کد خبر:۱۸۴۸۲۵
سلسله جلسات تاريخ اسلام - 17؛

رجبی‌دوانی بررسي كرد: چرا علي (ع) شوراي شش نفره را پذيرفت؟/ اموال مصادره پيامبر چه بود؟/ حقوق عايشه از بيت المال از همه بيشتر بود

عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین(ع) با بیان شرايط خليفه دوم براي براي تشكيل شوراي شش نفره، به تبيين دلايل علي (ع) از شركت و پذيرش شوراي شش نفره پرداخت.
به گزارش خبرنگار دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، دکتر محمدحسين رجبي‌دواني در جلسه هفدهم از سلسله جلسات کارگاه آموزشي - تحليلي تاريخ اسلام كه به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، به توضيح پيرامون وقايع تاريخ اسلام در دوره خليفه دوم و عثمان پرداخت.
 
پيرامون جنگ نرم در دوران امامت اميرالمؤمنين (ع) نکاتي ذکر شد و گفتيم که چطور بعد از رحلت پيامبر دشمنان و کساني که به ولايت بي اعتقاد بودند حضرت را از جايگاه الهي‌شان محروم ساخته و خلافت را غصب کردند. اين عمل سبب تفرقه و دشمني بين انصار شد. اقليتي توانستند خود را به اکثريت تحميل کنند.

خليفه اول در بستر مرگ وصيت کرد که عمر‌بن‌خطاب وصي من است

خليفه اول در بستر مرگ وصيت کرد که عمر‌بن‌خطاب وصي من است. از ميان اصحاب عثمان و عبدالرحمن‌بن‌عوف را احضار کرد و مقصود خود را به اطلاع آن‌ها رسانيد و چون موافقت آن‌ها را جلب نمود، وصيت‌نامه را مکتوب کرده و عثمان کاتب وصيت نامه او بود.

خبر جانشيني عمر در زمان حيات ابوبکر و واكنش اصحاب
 
وقتي خبر جانشيني عمر در زمان حيات ابوبکر مطرح شد بيشتر اصحاب به دليل خشونت‌ها و عدم انعطاف‌پذيري او، مخالفت کردند و طلحه را که از مخالفين عمر بود به نمايندگي خود نزد ابوبکر فرستادند تا اعتراض آن‌ها را برساند. نقل است طلحه با ابوبکر ديدار کرد و مراتب اعتراض اصحاب را گفت ولي ابوبکر با تندي با او برخورد کرد و به او گفت:‌ «اعتراض شما به سبب طمع به خلافت است اما من مي‌خواهم آن‌ دنيا که مورد پرسش قرار مي‌گيرم، بگويم که من بهترين مردم يعني عمر بن‌خطاب را برگزيدم» و به اين ترتيب مخالفين را از صحنه خارج کرد.

در كدام مورد دست علماي شيعه در برابر عالمان سني پر است؟

اين‌جا از مواردي است که دست شيعه در برابر عالمان سني پر است. آن‌ها مي‌گويند پيامبر براي بعد از خود جانشين انتخاب نکرده است، اگر پيامبر که صاحب شريعت است صلاح نمي‌داند که جانشين انتخاب کند و آن را به نظر مردم واگذار مي‌کند پس ابوبکر چرا چنين مي‌کند و اگر نظر مردم مهم است، پس چرا با وجود مخالفت مردم با عمر او خليفه مي‌شود؟

اگر بگوييم تدبير اقتضا مي‌کرد ابوبکر جانشين انتخاب کند پيامبر را زير سؤال برده‌ايم؛ چراكه ابوبکر مي‌فهمد که نبايد مردم را به حال خود رها کند اما پيامبر چنين نمي‌کنند! در هر حال، ‌اهل سنت جواب قابل قبولي ندارند و در هر صورت يا پيامبر را زير سؤال مي‌برند و يا ابوبکر را.

عمر پس از آن‌که پايه‌هاي خلافتش محکم شد،‌ به صراحت به زبان آورد که نحوه انتخاب ابوبکر در سقيفه خطاي بزرگي بود که خدا ما را از شر آن حفظ کرد و از اين پس هر که خواست به اين طريق خليفه تعيين کند، او و آن خليفه را بکشيد.

عمر‌بن‌خطاب بدين ترتيب روي کار آمد و همه با او بيعت کردند،‌ ده سال و نيم خلافت کرد و در نهايت توسط «فيروزان» که در منطقه عربي به ابولؤلؤ شهرت داشت، ترور شد.

عمر براي خلافت بعد از خود چگونه تدبير كرد؟

عمر براي خلافت بعد از خودش تدبير کرد و گفت: اگر ابوعبيده جراح زنده بود او خليفه مي‌شد اما او در شامات از دنيا رفت. بعد گفت: اگر سالم، غلام ابوحذيفه (همان غلامي که در سقيفه عمر او را به دنبال ابوبکر فرستاده بود) زنده بود بي شک او خليفه بود.

اگر مقداري ادب و عدم تعصب کور در ميان علماي اهل سنت باشد ...

اگر مقداري ادب و عدم تعصب کور در ميان علماي اهل سنت باشد به راحتي غصب حکومت را از منابع خود مي‌توانند در بياورند. چطور يک غلام صلاحيت حکومت مي‌يابد؟ غلامي که قطعاً قريشي نيست! جز اين نيست که هر کس به اين‌ها در غصب خلافت کمک کرده است بايد سهمش را بگيرد.

در منابع سني آمده است «عمر قصد داشت علي را به عنوان خليفه سوم تعيين کند. حتي متني را نوشت و در آن گفت جانشين من علي است اما بعد به مصالحي اين حکم را نابود کرد!» اين نقل باطل است زيرا او به هيچ وجه مايل به اين امر نبود و در شورايي هم که براي تعيين خليفه تشکيل داده بود، کار را طوري پيش برد که علي (ع) حاکم نشود.

عمر شورايي 6 نفره که همه اعضاي آن قريشي بودند،‌ تشکيل داده و در مورد اعضاي آن گفته است:‌ »اينان کساني هستند که پيامبر در هنگام رحلت از آنان رضايت کامل داشته‌اند»! اعضاي اين شورا عبارت بودند از: علي (ع)،‌ عثمان‌بن‌عفوان،‌ طلحه،‌ زبير،‌ سعد‌بن‌ابي‌وقاص و عبدالرحمن‌بن‌عوف.

عمر مقرراتي براي شورا قرار داد و خانه‌اي در نزديکي منزل خود مهيا نمود و به اعضاي شورا سه روز مهلت داد تا خليفه را تعيين کنند، سپس فردي به نام ابوطلحه انصاري را به همراه 50 نفر به حراست از خانه گماشت.

مقرراتي که عمر براي شوراي شش نفره وضع کرد، چه بود؟

مقرراتي که عمر وضع کرده بود، به شرح زير است:

1. خليفه جديد از بين اعضاي شورا و توسط خود آن‌ها انتخاب مي‌شود.
2. هيچ يک از اعضاي شورا،‌ حق تحريم آن را ندارند و در صورت تحريم، گردن زده خواهند شد. (اعضاي شورا هم صلاحيت خليفه شدن و انتخاب کردن را دارند و هم اگر نپذيرند گردن زده خواهند شد!!!)
3. اگر در تعيين خليفه رأي دو طرف برابر شود، طرفي برنده است که عبدالرحمن آن‌جاست. (سؤال اين‌جاست که عبدالرحمن چه مزيتي بر سايرين دارد؟!)
4. پس از تعيين خليفه، اقليت شورا در صورت مخالفت با او گردن زده خواهند شد.
5. در صورت عدم توافق در مهلت مقرر،‌ ابوطلحه انصاري و افرادش هر 6 نفر را کشته و مردم هر طور که خواستند خليفه بعدي را انتخاب کنند!
 
آيا عمر در پايان عمر و در شرايطي که به هلاکت مي‌رسد،‌ مي‌خواهد جبران مافات کند که علي را عضو شورا کرده است و يا منظور ديگري داشته است؟ علي (ع)‌ اصلاً‌ قابل حذف نيست و اگر او را نمي‌آورد شورا مفتضح مي‌شد. علي به نوعي به شورا مشروعيت مي‌دهد. اما از طرفي کساني را هم آورده که حتي در خواب هم نمي‌ديدند هم‌سنگ علي شوند و حتي عبدالرحمن را هم بر سايرين برتري داده است.

علي (ع) چرا شوراي شش نفره را پذيرفت؟
 
ترکيب شورا به گونه‌اي است که اصل، عثمان و عبدالرحمن هستند. بعد از رحلت پيامبر دو قبيله بني اميه و بني زهره با ابوبکر مخالفت کردند. بزرگان بني اميه در خانه عثمان و بزرگان بني زهره درخانه عبدالرحمن تجمع کردند و عمر طي صحبت‌هايي که با هر کدام داشت‌، آن‌ها را راضي نمود. ابوبکر هم جانشيني عمر را ابتدا با اين دو تن مطرح مي‌کند. عمر مي‌داند که طلحه دل به عثمان دارد،‌ سعد هم در اين مقطع به شدت دنباله‌رو عبدالرحمن است. زبير مي‌ماند که هواخواه علي است و عمر عمداً ‌او را وارد شورا مي‌کند که دهان مخالفين را ببندد و با امتيازي که به عبدالرحمن مي‌دهد اگر طلحه هم به سمت علي برود باز علي برنده نخواهد بود.

عبدالرحمن شوهر خواهر يا دختر عثمان بوده است، ‌هم‌چنين  اين دو با هم برادر ديني بوده‌اند. حال مي‌فهميم که در آن مذاکرات چه گذشته است: شما الآن با ما بيعت کنيد، ما بعداً‌ حق شما را مي دهيم. ابوبکر هم به آن ها مي‌گويد: حق شما محفوظ است اما الآن نوبت عمر است!‌

عثمان سنش بالاتر بود لذا امتياز را به عبدالرحمن داد تا او کار عثمان را درست کند و او نيز بعد از خودش عبدالرحمن را خليفه کند.

در شوراي شش نفره زبير به نفع علي (ع)، طلحه به نفع عثمان و سعد به نفع عبدالرحمن كنار رفتند

با تشکيل شورا،‌ زبير بد عاقبت گفت: با بودن علي من که هستم که بخواهم داعيه خلافت داشته باشم و لذا انصراف داده و رأي خود را به علي مي‌دهم. طلحه نيز رأي خود را به عثمان داد و سعد هم به عبدالرحمن. سه کانديدا ماند و هر کدام با دو رأي.

در آن زمان علي (ع) حدود 45 سال و عثمان بالاي 70 سال سن داشتند. در اعرابي که سن و سال حرف اول را مي‌زند،‌ عبدالرحمن رو به علي (ع) کرد و گفت: اگر تعهد کني که مطابق قرآن و سنت و سيره شيخين عمل کني من به تو رأي مي‌دهم. به اين طريق مي‌خواهد القا کند که من علي را قبول دارم. اميرالمؤمنين فرمودند: «من به قرآن و سنت پيامبر و اجتهاد خود عمل خواهم کرد.» اما عثمان اين شرط را قبول کرد. عبدالرحمن دوباره رو به علي کرد و به ايشان گفت: اگر تو بپذيري من با تو بيعت خواهم کرد! اين کار سه بار تکرار شد و هر بار حضرت همان جواب رادادند. پس از آن عبدالرحمن دست عثمان را در دست گرفت و با او بيعت نمود.

علي (ع) خطاب به عبدالرحمن: امروز کار عثمان را درست کردي تا بعد آن را به تو بازگرداند اما اين آرزو را به گور خواهي برد

اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: «همه اين‌ها زد و بندي بود، امروز تو کار عثمان را درست کردي تا بعد آن را به تو بازگرداند اما بدان که اين آرزو را به گور خواهي برد و اختلافي شديد بين شما پديد خواهد آمد.»
 
آيا بهتر نبود علي (ع) اين قول را بدهد تا اين فرصت از دست نرود و بعد به اجتهاد خود عمل کند؟ علي (ع) حاضر نيست به هر قيمتي و با دروغ و نيرنگ و ... به اهداف و آرمانهايش برسد، اين با علي بودن منافات دارد که امروز قولي بدهد و فردا عمل نکند و اگر ايشان تعهد بدهد يعني همه انحرافات و بدعت‌هايي که آن‌ها گذاشتند را تأييد مي‌کند در حالي‌که علي (ع) مي‌خواهد جلوي آن انحرافات و آفت‌ها را بگيرد. علي (ع) تا 6 ماه آن‌ها را نپذيرفت و مردم را به قيام عليه آن‌ها مي‌خواند، حال بيايد و همان ها را بپذيرد؟!

عبدالرحمن هم به پاسخ علي (ع‌) يقين داشت. يک در هزار اگر مي‌دانست که علي (ع)‌ مي‌پذيرد ابداً چنين پيشنهادي نمي‌داد. او علي را عميقاً‌ مي‌شناسد و مي‌داند علي تن به چنين کاري نمي‌دهد و لذا چنين پيشنهادي مي‌دهد. متأسفانه ابوبکر و عمر درجامعه آن روز جا افتاده بودند. در زمان آن‌ها اسلام گسترش يافته و تبديل به قدرتي جهاني شده بود و هم‌چنين وضع مالي مردم بهبود پيداکرده و بيت المال تأسيس و از آن براي مردم حقوق در نظر گرفته شده بود و مردم اين‌ها را از خدمات عمر مي‌دانستند.

البته پيروزي‌هاي بزرگ عمدتاً ‌با هدايت اميرالمؤمنين اتفاق مي‌افتاد. در امور نظامي عمر تدابير نظامي حضرت را پياده مي‌کرد،‌ خودش از حضرت دعوت و درخواست مي‌کرد. البته در اين‌که به کجا حمله کنيم را خود تصميم مي‌گرفت اما اين‌که چه کنيم تا پيروز شويم را از حضرت مي‌پرسيد. حضرت هم براي حفظ و پيروزي اسلام احساس مسئوليت مي‌کردند. در امور قضايي هم عمر بخشنامه کرده بود که اگر حکمي را من دادم و علي با آن مخالف بود،‌ حکم مرا کنار بگذاريد و نظر علي را اجرا کنيد؛ زيرا مي‌دانست علي بهتر از هر کس علم و عدالت دارد و قضاوت مي‌کند.

در تاريخ خليفه دوم مي‌بينيم او در سه امر اساسي با احترام از مشاوره علي (ع) استفاده مي‌کرد:
1. امور نظامي که آراء ايشان را بي چون و چرا عمل مي‌کرد. در کتب فتوح رهنمودهاي ايشان به عمر آمده است.
2. امور قضايي که در اين امور هم عمر به شدت نظر اميرالمؤمنين را مي‌پذيرفت و بارها گفت: لو لا علي لهلک عمر.
3. امور سياسي و اجتماعي که در اين موارد از حضرت نظرخواهي مي‌کرد اما با علم به اين‌که نظر حضرت درست و بهتر است، عالمانه نمي‌پذيرفت و جز در مورد تغيير تاريخ، در ساير موارد نظرات حضرت را نمي‌پذيرفت، زيرا اگر مي‌خواست به نظرات حضرت عمل کند اين شائبه پيش مي‌آمد که پس تو چه کاره‌اي؟!

چرا حضرت علي (ع) با عمر همکاري مي‌کردند؟

در امور نظامي و امور قضايي اگر حضرت خليفه را اجابت نمي‌کردند اسلام و مسلمين به خطر مي‌افتادند و ايشان براي حفظ اسلام و دارالاسلام چنين مي‌کردند. امام سجاد (ع) دعاي معروفي دارند در حق مرزداران. دعاي حضرت براي مرزداران پيامبر و اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام نيست، بلکه دردوره امامت خود حضرت است و خليفه يزيد و عبدالملک مروان اند و چه بسا مرزداران همان جنايتکاران کربلا باشند و دعاي حضرت شامل حال اين‌هاست. اين‌جا صحبت از حفاظت مرزهاي اسلام در برابر کفر و شرک است.

حضرت علي (ع) احساس مسئوليت دارند. لذا در اين موارد وارد مي‌شدند. در مسائل قضايي هم خبط خليفه مي‌توانست باعث از بين رفتن خون و آبروي مسلمين شود.

سلمان در مدائن، عمار در کوفه و ابوذر در جنوب لبنان بذر شيعه را ‌پراکندند

سلمان، مقداد، عمار که از ياران خاص اميرالمؤمنين‌اند، در حکومت عمر مسئوليت دارند. سلمان فرمانرواي مدائن است. اولين مراکز ظهور و بروز شيعه در کوفه و مدائن است که از برکت وجود اين بزرگواران اتفاق افتاده است. سلمان در مدائن و عمار در کوفه شيعه را گسترانيده اند، ابوذر در تبعيد بذر شيعه را در جنوب لبنان مي‌پراکند. اين‌جا صحبت از حمايت از خليفه نيست بلکه جلوگيري از نابودي اسلام و مسلمين است.

ما نمي‌دانيم اگر اميرالمؤمنين خود بر روي کار مي‌آمد همين روش را داشتند يا نه، اما سکوت ايشان در برابر فتوحات و پيشنهاداتي که مي‌دهند به اين معناست که با اصل اسلام تضاد ندارد. ايده‌آل حضرت نيست اما اشکالي هم نداشته است.

وقتي عبدالرحمن به عنوان فرد تعيين کننده در شورا معرفي شد، به علي (ع) و عثمان گفت: کداميک به نفع ديگري کنار مي‌رويد تا من با او بيعت کنم؟ حضرت حاضر نشدند زيرا هم مدعي بودند و هم حق ايشان بود. عثمان هم همين‌طور. اما برخلاف عمر،‌ عثمان حضرت رابه کلي کنار گذاشت و حتي برخوردهاي بد هم با حضرت داشته است و لذا نسل جديد حضرت را نمي‌شناختند.

عاقبت عبدالرحمن‌بن‌عوف و عثمان به كجا انجاميد؟

عبدالرحمن‌ابن‌عوف،‌ از مسلمانان سبقت گرفته در اسلام است. از بزرگان بني زهره و بسيار مادي بود. به عنوان مثال در جنگ بدر اميه‌بن‌خلف را اسير گرفته بود و مي‌خواست از خانواده‌ او در برابر آزاد کردنش باج بگيرد اما بلال او را مي‌کشد، او نيز همواره از بلال مي‌ناليد!‌ در غزوات مختلف شرکت داشت و فرمانده يکي از سريه‌ها هم بود. ديگر خبري از او نيست تا زمان سقيفه که با ابوبکر مخالف بود و با صحبت‌هاي عمر متقاعد مي‌شود. او کار عثمان را درست مي‌کند و قرار بوده که خليفه چهارم گردد.

عثمان در اواسط خلافتش بيمار مي‌شود و به بستر مي‌افتد. براي اين‌که دينش را به عبدالرحمن ادا کند غلامش را فرا خوانده و متني را به او ديکته مي‌کند. او نيز مانند ابوبکر وصيتي تهيه مي‌کند اما جاي نام آن شخص را خالي مي‌گذارد. سپس متن را از غلام گرفته و به دست خود نام عبدالرحمن را وارد مي‌کند. عثمان نامه را لاک و مهر کرده و به غلام داده و او را نزد ام حبيبه مي‌فرستد و مي‌گويد: من تکليف مردم را براي بعد از خودم روشن کردم.

غلام محتواي نامه را مي‌دانست اما نام شخص را نمي‌دانست. نامه را باز کرد و جريان را فهميد. نامه را به ام  حبيبه رساند و سپس نزد عبدالرحمن رفت و به او مژده داد. او منتظر پاداش بود اما عبدالرحمن از اين عمل ناراحت شد، ‌زيرا او در ملاء عام و با گذشتن از آبروي خود از عثمان حمايت کرده بود اما عثمان مخفيانه اين کار را کرد.
 
عبدالرحمن نزد عثمان رفت و سر و صدا راه انداخت. سر اين مسئله دعوا شد و اتفاقاً‌ چند روز بعد حال خليفه هم خوب شد. آن غلام را تازانه زد و به کوفه تبعيد نمود. بين آن دو اختلاف ايجاد شد. ديگر عبدالرحمن در نماز عثمان حاضر نمي‌شد. ارتباط آن دو قطع شد تا اين‌که عبدالرحمن به بستر افتاد و وصيت کرد خليفه حق ندارد در تشييع من حاضر شود.

عبدالرحمن از نگاه شيعه منفور است اما اهل سنت او را جزو عشره مبشره مي‌دانند

عبدالرحمن از نگاه شيعه منفور است اما اهل سنت او را جزو عشره مبشره مي‌دانند. عشره مبشره کساني‌اند که پيامبر به آن‌ها وعده بهشت داده است و ده نفر بودند. عثمان جزو اين ده نفر هست، ‌ابوذر هم هست! طلحه و زبير هستند،‌ علي (ع) هم هست!

اهل سنت در اين‌باره توجيه عجيبي دارند،‌ معتقدند همه اصحاب پيامبر مجتهدند و مجتهد ممکن است در اجتهادش خطا کند. اگر درست بگويد دو ثواب و اگر غلط باشد يک ثواب دارد و يا ثوابي ندارد و گناهي هم ندارد. معتقدند طلحه و زبير مجتهديني بودند که در برابر اميرالمؤمنين اجتهاد کردند و اجتهادشان خطا بود!

پيامبر دستور به سپاه اسامه داد تا مدعيان خلافت را از صحنه دور کنند اما ...

ابوبکر پس از آن‌که بر اوضاع مسلط شد ابتدا سپاه اسامه را اعزام کرد. از او پرسيدند پيامبر آن زمان دستور به سپاه اسامه داده بودند، اما شايد در اين زمان لازم نباشد، اما او گفت: پيامبر بر سپاه اسامه تأکيد کرده بودند و لعنت نمودند، هر کسي را که از سپاه اسامه سر باز زند. اگر مدينه از هر طرف مورد هجمه قرار گيرد و درندگان مرا پاره پاره کنند، بايد سپاه اسامه اعزام شود. در حالي‌که پيامبر مي‌خواستند مدعيان خلافت را از صحنه دور کنند!

اسامه به ابوبكر اجازه داد تا عمر در مدينه بماند!

از آن‌جا که پيامبر فرموده بودند همه بايد در سپاه اسامه شرکت کنند عمر نيز مهياي رفتن شده بود. ابوبکر به اسامه گفت: اگر تو اجازه دهي عمر به عنوان کمک من بماند و او اجازه داد. مادون به مافوق اجازه داد! و عمر ماند. پيروزي هم حاصل شد اما چه سود؟!

ابوبكر نه تنها فدك بلكه همه اموال پيامبر را مصادره كرد

از ديگر اقدامات ابوبکر در ابتداي خلافتش اين بود که افرادي را به فدک فرستاد و آن‌جا رامصادره نمود و صرفاً‌ هم به فدک نپرداخت بلکه هر چه اموال پيامبر بود را مصادره کرد. ابوبکر با جعل حديث و صحه گذاشتن عايشه بر آن،‌ حديثي را به پيامبر نسبت داد که پيامبر فرموده‌اند ما انبيا ارث به جاي نمي‌گذاريم و هر آن‌چه از ما باقي بماند متعلق به همه مسلمين است، اين اموال را مصادره کرد.

اموال مصادره شده پيامبر چه بود؟ 

فردي يهودي به نام مخيريق که بسيار ثروتمند بود،‌ پس از آن‌که مسلمان شد وصيت نمود که اموالش پس از مرگ به پيامبر برسد و همه اين‌ها به پيامبر رسيد. علاوه بر اين پيامبر املاک ديگري هم داشتند، اما همه اين‌ها را مصادره کردند. فدک را هم که هبه پيامبر بود مصادره کردند.
 
غاصبين خلافت مي‌دانستند حال که خاندان پيامبر را از جايگاه الهي شان محروم نموده‌اند، اگر ايشان پشتوانه مالي داشته باشند،‌ عليه حکومت غاصبانه آنان استفاده مي‌کنند. اين‌ها کاري کردند که علي (ع) ‌براي گذران زندگي محتاج آن‌ها باشد، در حالي‌که علي هميشه امير است و هرگز مأمور کسي به جز پيامبر نيست. علي که سرباز ابوبکر نيست که بخواهد از غنائم بهره‌اي ببرد، به همين دليل تا مدت‌ها بعد از غصب خلافت، علي کارگري مي‌کرد،‌ مزارع مردم را آبياري مي‌کرد و مزد مي‌گرفت تا بتواند زندگي‌اش را تأمين کند!

غاصبان خلافت: اي علي! ما را به قرآن تو نيازي نيست

حضرت علي (ع) قرآن را به ترتيب نزول و به همراه تفاسير آن جمع آوري نمودند، اما غاصبان خلافت گفتند ما را به قرآن تو نيازي نيست،‌ حضرت نيز فرمودند: «حال که جلوي آن را گرفتيد ديگر آن را نخواهيد ديد» و اين قرآن به عنوان ميراث ائمه باقي مانده است. علت اين جلوگيري نيز تفاسير آن بود زيرا بسياري از آيات در شأن اميرالمؤمنين نازل شده بودند. حتي وقتي خود ايشان به خلافت رسيدند از آن‌جا که در زمان عثمان نيز قرآن جمع آوري شده و ديگر نسخ جمع شده بود،‌ حضرت قرآن خود را عرضه نکردند.

پس از ارتحال پيامبر،‌ عده‌اي فرصت را غنيمت شمرده و از اسلام برگشتند هم‌چنين بازار پيامبران دروغين و مانعين زکات گرم بود. شخصي بود به نام مالک‌بن‌نويره که پيامبر به او وعده بهشت داده بودند. ابوبکر و عمر وقتي اين سخن را از پيامبر شنيدند به سراغ او رفتند و گفتند پيامبر درباره تو چنين فرموده، پس براي ما دعا کن!‌ او نيز بر آنان پرخاش کرد که آيا شما پيامبر را رها مي‌کنيد و از من مي‌خواهيد برايتان دعا نمايم؟! بعد از رحلت پيامبر در حالي‌که از ماجرا بي‌خبر بود به مدينه آمد و ديد ابوبکر بر منبر پيامبر نشسته است. گفت: اين شخص کسي نيست که پيامبر معرفي کرده است اما او را زدند و از مسجد بيرون کردند. او نيز گفت: من اين‌ها را به رسميت نمي‌شناسم و لذا به اين‌ها زکات نمي‌دهم.

ابوبکر خالد را براي گرفتن زکات آن‌ها فرستاد. او و قبيله‌اش نيز پذيرفتند براي اين‌که خود زکات زير سؤال نرود آن را پرداخت کنند، اما خالد او و قبيله‌اش را کشت و زن او را نيز تصاحب کرد. عده‌اي از افراد خالد وقتي اين اعمال را از او ديدند، گفتند: ما ديگر حاضر نيستيم تحت امر اين جنايتکار بمانيم و شکايت او را نزد خليفه بردند، اما خليفه نمي‌پذيرفت و حاضر نبود او را مجازات کند.

در اين‌جا عمر استثنائاً با خليفه اختلاف نظر داشت. نهايتاً خليفه مجبور شد به خاطر جوّي که ايجاد شده بود خالد را احضار کند. اما خالد در مسجد حاضر شد و با کمال گستاخي دروغ گفت که من يک فرمانده نظامي هستم و احتمال دادم اين‌ها به دروغ پذيرفته باشند که زکات بدهند و لذا چنين عمل کردم. در مورد تصاحب نمودن آن زن نيز گفت: من قصد حرمت شکني نداشتم بلکه اين مسئله را بلد نبودم!‌ ابوبکر نيز توجيه او را پذيرفت و او را تبرئه نمود.

هنگامي که عمر روي کار آمد خالد را عزل کرد، در حالي که او اگر درد دين داشت بايد خالد را اعدام مي‌کرد. چگونه عمر به خودش اجازه مي‌دهد در محضر پيامبر، هنگامي که ايشان قلم و کاغذ مي‌طلبند، مانع شود و آن جسارت را بکند؟

پيامبر روزهاي پايان حيات خود در خانه عايشه بستري بودند و عايشه، زهرا (س) و اميرالمؤمنين را به خانه‌اش راه نمي‌داد!

آيا علي (ع) يا عباس حضور دارند و ساکت هستند و اگر حضور ندارند چرا چنين است؟ پيامبر در آن مقطع 9 همسر داشتند و بايد هشت شب در ميان منزل يکي از آن‌ها مي‌ماندند. ايشان در ايام بيماري نيز حقوق همسران را رعايت مي‌کردند و هر شب ايشان را با آن حال به منزل يکي از همسران مي‌بردند.

وقتي پيامبر به خانه عايشه رسيدند عايشه با زيرکي هر چه تمام‌تر (سند ندارم اما يقين دارم با همکاري پدرش بوده است) همه زنان پيامبر را جمع کرد و به آن‌ها گفت: آيا براي شما چيزي مهم‌تر از سلامت پيامبر هست؟ او به خاطر رعايت حق شما جابه‌جا مي‌شود و به همين دليل حالش بدتر مي‌شود اگر موافقت کنيد او در خانه من باشد و در خانه من هميشه به روي شما باز خواهد بود همه موافقت کردند و لذا پيامبر روزهاي پايان حيات مبارکشان را در خانه عايشه بستري بودند و ورود و خروج به اين خانه به دست عايشه بود. او نيز حضرت زهرا و اميرالمؤمنين را به خانه‌اش راه نمي‌داد!

با پافشاري ام سلمه، علي (ع) و به دنبال او زهرا (س) و حسنين (ع) به منزل راه يافته و بر بالين پيامبر حاضر شدند

حضرت علي در آن‌جا نبودند که آن‌ها توانستند به ساحت مقدس پيامبر جسارت کنند. در اين حال پيامبر همه مردان را بيرون کردند و فرمودند فقط زن‌ها بمانند. مدتي بعد نيز فرمودند حبيبم را خبر کنيد. عايشه گفت: پيامبر ابوبکر را مي‌طلبند. وقتي ابوبکر وارد شد پيامبر رويشان را از او برگرداندند. دوباره فرمودند حبيبم را خبر کنيد. حفصه گفت: پيامبر عمر را مي‌طلبند تا اين‌که پيامبر براي بار سوم فرمودند: برادر و حبيبم را خبر کنيد. ام سلمه که بعد از خديجه سرآمد زنان پيامبر است، فرياد برآورد به خدا قسم که او علي را مي‌خواهد چرا پدرانتان را مي‌آوريد؟! با پا فشري او علي وارد منزل شد و به دنبال او حضرت زهرا و حسنين نيز آمدند. بعد پيامبر زن‌ها را نيز بيرون نمودند.

عايشه ابوبكر و عمر را كنار پيامبر دفن كرد اما جنازه امام حسن را تيرباران كرد تا ...

پيامبر در خانه عايشه رحلت نمودند و وصيت کرده بودند هر کجا از دنيا رفتم همان‌جا مرا دفن کنيد پس از آن عايشه هم‌چنان اختيار خانه را داشت پدرش و عمر را نيز کنار پيامبر دفن کرد اما با وقاحت اجازه نداد پيکر مطهر امام حسن را آن‌جا دفن کنند و گفت اجازه نمي‌دهم کسي را که دوست ندارم به خانه ام وارد شود و دستور داد جنازه را تيرباران کنند!

حقوق عايشه از بيت المال از همه بيشتر بود

بيت المال در زمان عمر ايجاد شد و حقوق عايشه از بيت المال از همه بيشتر بود عثمان از عايشه خوشش نمي‌آمد و حقوق او را کم کرد. عايشه معترض شد که اگر حق مرا از بيت المال نمي‌دهي پس ارث من از پيامبر را بده. او نيز گفت مگر تو نبودي که مي‌گفتي پيامبر ارث نمي‌گذارد؟! اگر هم اين حديث را جعل کرده بودي تا دختر او را از ارث محروم کني من يک درهم نيز به تو نخواهم داد.

البته درد عثمان درد دين نبود، عرق قوم و قبيله‌اي بود. هم بني اميه نزديک‌ترين تيره به بني هاشم بود و هم او از عايشه خوشش نمي‌آمد.
 
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
شيعه علي
-
۱۶ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۵
با سلام،مطالب خيلي جامع و کامل بودند.به خدا قسم که چيزي جز حق را نخواندم...
8
1
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۲۰:۰۲
بسیار عالی و شنیدنی و در عین حال غم انگیز بود از حقوق مسلمی که از اهل بیت نبوت و معصومین به نا حق گرفته شده است. اما نظر خاصی راجع به عشره مبشره در متن صحبت ها و خصوصا" اینکه همچنین نظر یا حدیثی از دیدگاه شیعه صحیح است یا نه ندیدم کاش راجع یه این موضوع هم مطالبی مطرح می شد.
6
0
پربازدیدترین آخرین اخبار