه بود، لو رفت و از همین رو پروژهی هستهای ایران که قرار بود خیلی زودتر به یه جاهایی برسد به خاطر کوتاهیهایی که شد به هر حال نرسید و وسط جایی که ما تازه داشتیم گل این داستان رو میچیدیم و مزهی این داستان رو میچشیدیم، این داستان لو رفت.
تیم مذاکره کنندهای از طرف آقای خاتمی و دولت به سرپرستی آقای روحانی و خلاصه چند نفر دیگر تشکیل شد و اینها مذاکره را شروع کردند. از اولی که این تیم تشکیل شد عموم بچه حزب اللهیها به خصوص در دانشگاه ما بنابر دلایل متعدد به این تیم اعتماد نداشتند این خیلی مهم بود شما بالاخره موقعی که یه نفر نماینده رو داری میفرستی این جا به این اعتماد داری یا نه. خوب به این تیم اعتماد نبود وهمیشه با دیدگاه شک به این چیز نگاه میشد. از بعضی از تربیونهای رسمی هم به این مذاکرات انتقاد میشد مثلاً یادمه اون سالها آقای علی لاریجانی، یک صحبت تندی علیه این مذاکرات کرد، از تمثیل خوبی ایشان استفاده میکنند، بعد از یکی از مذاکرات گفته بودند که مثلاً ما دُر غلطان را دادیم و یه سری آب نبات به جاش گرفتیم و غربیها ما رو تو مذاکرات گول زدند مخصوصاً سه چهار نفر به جز آقای روحانی که مورد اعتماد بودند، که اینها اصلاً کلاً مورد اعتماد نبودند بعداً هم معلوم شد که برخی از آنها مشکل دار هستند.
این روند بیاعتمادی هی مکرراً در هر مذاکرهای تشدید میشد ضمن این که رفقای تیم مذاکره کننده و اینها که مذاکره میکردند اطلاعاتی رو هم که میدادند خیلی قطره چکانی بود یعنی مثلاً معلوم نبود اینها چه کار میکنند ولی آخرش معلوم بود نتیجهاش خوب در نمییاد یعنی نتیجهاش این شد که ما نطنز رو بستیم، نتیجهاش این شد که ما، اراک را بستیم، نتیجهاش این شد که تیمهای تحقیقاتی ما رفتند خانه نشستند، نتیجهاش این شد که ما غنیسازی را تعطیل کردیم. نتیجهاش این شد که بوشهر متوقف شد. اینها نتیجههایش بود ما که نمیدانستیم اینها تو مذاکره چه میگویند، ولی میفهمیدیم که دیگر اینها نتایجش که در راستای منافع نظام باشه نیست.
همهی اینها اتفاق میافتاد و بچههای بسیج هم هر سال پی گیری میکردند تا سال 82، پاییز و زمستان 82، در پاییز و زمستان 82 خوب بحث خیلی جدی شد از منظر بینالمللی، ما دیگر تقریباً رفتیم دیگر به سمت این که بپذیریم غنیسازی کلاً تعطیله، با شعار اعتمادسازی که ما باید اعتماد سازی بکنیم.
آخر تابستان سال 82 توی آن مذاکره سالانه آمد و اعلام کرد که ما در راستای اعتماد سازی باید پروتکل را بپذیریم ایران میخواهد برود به این سمت که پروتکل الحاقی NPT را بپذیرد، قبل از انقلاب ما به NPT ملحق شده بودیم و یکی از اشتباهاتی که ما بعد از انقلاب انجام دادیم این است که از NPT خارج نشدیم، میتوانستیم به راحتی از NPT خارج بشویم؛ تا رفتیم تمدید کردیم که این بهانه و با این امید که از راه برقراری ارتباط به تعهدات NPT عمل کنند و بیایند به ما سوخت هستهای بدهند انرژی هستهای بدهند چون بند 44 میگوید که باید کمک کنند.
ما گفتیم خوب اینها میآیند و کمک میکنند و گذشت. تو این فضای پروتکل و اینها بود که دیگر قضیه جدی شد که اینها بیان کردند که ما میخواهیم به پروتکل ملحق شویم. ما در تدارک اردوی جنوب بودیم من مسئول پژوهش و نشر بسیج بودم مسئول فرهنگی ما اون موقع آقای طغیانی بود یا آقای خاکی، مسئول بسیج آقای خاندوزی بود. مسئول واحد سیاسی آقای ناصری بود و به همراه آقای نادری این واحد را میچرخاندند. ترکیب اعضای بسیج این جوری بود مسئول گردان یادم نیست کی بود.
مسئول تدارکات جنوب و پشتیبانی آقای عبدالملک بود، نیروی انسانی آقای هوشمند بود، ما همهی کارهای اردوی جنوب را کرده بودیم و داشتیم میرفتیم یعنی آخر هفته داشتیم میرفتیم اردوی جنوب چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه.
- دقیقا کی؟
- تاریخشو میخوای دقیق؟
- یعنی اسفند بود یا توی پائیز بود؟
- تو پاییز بود اون موقعها اینور میرفتیم آبان و آذر. من داشتم کارهای خودمو میکردم، یادمه مثلاً یکشنبه بود مثلاً یکشنبه بود ما دیگر داشتیم کارها رو میکردیم که برای اردوی جنوب آماده بشویم یهو دیدم که دوستان زنگ زدند اینور اونور که آقا جلسهی اضطراری امشب مسجد، یک چیزی شده میخواهیم صلاح ومشورت کنیم. گفتیم خدا رحم کند.
خلاصه شام رو خوردیم و فکر کنم ساعت هشت، هشت ونیم، نه رفتیم وگفتیم که آقا چی شده؟ آقای خاندوزی گفت که آقا یک اتفاق خیلی مهمی افتاده و ما یه نکتهای داریم. گفتیم که خوب چی شده و ایشون یک ساعتی توضیح داد که آقا این این اتفاقات رخ داده و... و ما خبر دار شدیم که آخر هفته سه تا وزیر امور خارجهی اروپایی فرانسه، انگلیس و آلمان میخواهند بیایند تهران و ما باید یک فکری کنیم که چه اتفاقی داره میافته، اینها دارن پروتکل رو میپذیرن، پذیرش پروتکل به هیچ وجه به نفع نظام نیست و اینها دارند به کلیت نظام، آقا، سپاه و... فشار میآورند که ما باید اعتمادسازی بکنیم و پروتکل را بپذیریم، پذیرش پروتکل هم یعنی دیگر اسرار نظامی و فلان و... اینها همه تعطیل و به هیچ وجه به نفع ما نیست که ما پروتکل را بپذیریم، و ما باید بالاخره یک فشاری بیاوریم که مخالفین پروتکل درنظام راحتتر کار بکنند ما به عنوان جنبش دانشجویی و... خلاصه یادم هست که تا یک، یک و نیم به بحث و گفت وگو گذشت.
از طرفی واحد فرهنگی میگه که من 6 ماهه دارم اردوی جنوب رو هماهنگ میکنم بعد آیا اردوی جنوب خللی به این کار وارد میشود یا نه؟ واحد سیاسی میگه بله خلل وارد میشود یعنی ما نیروها رو میخواهیم، بچهها رو میخواهیم اون وقت همهی شما میخواهید بروید. یک پیشنهاد شد که میشه نیروها رو نصف کنیم یعنی نصفی بروند و نصفی بمانند اونم رای گیری کردیم ولی رای نیاورد و مجموعاً سخن کلی دوستان این شد که بالاخره اردوی جنوب بعداً میرویم اولاً یه دردسری هم داره که بالاخره دوستان زحمت کشیدهاند و واقعاً دستشون درد نکند اما حالا بعداً میرویم یه کارهایی هستش که نمیشه اینها رو دیگر جبران کرد ضمن این که اردوی جنوب میرویم برای چی؟ الان خوب جایش این جاست یعنی الان خوب بالاخره اقتضای کار این است که ما الان تو تهران بمانیم، اردوی جنوب ما تهرانه. اون موقع هم نمیدانستیم که این افراد از کجا میخواهند بیایند.
خلاصه تصویب شد که یک، اردوی جنوب کنسل شود، دو، تمام فعالیتهای بسیج تا اطلاع ثانوی تعطیل شود، ساختار بسیج تعطیل شود یعنی دیگر واحد نداشته باشیم یک کمیتهای تشکیل شود و یک جنبش راهاندازی میشود و یک کمیتهی مرکزی داشته باشد و این کمیته مرکزی طی یک سری معاونت و ساختار تعریف شود و اینها شروع کنند کار کردن بعداً متوجه شدیم که یکی از کسانی که خیلی حساسیت ایجاد کرده به درستی و با دغدغه وارد عرصه شده و با آقای خاندوزی صحبت کرده آقای سعید زیبا کلام بوده و بزرگترهای قدیم بسیج ما مثل آقای خلیلی و... دیگر کامل اون شب صحبت شد و دیگه از فردا صبح این داستان ما شروع کردیم.
من شدم مسئول کمیته تبلیغات و رسانهها یکی شد مسئول کمیتهی ارتباطات که ارتباطات هم چند شاخه شد، از جمله یکی از کارهای بسیار جالبی که بچهها کردند این بود که یک کمیتهی ارتباط با شهرستانها راهاندازی کردند و اینها بایک ماشین راه افتادند. از اون روز که فکر کنم 20 تا استان کشور را با ماشین میرفتند دانه دانه ائمهی جمعه، اشخاص تاثیرگذار، بچههای فرهنگی حزباللهی اون شهر را میدیدند و صحبت میکردند، ما یه بستههایی آماده کرده بودیم تو این چند روزه که مدام برایشان میفرستادیم، یعنی تکثیر هم میکردیم و میفرستادیم و خیلی کار عظیمی بود.
فرداش اومدیم یک چادر عظیمی جلوی ادارهی دانشجویی بالای سالن امتحانات زدیم هوا هم خیلی سرد بود و فردا ظهرش یک چیزهایی آماده کردیم به در و دیوار مسجد زدیم، مسئول سیاسی رفت یه سخنرانی خیلی آتشین کردند تو مسجد که آقا ما امروز تحقیق کردیم و وضعیت اضطراریه و... دوستان اون شب خیلی انتقاد میکردند که آقا با توجه به این قضایایی که پیش آمده واحد سیاسی باید زودتر اینو پیشبینی میکرد سه روز چهار روز قبل از آمدن اینها واحد سیاسی هم گفت که آقا من چه میدانم دستم تو کار که نیست و تازه همین هم که الان فهمیدم اینها میخواهند بیایند به راحتی نشده، به سختی بدست آمده، خلاصه مجموعاً مقبول افتاد داستان واحد سیاسی و شروع کردیم به کار کردن، ظهر دو تا سه تا کار بزرگ انجام شد یکی یک راهپیمایی بعد از نماز جمعه سر و سامان داده شد و یکی هم تجمعی جلوی سعدآباد.
ما داشتیم کارها را انجام میدادیم یعنی مثلاً من مسئول کمیتهی علمی بودم از فردا صبحش بلند شدم و گفتم خوب من چه کار باید بکنم که گفتیم تبیین این داستان بالاخره به عهدهی ماست، برویم از کارشناسان اطلاعات بگیریم، شروع به کار کردیم، ما مثلاً با روزی 10 نفر 15 نفر مصاحبه میکردیم از جمله آقای زیبا کلام تا استادهای حقوق که مثلاً NPT و پروتکل چی هست. اینارو مصاحبه میگرفتیم بعد پیاده میکردیم و تایپ میکردیم و در قالب مجله صدتا، دویستها، هزار تا تکثیر میکردیم.
یه خبرنامهی تحلیلی هم داشتیم و ما اینو تقریباً روزانه تهیه میکردیم. ما معمولاً صبح ساعت هشت و نیم، نه راه میافتادیم دنبال مصاحبه گرفتن تا ساعت سه و نیم، چهار این جوری پنج شش شماره هم درست کردیم، دوستانم تاکید کردند که برای این که مشخص نشود که ما بسیج دانشجویی هستیم یه جنبش راه بیاندازیم به نام «جنبش دانشجویی دفاع از استقلال ایران» اسمشو این جوری بنویسیم که بتوانیم یک مقدار دایرهاش رو وسیعتر بکنیم بالاخره بتوانیم آدمهای بیشتری رو به کار بگیریم من یادمه تو دفتر بسیج یک خط تلفن داشتیم 50 نفر میآمدند بعد آقای دکتر زیباکلام میآمد مینشست این قدر اون جا داد و فریاد میزدند تا کارها درست شود.
بعد این ستاد رفت و رفت تا شب نشست سعدآباد خوب ما یه جلسهای داشتیم آقایون هم زیاد میآمدند و میرفتند ما هم یه وقتهایی مصاحبه میگرفتیم. با حاجی لنگری یه شب سوار موتور شدیم رفتیم پیش آقای صدیقی با هم صحبت کردیم و گفتند منم مخالفم و خیلی تند صحبت کردندو بعد رسید شب اون داستان، اون شب کمیته تشکیل شد و خوب من اون موقع مسئول علمیاش بودم گفتش چه کار کنیم اولاً گفتیم کجاست؟ نمیدونستیم 2 تا گزینه بود یکی ریاست جمهوری و یکی کاخ سعدآباد که آخر حدود ساعت 11 شب به سختی فهمیدم که کاخ سعدآبادند.
خوب گفتیم چه کنیم چه نکنیم دوستان گفتند که آقا به نظر ما نتیجهی این نشست امضای پروتکل است و این به هیچ وجه به صلاح مملکت نیست آنها دارند فشار میآورند به این نظام و آقا و ما باید جلوی اینها رو بگیریم به هر قیمتی شده نمیگذاریم این نشست برگزار شود. گفتیم چه کسانی پای کارند که دیگه همه گفتند که تا آخرین قطرهی خون هستیم و بالاخره چند نفر موتور سوار فرستادیم قشنگ سعدآباد را رصد کردند و یه کمیتهای هم تشکیل شد که شروع کرد به زنگ زدن به تمام دانشگاهها و بسیج دانشگاهها و هر چی حزباللهی که میشناختیم آقا بیایید و بریم.
خلاصه ما فردا صبح در قالب یک گردان چهارصد نفره سوار اتوبوس شدیم از بچههای دانشگاه هدف این بود که بریم قبل از این که بیایند کاخ سعدآباد جلوی آنها را تو خیابان بگیریم. ما رفتیم جلوی درب تشریفات سعدآباد که میشه درب غربی سعدآباد رفتیم دیدیم همه چیز عادیه و جالب حتی دستگاه امنیت کشور هم نفهمید که ما داریم چه کار میکنیم و ما 500 نفر 600 نفر اون جا بودیم و اونا میگفتند که آقا شما این جا چه میکنید ما هم گفتیم که فلان و... بعد معلوم شد که چون ما ساعتشو نمی دونستیم اینها برنامشون تغییر کرده و صبح زودتر اومده بودند و رفته بودند تو سعدآباد و جلسه تشکیل شده بود و ما گفتیم ای داد و بیداد و چه رو دستی خوردیم و گفتیم اشکال ندارد در عوض نمیگذاریم بیایند بیرون حالا که نتونستیم نذاریم بروند تو.
اول یک ساعت جلوی درب تشریفات ایستادیم، بچهها شعار میدادند، ا... اکبر میگفتند که شیشههای کاخ میلرزید جلسه هم چند دقیقهای تعطیل شد چون صدا به صدا نمیرسید. بعد وزیر امور خارجه انگلستان به آقای روحانی گفته بود که خیلی کار جالبی کردید و فکر نکن من نمیفهم. اونم گفته بود که بابا به پیر به پیغمبر من خبر ندارم و او هم باور نکرده بود و گفته بود که میخواهید به ما فشار روانی بیاورید حالا اینها رو از کجا آوردید وکی هستند آقای روحانی هم گفته بود که به پیر به پیغمبر من آدم دیپلماتی هستم و این کاره نیستم.
ما یه یک ساعتی وایستادیم و شعار دادیم و گفتیم اینا میآیند و میروند و ما چه کار کنیم بچههایی که قبلاً داستانو شناسایی کرده بودند آمدند تقسیم شدیم مثلاً سعدآباد 5 تا درب داره ما هم تقسیم بر 5 شدیم و درب جنوبی را هم من مسئول آن شدم یه درب بزرگیه. آقا کم کم دیدیم یه سری آدمها دارن مییان بیرون، اول خبرنگارها آمدند بیرون. هیچ وقت یادم نمیره خبرنگار که اومد بیرون پریدم جلوش گفتم آقا چه خبر؟ گفت مملکت را فروختند. بعد دونه دونه مسئولین آمدند بیرون.
یادمه آن موقع سخنگوی وزارت امور خارجه آقای آصفی بود. آقای اصفی اومد با ماشین رفت یه لحظه ترمزی زد و یه نگاهی به ما کرد (ما هم 100 نفر آدم) بعد اومد و جلوی من یه نیش ترمز دیگر زد و نگاهی بهم کرد و رفت. من احساس کردم وضع اوضاع خوب نیست. بعد من دیدم از اون ته تشریفات اینها دارن میان همه بچهها ریختیم تو خیابونو گفتیم زنگ بزنید به بچهها و جلوی هر دری هفت هشت نفر بمانند و بقیه بیایید این جا که اینا دارن از این درب میآیند بیرون خلاصه بعد از 10 دقیقه حدود 400 نفر 450 نفر آمدند و این مصادف شد با خواست خروج سفیر فرانسه اول میخواستند اونو بیارند.
بعد بچههای یگان ویژه آمدند و ایستادند و ما هم 400 نفر حساب کنید ایستادیم و این بچههای حفاظت هم نگاه میکردند و میگفتند چه کار کنیم چه کار نکنیم، بالاخره گفتند در را باز کنید. ماشینها بیایند تا در را باز کردند حساب بکنید ما 400 نفر خوابیدیم کف خیابان یکی از بچههای حفاظت آمد به من گفت نکنید این کار را! با امنیت مملکت بازی نکنید. این کارها خلاف است این خلاف نظر آقاست بعد من و یکی از بچه های اقتصاد 78 نشسته بودیم کنار هم، این بنده خدا گفت این کارهایی که شما میکنید خلاف امنیت ملی است، شما دارید مملکت را میفروشید، این یارو هم هی نگاه میکرد خدایا اینها کیند؟ از کجا آمدند؟ بزنیمشون آخر بچه حزب اللهیاند، پرسید اصلاً شما کی هستید؟ طلبه یا دانشجویی هستید؟ گفت ما دانشجوییم.
همین طور که ما وسط خیابان بودیم خبر دادند سفیر فرانسه میخواهد با نماینده شما صحبت کند ببینید شما چه میخواهید؟ من و دو سه نفر از بچهها رفتیم صحبت کردیم وگفتیم که ما این را به ضرر منافع ملیمان میدانیم، سفیر هم گفت خوب حالا که این گونه است پس بزارید برویم دیگر، گفتیم نه دیگه میخواهیم اعتراضمان را نشان دهیم.
مثل فرانسه که آزادی هست و اعتراض میکنند ما هم به شما اعتراض میکنیم خوب به هر حال سفیر رفت. همین طور ما در خیابان بودیم که متوجه شدیم بچههای حفاظت تصمیم گرفتند از درهای دیگر خارج کنند خوب ما هم شروع کردیم به شعار دادن، شعارهای خوبی هم بچهها زحمت کشیده بودند ساخته بودند در رابطه با انرژی هستهای ما شعار درست کردیم کار چند نفر بود که کمیته شعار نویسی شدند (آقای نادری و ...) خیلی جالب بود که اولین باری هم که یکی از دوستان گفت من یک شعاری به ذهنم میرسد که اگر نخندید بگم، گفتیم بگو: گفت: «انرژی هستهای حق مسلم ماست» ما همه خندیدیم، شخصاً در اجتماعات ما این را گفتیم منتها چون خیلی آسان و ریتمیک هم بود خیلی گرفت و نماد داستان انرژی هستهای شد.
به هر حال اینها آمدند خارج شوند دیدند ای داد بیداد جلوی هر دری چند نفر ایستادند، بچهها یک ابتکاری به خرج داده بودند یک سری موتور سوار همین طور میرفت و میآمد.
بعد یک دری سعدآباد دریک کوچهی فرعی داشت که اینها جوش داده بودند، 20، 30 سال از آن رفت و آمد نمیکردند، دیدند اینجا کسی نیست، آمدند جوشها را شکستند و در را باز کرده بودند، ماشین اول عبور کرد: ماشین دوم که میخواسته رد به شه این موتور سوارها دیده بودند سریع اومدند موتورها را گذاشتند وسط راه و خودشون هم دراز کشیدند تنها چون کم بودند بچههای حفاظت از راه کنارشون کشیدند: ماشین سفیر فرانسه که رد میشده خیلی جالب است که حاجی لنگری میپرد روی کاپوت و برف پاکن را میگیرد، بچههای حفاظت که می آن از ماشین جدایش کنند برف پاکن ماشین کنده میشود و حاجی لنگری وسط خیابان میافتد (این برف پاکن را هنوز ما داریم در انبار بسیج به عنوان یکی از افتخارات).
خلاصه اینها رفتند و ما برگشتیم دانشگاه و نظرات مختلف و دوستان گفتند باید ادامه بدهیم، رسانهها هم خیلی ما را پشتیبانی نمیکردند، آن موقع هم هنوز وبلاگ ایجاد کردن زیاد مطرح نبود، وبلاگ زدیم خیلی وبلاگ زدیم. کیهان گاهی اخبار را پوشش میداد و میگفت ما جنبش دفاع از استقلال ایران نمیدانیم چیست ولی خوب اینها یک سری آمدند یک سری چیزهایی دارند میگویند و خبرها را بعضا خبرگزاریها کار میکردند مخصوصاً خبر تجمع جلوی سعدآباد خیلی سرو صدا کرد و هیچ کس توقع نداشت که 500، 600 نفر دانشجو بریزند و اعتراض کند، کتک بخورند و ...
این قضیه ادامه داشت تا جمعهاش، تصمیم گرفتیم بعد از نماز جمعه راهپیمایی برگزار کنیم، بچهها خیلی زحمت کشیدند برای همین راهپیمایی. ما هم دست نوشتههایی آماده کرده بودیم، ستاد هم همکاری کرد و پشت تریبون اعلام کرد و منتها گفتند در دفاع از حقوق ایران و البته ما اعتراضیاش کردیم و یک نفر در ماشین صوت بود و از در فلسطین بود تا میدان فلسطین و راه پیمایی عظیمی شد و بچهها کفن پوش بودند، خیلی جالب است که واکنش اکثر نمازگزاران منفی بود و میگفتند که آقا هست و از روز دوم سوم کمیته علمی شد مخصوص پاسخدهی به این داستان که با وجود نظارت عالی مقام معظم رهبری به این داستان ما چه باید بکنیم یا چرا باید این کار را انجام بدیم، بحث تقدم از ولی و آیا این کاری که ما میکنیم جلو افتادن از ولی است یا نه؟
البته ما استدلال کردیم که گاهی ممکن است که شرایط طوری باشد که ولی نتواند منویاتش را بگوید و ما باید بسترسازی کنیم، اینها به معنای تقدم نیست به معنای پیش مرگی است مهیا کردن زمینه است. خیلی مطالب نوشتیم در این رابطه. به هر حال همین طور ما درگیر بودیم شاید 50، 60 نفر در روز در دانشگاه در شهرستانها درگیر این مسئله بودند. تا این که آقا یک صحبتی کرد (در جمع دولتمردان و همهی تیم هستهای) و اصلاً موضوع جلسه بحث هستهای بود سخنرانی را ضبط کردیم و بعد هم (شبش) هفت هشت بار گوش دادیم.
آقا فرمودند که خوب ما با یک معضلی بر سر موضوع هسته ای روبرو شدیم و بدخواهان نمیخواهند بگذارند ما به جایی بریم ولی ما پایداری میکنیم ولی ما برای این که بهانه را از آنها بگیریم باید اعتمادسازی بکنیم و این را من قبول دارم و تعطیلیهای این [مراکز] مورد تایید است و در راستای اعتمادسازی است و در ادامه فرمودند خوب البته جوانانی درکشور اعتراض کردند به این تعلیق، بعد آقا فرمودند این جوانان با ایمان، پرشور، انقلابی و با بصیرت و چقدر خوبه نشان دهنده رشد جامعه ماست، چقدر خوبه این نشان میدهد که ما از جامعه استبدادی قبل انقلاب دور شدیم وجوانان ما دقت دارند به این مسئله و این خیلی مورد تایید من است و خیلی آقا تعریف کردند اما الان ما به وحدت نیاز داریم، ما به یکچارگی نیاز داریم تیم دارد مذاکره میکند و همه پشتیبانی کنند.
خوب شب سخنرانی دیگر همه آمدند وگفتند چه کار کنیم و یک بار دیگر سخنان را گوش دادیم و یک بیانیه رقفا نوشتند که با توجه به فرمایشات مقام معظم رهبری مبنی بر حفظ وحدت و پشتیبانی از تیم مذاکره کننده، جنبش دفاع از استقلال ایران تبعیت خودش را از مقام معظم رهبری (دام ظله) اعلام میکند و با توجه به اوامر ایشان ما دیگر این کار را علنی صورت نمیدهیم ولی مسئولین مذاکره کننده بدانند ما هواسمان هست و ...
بعدها در شورای عالی امنیت ملی، خبرهایی که میرسید نشان داد که چقدر این جریانات اثر داشته است در سیاست خارجی ایران مخصوصا بر تیم مذاکره کننده که اینها میریزند سرمون را میبرند دیوانهاند حساب کتاب ندارند، اینها بسیجیاند و...
اینها گذشت در این سالیان خیلی به ما انتقاد کردند که دیدید خلاف صحبتهای آقا اقدام کردید دیدید آقا مخالفت کرد، دیدید مخالف با ولایت فقیه شدید، ما گفتیم خوب نه، سالها گذشت 82 شد 84، در دیدار عید غدیر من این را از آقا پرسیدم و گفتم که آقا در خیلی موارد شما مواضعتون با تحلیل و مواضع ما فرق میکند و مثال انرژی هستهای را زدم، که آقا آن جواب تاریخی را داد که شما به وظیفه خودتون عمل میکنید و من به وظیفهی خودم عمل میکنم.
گذشت تا این که انتخابات ریاست جمهوری رسید آقای احمدینژاد ریئس جمهور شد و یکی از انتقادهای تند ایشان به بحث انرژی هستهای و عملکرد تیم مذاکره کننده بود. گذشت و بالاخره اسنادی رو شد و یکی از افراد تیم مذاکره کننده فراری شد یکی را گرفتند یکشون متهم به جاسوسی شد، خلاصه معلوم شد که در مذاکره یک چیزهایی رد و بدل شده است و سرانجام به گمانم در سال 88 آقا در دیدار مردم یزد، چند دقیقهای در مورد تیم مذاکره کننده مسائل هستهای صحبت کردند و گفتند که بله آن موقع ما نمیتوانستیم بگیم اما این مورد تایید ما نبود، سیاستهایی که اینها داشتند مورد تایید ما نبود، خلاف مصلحت نظام بود، اما آن موقع شرایط این گونه بود و این مهر تاییدی بود بر این که خیلی موارد ما باید یک زمانی یک کاری بکنیم.
حالا خاطرات زیاد است وقت هم نیست منتها یکی از خاطرات را بگویم که جمعه داشتیم میرفتیم تظاهرات که یک بیانیه در آن نوشته بودند که پروتکل مثل ترکمنچای میماند و این خیلی بین خودمان اختلاف شد که بچهها میگفتند خوب نیست که بالاخره آقا هست و این خوب نیست. بالاخره بچهها رفتند جمعش کنند که دیدند توزیع شده.
منتها مجموعاً تجربهی خوبی بود، انسجام نظری خیلی خوب بود، این که نشان داد به ما که اگر جنبش دانشجویی اصیل انقلاب اسلامی همین بچههای بسیج دانشجویی، بچههای عدالتخواهند و اینها اگر بخواهند و دست به دست هم بدهند میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند، میتوانند فضاسازیهای خوبی برای پیشبرد انقلاب بکنند و باید تاسف بخورم که من و سایر رفقا نتوانستیم دیگر چندان مشابه این را بیافرینیم و البته 3 چهار مورد پیش آمد سفارت دانمارک، همچنین چند سفارت این طوری شد.
شاید بعد از رای آوردن آقای احمدی نژاد در دولت نهم و دهم بچههای حزباللهی فکر کردند این کارشان را انجام دادند و احساس میکنم بدنهی بسیج دانشجویی بعد از سال 84 در بلاتکلیفی ماند که خوب تلاش زیادی کرد، یک آدم انقلابی فرستاده بود ریاست جمهوری و آن هم البته خوب کار میکرد و میکند. بعد این مانده بود که ما حالا باید چه کار کنیم چون سیاست خارجی که موضع میگیرد و هر وضعیتی بگیریم تف سربالاست منتها ما باید یک کار ویژههایی برای خودمان تعریف میکردیم و چون چنین نکردیم دچار افول شدیم البته من پیشبینی میکنم تا یکی دو سال آینده بسیج از این سکوت در میآید و دوباره فعالتر میشود و در 88 هم نشد این اتفاق بیفتد و کار ویژهی بسیج دانشجویی مشخص بود و مقابل فتنه بود و خیلی نمیتوانست به این معنا کاری کند و با یک معضل کشوری روبرو بود، هر چند به نظر من در این داستان هم بسیج دانشجویی خیلی بهتر میتوانست کار بکند.
خوب شرایط فتنه دلشوره و نگرانی میآورد و خیلی هل میشدیم همه نمیدانیم چه کار باید بکنیم.
- سپاسگزارم.
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.