مدیر موسسه تحقیقات اسلامی فتوح اندیشه گفت: عالمان مشروطه با نیتی پاک و صادق برای خدمت به اسلام به میدان آمدند، اما تفاوت اساسی ...
به گزاش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، حجتالاسلام احمد رهدار در مراسم آیین رونمایی از کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» که در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد به بیان شش نکته بارز از ویژگیهای امام (ره) پرداخت.
چند نکته در باب و اوصاف حضرت امام (ره) عرض میکنم و در پایان نگاهی به زحمات استاد طاهرزاده در این کتاب میاندازم.
امام چه انسانی بود؟
میتوان گفت امام یک مهندس و بلکه معمار و نه صرفا یک متفکر بود.
بهترین و کارآمدترین متفکران چه کسانی هستند؟
در باب رابطه نظر و عمل حداقل سه دیدگاه کلان مطرح است:
اول اینکه؛ ساحت عمل، ساحت آزمایش نظر است؛ عمل، آزمایشگاه نظر است و جایی است که دیدگاههای نظری در آن تست میشود.
دوم؛ عمل بیش از آزمایشگاه است یعنی فقط تست نمیکند، بلکه در فرآیند تست کردن نظر به آن میتواند محتوا دهد و به صورت دیالکتیکی میتواند آن را تقویت کند.
سوم؛ ساحت عمل ساحت تکوین نظر است. ظرف عمل جایی است که نظر در آن متولد میشود. هیچ نظری در خلأ تولید نمیشود و نظرها همیشه درون یک زمان و مکان تولید میشود.
یعنی بهترین و کارآمدترین متفکران کسانی هستند که نظراتشان را دائما از طریق حضور حداکثری در متن اجتماع تولید میکنند.
نسبت امام با انقلاب اسلامی چگونه است؟
امام یک متفکر بود ولی نه متفکر کتابخانهای؛ متفکر میدان بود، میدان انقلاب و اسلام.
کسی که این ویژگی را داشته باشد نمیتواند در مقام تولید نظر به راهبردها، نتایج، میزان کارآمدی نظر تأمل نکند. نسبت امام با انقلاب اسلامی، نسبت تئوریسین با موضوع مورد پژوهش او نیست؛ همچنان که نسبت یک مهندس با نقشهای که میکشد نیست؛ چراکه امام فقط طراحی صحنه انقلاب را نکرد بلکه معماری هم کرده است.
یک متفکر موفق کسی نیست که صرفا به شبهات و پرسشهای موجود پاسخ دهد
امام برای انقلاب هم تئوریسین است، هم مهندس و هم معمار است. توجه داشتن به مهندس و طراح بودن حضرت امام از این حیث خوب است که در مقام ارزیابی یا انتظار داشتن از دیگر شخصیتهایی که دغدغه خدمت به اسلام را دارند به این نکته توجه کنیم که یک متفکر موفق صرفا کسی نیست که به شبهات و پرسشهای موجود در فضا پاسخ دهد.
حوزه علمیه فعال، دانشگاه فعال، حوزه و دانشگاهی نیستند که میتوانند پرسشهای زمانه را خوب پاسخ دهند، بلکه حوزه و دانشگاه فعال جایی است که بتوانند برای زمانه مسئله خلق کند؛ این مسائل به صورت پیشینی باید به پیکر زمانه زده شود.
تفاوت اساسی امام (ره) با عالمان مشرطه در چه چیزی بود؟
این تفاوت امام با عالمان مشروطه بود. عالمان مشروطه چه جریان مشروطهخواه و چه مشروعهخواه با نیتی پاک و صادق برای خدمت به اسلام به میدان آمدند، اما اشتباه در این بود که در میدان مفاهیم دشمن به تئوری پردازی و عمل پرداختند.
مفهوم مشروطه مفهومی بود که از بیرون جعل شده بود و عالم و مجتهد شیعی باید در مورد آن تئوریپردازی میکرد و مشخص میکرد که میتوانیم در آن تصرف کنیم یا نه؟
امام مفاهیم خود را روی میز سیاست و فکر جهانی گذاشت
اما امام مفاهیم خود را روی میز سیاست و فکر جهانی گذاشت؛ کاری کرد که دیگران باید در میدان او وارد شوند و در مورد آن فکر کنند. امام مفهوم کلیدی ولایت فقیه را وسط گذاشت و این رقبای امام بودند که باید نسبت خود را با این مفهوم مشخص میکردند؛ مثلا نسبت آن با دموکراسی و ... .
هنگامی که امام به ایران میرسد کمی بعد از پیاده شدن از هواپیما خبرنگار «فیگارو» میپرسد: حضرت آیتالله ما شنیدهایم حضرتعالی تصمیم دارید که حکومت تشکیل دهید؛ تا جاییکه اطلاع داریم شما از پیچیدگیهای زمان اطلاع ندارید و غرب را مطالعه نکردهاید، فکر نمیکنید که در اوان تشکیل این حکومت با شکست روبه رو شوید.
امام میفرمایند: چه خوب من شما (غرب) را مطالعه نکردم؛ من خودم طرح دارم.
دو سال قبل کتاب خاطرات بنیصدر منتشر شد که در آن طنزوارانه ادعا کرده که طرحی که امام به خبرنگار گفته بود دارم را من نوشته بودم. بنیصدر متوجه نشده بود اینکه طرح دارم یک مانیفست است و مکتوب نیست. امام طرح دارد یعنی عالم دارد که متمایز از طرح بنی صدر است.
وجه تمایز امام با بسیاری از علمای شیعه که البته دغدغه خدمت به اسلام را هم داشتند این است که امام رسالت خود را صرفا در تولید فکر دینی خلاصه نکردند، بلکه در تولید، توزیع، تثبیت، اجرا و صدور آن اندیشه دیدند و عمل هم کردهاند.
نکته دوم: امام انسان به وحدت رسیدهاند
امام جنبههای متعددی داشتهاند که ای بسا بسیاری از عالمان قبل از ایشان نتوانسته بودند این جنبهها را با یکدیگر جمع کنند، و امام آنها را جمع کردند.
پرسشی ذاتا غلط؛ انقلاب اسلامی معلول جنبه عرفانی امام بود یا معلول وجه فقهی ایشان؟
عدم توجه به جامع بودن شخصیت امام و نسبت این شخصیت با منظومه معارف اسلامی باعث میشود ما غافلانه پرسشهایی را در مورد امام (ره) مطرح کنیم. به عنوان مثال یک دهه است در کشور ما پرسشهایی از این دست مطرح میشود که انقلاب اسلامی معلول جنبه عرفانی امام بود یا معلول وجه فقهی امام (ره)؟
امام فقیه، انقلاب را به وجود آورد یا امام عارف؟ پاسخ کوتاه را حضرت جوادی آملی دادهاند: در امام قرآن و برهان و عرفان به وحدت رسیدهاند. این یک شعار نیست و وحدت اینها یعنی، عرفان امام همان اندازه حماسی است که فقه امام، که عقل امام، که فلسفه امام.
در این پرسش جریانهایی وجود دارند، با تأمل، با انگیزه و البته با شیطنت خواستند به این نتیجه برسند که انقلاب اسلامی معلول وجه عرفانی امام است. این افراد البته عرفان را در مبتذلترین صورت آن تبیین و تفسیر کردهاند؛ عرفانی که آنها مطرح میکنند عرفانی است از جنس تجانس و تشابه با اباههگری لیبرالی غرب.
عرفان شیعی فقط جایی حجیت دارد که زاده فقه شیعه باشد
عرفان اسلامی، عرفان اباههگری نیست؛ عرفان شیعی نیز به طریق اولی چنین نیست. عرفان شیعی فقط جایی حجیت دارد که زاده فقه شیعه باشد. عرفان اگر به عنوان نتیجه عمل به فقه و منظومه فقهی ظهور پیدا کرد حجیت رفتاری دارد وگرنه همه عارفان، حتی عارفان مورد قبول فقهای شیعه که فقه نخواندهاند عرفان آنها حجیت رفتاری برای دیگران نمیتواند درست بکند.
مرحوم دولابی، شیخ رجبعلی خیاط، شیخ جعفر مجتهدی نمیتوانند حجیت رفتاری برای دیگران داشته باشند
بزرگوارانی چون مرحوم دولابی، شیخ رجبعلی خیاط، شیخ جعفر مجتهدی به عنوان عرفای فقهنخوانده نمیتوانند حجیت رفتاری برای دیگران داشته باشند. در بهترین شرایط میتوانند حجیت رفتاری برای خودشان داشته باشند آن هم از ظریق امضای یک فقیه بر پای سلوکشان.
عرفان شیعی مسبوق به فقه است. به تعبیر مرحوم قاضی طباطبایی (ره) فقط مجتهد میتواند در این وادی پا بگذارد؛ یعنی گام اول عرفان شیعی، گام اجتهاد است. یعنی جایی که فقه به اوج میرسد، آغاز عرفان است و غیر از این حجیت ندارد، لذا ورودی این سوال غلط است که وجه عرفانی امام انقلاب را درست کرد یا وجه فقهی امام؟ امام به همان میزان که فقیه است، عارف است. به همان میزان که عارف است، فیلسوف است و به همین میزان که فیلسوف است اخلاقی است و متفکر است.
در امام منظومه معارف اسلامی به وحدت رسیده است
در امام منظومه معارف اسلامی جمع شده، به وحدت رسیده است. تکههای پازل این منظومه معارف اسلامی، اجزای فکری امام (ره) نیستند، بلکه ابعاد فکری و وجودی شخصیت ایشان هستند؛ اجزا نیستند که بتوانیم آنها را مجزا مطالعه کنیم؛ یعنی در هر رفتار، کلام، در هر نوشته و کردار امام هم عرفان ایشان را میبینید، هم فقه را، هم عقلانیت و فلسفه را، هم اخلاق را میبینید و این یعنی شخصیت امام (ره).
نکته سوم: امام یک انسان زنده است
بعضی از شخصیتها در طول تاریخ، زمانهشان با زمانشان یکی نیست. در بعضی از افراد زمانشان کوچکتر از زمانهشان است؛ در بعضی زمانهشان کوچکتر از زمانشان است؛ و بعضی زمانشان و زمانهشان با یکدیگر تطبیق دارد.
افرادی که زمانهشان از زمانشان کوچکتر است، معمولا افراد متحجری هستند و نمیتوانند مناسبات زمانشان را درک کنند چون زمانهشان تنگتر است.
آنهایی که زمانشان و زمانهشان با همدیگر تطبیق دارد معمولا در ظرف حیاتشان افراد فعالی هستند؛ روزی هم که از دنیا میروند هم زمانشان و هم زمانهشان تمام میشود.
آدمهایی که زمانهشان از زمانشان (یعنی از طول حیاتشان) موسعتر است، مرگ آنها پایان حیاتشان نیست؛ حتی بعد از رحلتشان همچنان میتوانند پاسخگوی نیازهای مردم باشند.
زمانه، زمانه امام است؛ ما هنوز پرسشهای زمانه را با اندیشهها و گفتمان امام حل میکنیم
راه درک اینکه آیا یک فرد زمانهاش از زمانش موسعتر است، این است که اگر بعد از مرگش، گفتمان فکری، اندیشههایش همچنان برای پرسشهای زمانه راهگشا باشد یعنی هنوز زمانه او تمام نشده است. ما با گذشت بیش از دو دهه از ارتحال امام (ره) هنوز پرسشهای زمانه را با اندیشهها و با گفتمان امام حل میکنیم؛ هنوز راهحل معضلات زمانه را با رجعت به اندیشههای امام پیدا میکنیم و این یعنی هنوز زمانه، زمانه امام است.
چند سال قبل در ایام مناسبات 14 خرداد، در مصاحبه با یکی از مهمانان خارجی حاضر در برنامه که از تلویزیون پخش میشد، کوتاه و عمیق سخن گفت. وی گفت این دفعه دومی است که ایران آمدم؛ سری قبل از نیاوران عکس گرفتم و این بار از جماران؛ و چقدر بین این دو تفاوت بود. 10 – 15 سال از مرگ آقای خمینی میگذرد بر سر مرقدش آمدهام میبینم میلیونها نفر آمدهاند اینجا. با خودم اندیشیدم و از اینها پرسیدم که برای چه آمدهاید؟ میگویند: آمدهایم تا با اماممان بیعت کنیم. گفتم امام که 10 – 15 سال قبل از دنیا رفته با یک مرده چطور میشود بیعت کرد؟ بلافاصله خودش گفت: مرده که نمیتواند میلیونها زنده را به حرکت وادارد پس خمینی نمرده است.
خمینی زنده است چون هنوز اندیشههایش میتواند زندهها را تکان دهد. مشکلات زندهها را حل کند.
بعضی جملات بر سر زبانها میافتد و کمتر فرصت میکنیم بر آنها تعمق کنیم. زیادی رایج شده میگویند ما ایرانیها ملت مرده پرستیم و مثالی که میزنند این که فلانی تا روزی که زنده است کسی قدرش را نمیداند و روزی که مرد کتابها مینویسند، مطالبی در موردش گفته میشود. بسا امام (ره) را مثال میزنند؛ میگویند همین امام در زمان چقدر مورد بیمهری قرار گرفت و الان کنگرهها در تجلیل مقامش برپا میشود، کتابها نوشته میشود و ... و افسوس میخوریم که کاش مرده پرست نبودیم.
بعضی از افراد امکان اینکه در زمان حیاتشان همه ظرفیتهای زمانهشان را درک کنیم وجود ندارد
این سخن یک وجه درست دارد اینکه خیلی خوب است که ما قدر شخصیتهایی که در زمانهمان میتوانند مصداق عطیه الهی باشند را در زمان حیاتشان بدانیم و از آنها استفاده حداکثری بکنیم. ولی این جمله یک جنبه دیگری دارد که از آن حیث میتواند غلط باشد. اصلا بعضی از افراد امکان اینکه در زمان حیاتشان همه ظرفیتهای زمانهشان را استحصال کنیم وجود ندارد؛ چراکه زمانهشان از زمانشان موسعتر است.
اگر همه عقلهای بشریت در زمان حیات علی (ع) جمع میشدند مگر میتوانستند همه ظرفیتهای وجودی کسب شده در وجود علی (ع) را در آن 63 سال استحصال کنند؟ خیر.
بعضی افراد دو وجود دارند؛ یک وجود در زمانی دارند و یک وجود برزمانی. ائمه معصومین (ع) یک وجود در زمانی دارند که در مقطعی از زمان به دنیا میآیند، رشد میکنند و در همان مقطع هم از دنیا میروند؛ یک وجود برزمانی دارند که با آن، زمان دارد زمان میشود؛ مکان، دارد مکان میشود. عالم با بازگشت به آن وجود دارد تکوین پیدا میکند، معنا مییابد، رنگ میگیرد، جهت پیدا میکند، بار مییابد. این وجود را نمیتوان در یک زمان محدود استحصال کرد.
احیانا انسانهای غیر معصومی هستند که به دلیل قرابت زیاد با آن وجودهای برزمانی، آنها هم یک جوری افقهای محدود زمان را میشکنند یا توسیع میدهند مانند امام (ره).
اگر همه عقلای قرن 20 جمع میشدند و میخواستند اندیشهها و ظرفیتهای وجودی امام را در ظرف حیات شان فهم کنند نمیتوانتستند چون امام بزرگتر از ظرف زمانش بود. و هیچ راهی هم ندارد جز گذر زمان.
حالاحالا زود است که امام تمام شود
انسانها در طی زمان بلوغ اجتماعی، بلوغ تاریخی و بلوغ فکری پیدا میکنند و در این بلوغ است که لایههای پنهانی و زیرین شخصیتهایی که زمانه آنها موسعتر است رو میشود. حالاحالا زود است که امام تمام شود، البته منطق اسلام و منطق خود اندیشههای امام ما دعوت میکند به گذار از امام (ره) میکند.
اسلام به ما اجازه نمیدهد که درون یک شخصیت بمانیم و توقف کنیم؛ باید رد شویم. باید اندیشه گذار داشته باشیم حتی از امام (ره) و نگران این هم نیستیم چون قرار نیست امام و انقلاب اسلامی افق حرکت ما باشد، اینهاموقف ماست نه افق. نگار نباشید دینی که توانسته در ظرف وجود خود مهدی (عج) را تربیت کند میتواند بزرگتر از حتی امام (ره) را هم تربیت کند.
ما قطعا روزی از امام رد میشویم، لکن گذار از امام اعتباری نیست، بخشنامهای نیست. اینگونه نیست که عدهای در کنفرانس یا کنگرهای جمع شوند و بگویند اراده میکنیم که از امام رد شویم و از این پس باید امام را داخل موزهها دید!! با این ارادهها و بخشنامهها، با سیاست و سیاستورزی نمیتوان از این افراد رد شد. این شخصیتها زمانهای دارند تا مادامیکه گفتمان امام میتواند پاسخگوی ما باشد همچنان امام دور زدنی نیست و زمانه زمانه امام است.
شواهد و قرائن حاکی از آن است که حالا حالاها زمانه امام است. و به این راحتی بشر تا خرخره گرفتار ظلمت مدرنیسم نمیتواند ادعا کند که از امثال امام میتواند عبور کند.
هرچه بیشتر به امام نزدیک میشویم، ظرفیتهای جدیدی از امام دارد رو میشود
افق و ساحتی که امام به روی بشر باز کرده، وسیعتر از این است که با ظرفها و ظرفیتهای تنگ موجود در عالم مدرن بشود به این راحتی افقهایش را گشود و فتح کرد.
امام در هر حال در این وجه انسان زنده است؛ مظهر بسط و گشایش است. هرچه بیشتر به امام نزدیک میشویم انگار ظرفیتهای جدیدی از امام دارد رو میشود.
«فاقد الشیء لا یکون معظی الشیء» اگر درون این ظرف وجود چیزی برای ارائه به عالم نباشد، ظرفیتهای استنطاقی ما هرچه هم حداکثری شود این ظرف نمیتواند چیزی به آن بدهد. به میزانی که ظرفیت استنطاقی ما دارد حداکثری میشود کلام امام، راه امام، اندیشههای امام برای ما افقهای جدیدتری را باز میکند. چیزی شبیه قران؛
روزی تمام پرسشهای عالم انسانی اندازهای بود که از قرآن میپرسیدیم پاسخ آن یک جلد میشد؛ بشریت رشد کرد و عمیقتر پرسید، قرآن دو جلد، 5 جلد ، 20 جلد و 30 جلد پاسخ داد. تا زمانیکه ما میتوانیم بپرسیم و قرآن میتواند پاسخ دهد ما هنوز در لایه ظاهری قرآن قرار داریم تا زمانی که از جنس راسخون در علم شویم و ارد بطنهای قرآن شویم.
گمان میکنم اگرچه ظرفیتهای استنطاقی عالم مدرن رشد کرده، زیاد شده و تکثیر یافته یا بگوییم ظرفیت استنطاقی ما به عنوان افرادی که سالک راه امام (ره) زیاد شده و این سوالات را از امام و گفتمان امام میپرسیم و پاسخها و طرحهای نو از دل آن اندیشهها دارد خارج میشود یعنی درون ظرف وجودی امام هنوز چیزهایی برای کشف شدن هست.
در کتاب استاد طاهرزاده الحق و الانصاف نکتههای بدیع و تازه وجود دارد که همه را به رویکرد و روشی از ظرف اندیشههای امام احصاء کرده است. این همه حرف جدید یعنی در آن ظرف هنوز مظروفهایی هست.
اگر روزی ما سوالات جدیدی به این ظرف بزنیم و پاسخهایی بدیع نشنویم، آن روز روزی است که زمانه امام (ره) تمام شده است. اما ظاهرا راه دور و درازی تا آنجا داریم.
نکته چهارم: امام انسان دین است.
یعنی اگر اسلامی میخواست در قرن 20 یک انسانی تربیت کند که بگوید او به تمام معنا خروجی من است، بیشک امام یکی از بارزترین مصادیق آن بود. با طیب خاطر میتوانیم به عالمیان بگوییم که اگر اسلام به درستی پیاده شود، خروجی آن در حوزه انسانسازی فردی مانند امام است.
قطعا میان مسلمین و اسلام فاصله است. اسلام در ذات خود چیزی است و مسلمانان در عمل و ظاهر خود چیز دیگری هستند. احیانا بعضی از مسلمانان که تلاش کردند حیات خود را بر اساس مرّ احکام اسلامی تنظیم کنند، بین شخص خودشان و شخصیت اسلام یک پیوند وسیعی برقرار کردهاند تا جایی که میتوان آنها را تجسد و تجسم اسلام معرفی کنیم.
آبراهامیان و تلاش برای تغییر شخصیتها و تاریخ معاصر ایران
چند سال قبل یکی ا زایرانی تبارهای مقیم آمریکا با نام «آبراهامیان» کتابی با عنوان «ایران بین دو انقلاب» نوشت. وی 8 سفر در سالها 77 و 78 به ایران آمده است؛ هربار با یک تیم پژوهشگر آمد، هربار یکی از دانشگاههای آمریکا هزینه این سفر و پژوهش را عهدهدار شد، دولت وقت همه امکانات و اسناد تاریخی لازم را در اختیار این تیم قرار داد تا او کتابی بنویسد و عنصر ایرانی را بین دو انقلاب مشروطه و انقلاب ایران تحلیل کند.
در جایجای کتاب آگاهانه تلاش شده تا از شخصیتهای خدوم ایران، چهره خائنانه و مزورانهای نشان داده شود؛بسیاری از خائنین به ملت خدوم جلوه داده شدند؛ بسیاری از نقطه عطفهای تاریخ ایران در اینکتاب به حاشیه رفته است. نویسنده تازیانهای در دست گرفته و از قبل مشروطه بر سر همه شخصیتها و نقاط عطف کوبیده است.
آبراهامیان وقتی به امام رسیده ذله و درمانده شده است
با همان روش و استدلال آمده تا به عصر 15 خرداد 42 رسیده است. وقتی کتاب را میخواندم این حس به من دست داد که نویسنده متوجه شده این تازیانه بر پیکر آقای خمینی اثر ندارد، دنبال چارهای گشته که چه کار کند تا از منطق و سلوک خود در کتاب دست برندارد؟ با همان تزی که تولید کرده و با همان تز دارد کل ایران (افراد و رخدادها) را تفسیر میکند، با همان تز حضرت امام را هم تفسیر کند و البته خروجی این تفسیر به نفع آمریکا و جریانهای منتقد انقلاب میشود. تمام تلاشش را کرده دیده جواب نمیدهد؛ هیچ کدام از حرفهایی که آماده کرده بود به شخصیت امام نمیخورد. نمیتواند بگوید امام سیاستمدار نیست. یا عالم نیست، نمیتواند بگوید شخصیت مردمی نیست، وابسته به فلان بلوک قدرت است، فساد اقتصادی یا فساد اخلاقی دارد.
وقتی کتاب را میخواندم احساس کردم نویسنده ذله شده است، خسته و درمانده شده است. احساس کردم نویسند باید یکی از دو راه را انتخاب کند؛ یا باید به وجود امام اعتراف میکرد که این آب سرد ریختن بر کل طتز و کتابش بود یا باید حرف دروغی میزد که در برابر نور بسیار ساطع خورشید در لحظه زایش مرگ خود را رقم میزد و دوباره کل تز به گونه دیگری باطل میشد.
به یک دوراهی رسیده که هر یک از دو راهی را انتخاب میکرد به ضررش بود. یک پرسشی تولید میکند و پاسخی میخواهد بدهد. پرسش این است:آقای خمینی چه داشت که مردم شاه را رها کردند و حول او آمدند؟ در دستگاه مادی رفته و یک شاخصههایی را پیدا کرده است. امام پول داشت؟ میبیند نه؛ اسلحه داشت؟ نه؛ به قدرت بزرگی از قدرتهای مادی متصل است؟ نه؛ وعده و وعید دنیایی داده؟ نه.
آبراهامیان میگوید پس آقای خمینی چه داشت؟؟؟
از آن طرف سراغ شاه رفته است و آماری داده که در سال 56 وضعیت اقتصادی مملکت چگونه است. ارتش ایران یکی ار 12 ارتش بزرگ دنیاست؛ ارتش 200 هزار نفری شاه در سال 42 ، در سال 56، 14 برابر شده است. بودجه 777 هزار دلاری ارتش در سال 42، 7میلیارد و سیصد میلیون دلار در سال 56 شده است. بزرگترین نیروی دریایی خلیج فارس در اختیار شاه است. قویترین نیروی هوایی خاورمیانه در اختیار شاه است، شاه آزادی سیاسی را در سال 56 میدهد، حتی آزادیهای از نوع آزادی جنسی و ...،
پس چرا مردم شاه را رها کردند و دور آقای خمینی آمدند؟ این پرسش زمانی پررنگ میشود که آبراهامیان میبیند وفادارترین قشر به شاه یعنی نظامیان هم این کار را کردهاند.
در اینجای کتاب میخواستم ببینم چه کار میخواهد بکند. جملهای گفت که باورم نشد اگرچه در سال 78 سدو ناشر این کتاب را منتشر کردند که هر دوی مترجمین متعلق به جریان منتقد امام و انقلاب بودند، گفتم شاید حس ملی آنها گل کرده و در ترجمه دقت نکردهاند، لذا به متن اصلی کتاب مراجعه کردم تا ببینم آبراهامیان واقعا خودش دارد این جمله را میگوید؟
اعتراف آبراهامیان: آقای خمینی تجسم سجایای علیابن ابیطالب در قرن 20 بود
آبراهامیان فردی است که به لحاظ شخصیت فکری ضدایران است، از آمریکاه به ایران میآید، با بودجه 8 دانشگاه آمریکایی، در دولتی که متهم به عبور از اندیشههای امام به نفع اندیشههای لیبرال دموکراسی غربی است؛ یعنی همه چیز مهیا است که آقای آبراهامیان این جمله را نگوید.
ولی وی در پاسخ به این سوال که چرا مردم دور شاه را رها کردند میگوید: چون آقای خمینی تجسم سجایای علیابن ابیطالب در قرن 20 بود. مردم به علی قرن بیست روی آوردند.
وقتی این جمله را خواندم گریهام گرفت. این خورشید آنقدر ساطع است که حتی آبراهامیان، حتی آمریکا، حتی دولتی که عزم خود را جزمکرده تا مانع دیده شدن نور توسز دیگران شود نمیتوانند!!.
امام انسان دین بود امام تجسد اسلام در قرن 20 بود. و این را با طیب خاطر میتوان به دنیا گفت.
نقش امام در هویتبخشی به عنصر ایرانی
در دپارتمان گفتگوی تمدنهای دانشگاه مالزی بحثی را راجع به تکنولوژی و هویت طرح کردم و به تناسب صحبتی در مورد شخصیت امام و سهم امام در هویت دادن به عنصر ایرانی مطرح شد و دنبال متناظری میگشتم و از آقایان مالایی پرسیدم آیا شما متناظر این شخص با این درجه از هویت بخشی را در مالزی دارید؟
وقتی سهم امام را در هویتبخشی به انسان ایرانی، بلکه به شیعه، بلکه به مسلمانان معاصر، بلکه به بشریت معاصر مطرح کردم پرسیدم شما اینجا چه کسی دارید که تا این درجه هویت دهد؟
من اگر به هر نقطهای در جهان بروم و ازم بپرسند کجایی هستی و بگویم ایرانی هستم او انقدر پرت باشد که نفهمد ایران کجاست، همین که بگویم خمینی همه میشناسند، به نام دین هم میشناسند. به نام اخلاق، به نام اسلام هم میشناسند.
امام انسان اسلام،انسان دین است، زینت اسلام شده است،فخر اسلام شده است.
اسلام هرجند به لحاظ ثبوتی و اثباتی خود به امام فجر، مجد داد، بیجا نیست که بگوییم این امام بود که در قرن 20 و 21 مایه فخر اسلام، زینت و مجد و آبروی اسلام شد.
نکته پنجم: امام انسان انسانساز بود.
انسانها در مسیر رشدشان مراحلی را طی میکنند؛ یک وقت میگویید فلانی آدم خوبی است یعنی خودش خوب است؛ دروغ نمیکوید، دزدی نمیکند و ...؛ یک وقت میگوییم فلانی خوب است یعنی به اندازهای خوب است که خوبی از خودش بیرون زده و اهلش را نیز خوب کرده است؛ فرزندان خوبی تربیت کرده، شاگردان خوبی تربیت کرده، شهر خوبی تربیت کرده است؛ یک وقت بزرگتر است و کشور خوبی را تربیت کرده؛ یک وقت از این هم بزرگتر است و زمانه را زمانه خوبی کرده است.
امام انسان انسانساز شد نه برای خمین، نه برای ایران، نه برای اسلام بلکه برای جهان معاصر ما.
چنر سال پیش در خمین تبلیغ بودم یکی از اهالی آنجا گفت علت اینکه شهر ما پیشرفت نکرده این است که فردی از خمین در پایتخت نیست؛گفتم پس امام چه؟ گفت: امام انقدر بزرگ هست که نمیشه گفت اهل خمین است.
علت اعتراض مردم به سخنرانی سید حسن خمینی
2 -3 سال قبل که موقع سخنرانی سید حسن خمینی ملت اعتراض کرد و نه گفت من متنی نوشتم و گفتم این نه اوج شعور و خودآگاهی یک ملتی است که چنین پنداشته که امام (ره) بزرگتر از این است که میراث یک خانواده شود. امام بزرگتر از این است که او را بتوان در خانوادهاش محصور کرد؛ امام پدر همه مردم است، لذا نمیتوان گفت فقط سید حسن خمینی فرزند امام است بلکه همه ما فرزند امام هستیم.
امام انسان انسانساز شد و همه ما را ساخته است. فرد وقتی بزرگ میشودس یم میدان مغناطیسی تولید میکند که خودش در کانون این میدان است؛ به میزانی که این کانون بزرگ شد و غلیان پیدا میکند، رنگ و بو و شخصییت و همه ویژگیهای خود را تا منتهی الیه دایرهای که دایره وجود تاریخی و اجتماعی اوست بسط میدهد.
خدا رحمت کند شهید دیالمه را که میفرمود: خروش مردم در خیابانها در روز، معلول سوز مناجات پیر ما در شب است؛ آن پیر در خلوت خودش رشد میکند و عمیق میشود تا ما در روز جرئت حضور در خیابانها را داریم و حضور ما به بار مینشیند. امام در خلوت خود در جماران بالا میرفت و رشد میکرد تا فرزندانش در روز گل میکردند و هر روز انسان و انسانتر میشدند.
نکته ششم: امام (ره) انسان در افق است نه انسان در موقف
انشاءلله دوستان بتوانند این جمله را منطق گذار حتی از امام (ره) جمع کنند. امام انسان در افق است یعنی بزرگی امام حجاب موقف شده است، البته دست کسی هم نیست.
یعنی چه؟ امام انقدر بزرگ است که نمیتوان او را در وجه جامعش درک کرد و ما ناگزیریم امام را برش حیثی بزنیم و این برشهای حیثی را به تفصیل بکشانیم؛ ما یکجا نمی توانیم امام را به تفصیل ببریم و این کاری است که استاد بزرگوار، طاهرزاده در این کتاب انجام داده است.
امام حیثیت اخلاقی دارند، حیثیت علمی، حیثیت فقهی، عرفانی و .. دارند. به لحاظ عالم عین همه ان حیثیتها در یک پیکر جمع است، امام در مقام اثبات ما ناگذیر هستیم که در مقام ثبوت جامع همه این حیثیتها است برش بزنیم و این برشها را اول به تفصیل برسانیم و جمع این تفسیرهای حیثی پازل کلان شخصیتی امام (ره) بشود.
اگر استاد گرامی در این کتاب آمدهاند حیث اشراقی اندیشه و وجود امام را تبیین کرده اند به این معنا نیست که در متن رفتار اشراقی امام، آن حیث و اندیشه اخلاقی امام وجود ندارد بلکه ایشان ناگزیر هستند که با قطع نظر آن حیثیتها این حیثیت را مورد مداقّه قرار دهند.
برای فهم شخصیتها و وقایع بزرگ باید همین کار را بکنیم و برش بزنیم. کربلا یک نمونه است؛ مگر میشود عظمت کربلا را در وجه جامع آن درک کرد؟! نمیشود؛ ماناگزیریم که یک شب فقط برای اصغر حسین، یک شب برای عباس، یک شب فقط برای اکبر حسین، یک شب باری دهها مصیبت حسین گریه کرده و روضه بخوانی. اما در عالم عین قصه این است همه این اتفاقات در یک ظرف زمانی و مکانی دارد اتفاق میافتاد.
بشر کوچکتر از این است که آنهمه بلایی که در ظرف زمانی محدود بر وجود حسین (ع) آمد که البته همه برای امام حسین (ع) عطیه الهی بود و عامل کمال و رشد. مگر میتوان همه آن بلاها را یکجا فهم کنیم؟
باتوجه به میان وجود و فهم پیوندی است (از مباحث حکمت صدرایی است) مسابقات وجود همراه وجودند، وقتی وجود رشد میکند و منزلت تاریخی پیدا میکند، همراه با مسابقاتش رشد میکند؛ وقتی وجود منزلت جدیدی پیدا میکند، فهم جدیدی حاصل میشود.
تنها کسی میتواند واقعه کربلا را به تمامه فهم کند که ظرفیت و منزلت وجودیش به اندازه ظرفیت وجودی حسین (ع) باشد
تنها کسی میتواند واقعه کربلا را به تمامه فهم کند که ظرفیت و منزلت وجودیش به اندازه ظرفیت وجودی حسین (ع) باشد. کسی میتواند امام (ره) را در وجه جامعش درک کند که یا امام باشد یا بزرگتر از امام باشد، غیر از این هر کسی بخواهد در مورد امام سخن بگوید ناگزیر است که امام را برش بزند؛ و این اقدام شایستهای که استاد طاهرزاده کرده است.
شارح اندیشههای امام کسی است که به لحاظ فکری و شخصیتی شبیه خود امام باشد
در دنیای غرب فیلسوفی که در هر عصر زندگی میکند، در حلقه بعدی یک شارحی دارد و در حلقه بعدی مبلغ دارد؛ متاسفانهای ما حتی برای بزرگی مانند امام به اندازهای که لازم است شارح نداریم. ما همه مبلغ اندیشههای امام هستیم. شارح فقط توصیف نمیکند، بلکه یک جاهایی رد میشود، یک جایی الزام منطقی کلام نفر اول را طرح میکند، کلامی که در ذهن نفر اول نبوده است، عیب هم نیست که نبوده است. در سلوک شخصی و اندیشههاشان حضرت آقا نمونههایی وجود دارد که میتوان گفت شارح امام هستند نه فقط مبلغ ایشان.
حضرت آقا شارح اندیشههای امام هستنند
ما و بسیاری از اساتید و بزرگان ما مبلغ اندیشههای امام هستیم نه شارح اندیشهها؛ شارح اندیشههای امام کسی است که به لحاظ فکری و شخصیتی شبیه خود امام باشد؛ تالیتلو امام است. یعنی همین زحمتی که استاد طاهرزاده در مورد اندیشههای امام کشیدهاند باید در مورد اندیشههای مقام معظم رهبری بکشند تا امام در اندیشههای آقا شرح پیدا کند؛ و آن اندیشه و این شرح تبلیغ بشود در اینصورت بسط اندیشههای امام منطقی خواهد بود که پیامدهای بیشتری خواهد داشت.