عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين (ع) گفت: اميرالمؤمنين براي آنکه عکسالعمل مردم شام و عراق را در برابر جنگ بسنجند، فردي را ...
به گزارش خبرنگار دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، محمدحسين رجبيدواني در جلسه بيست و سوم از سلسله جلسات کارگاه آموزشي - تحليلي تاريخ اسلام كه به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، به تشريح چگونگي رابطه و رويارويي حضرت علي(ع) با معاويه پرداخت.
بحث ما در ارتباط با جنگ نرم بر ضد مولاي متقيان به فتنه ناکثين رسيد. گفتيم كه حضرت پس از سرکوبي پيمانشکنان به مدينه بازنگشتند و کوفه را به عنوان مرکز خلافت برگزيدند. حضرت پس از استقرار در کوفه متوجه قاسطين و سرکشي شاميان شدند. البته زمانيکه حضرت در مدينه بودند به اين قضيه توجه داشتند اما با پيش آمدن فتنه جمل، از پرداختن به قضيه شام بازماندند ولي در اين فرصت ميتوانستند به آنجا بپردازند.
شرطي كه معاويه براي كنارهگيري از حكومت شام گذاشت
وقتي اميرالمؤمنين به خلافت رسيدند، تمام حکام زمان عثمان از جمله معاويه را عزل نمودند و به جاي او سهل ابن حنيف را برگزيدند. هنگاميکه سهل وارد شام شد، معاويه به بهانه اينکه قاتلان عثمان در مدينه هستند و من از خويشان او هستم و بايد انتقام او را بگيرم، به سهل گفت: بايد علي آنها را تحويل دهد تا من کنارهگيري کنم.
معاويه چارهاي نداشت و بايد خلافت علي را ميپذيرفت؛ زيرا روال عالم اسلام اينگونه بود که انتخاب مردم مدينه براي کل عالم اسلام حجت بود. اما او براي اينکه مقابل حضرت بايستد و جايگاه و مقامش را از دست ندهد اين بهانه را مطرح کرد.
مسلم بود که حرفهاي معاويه بهانهاي بيش نبود چون اگر بنا بر خونخواهي و اعدام قاتلان بود فرزندان عثمان به عنوان اولياء دم حق خونخواهي داشتند، اما منظور معاويه کشتن افرادي چون محمد ابن ابي بکر، محمد ابن ابي حذيفه و ... بود.
بهرهبرداري معاويه از جنگ جمل
حضرت، پيشنهاد معاويه را نپذيرفتند و قبل از جنگ جمل، نامهاي مبني بر کنارهگيري معاويه نوشتند اما او حاضر به کنارهگيري نشد تا فتنه جمل پيش آمد. معاويه از جنگ جمل نهايت بهرهبرداري را به نفع خود نمود. او قبل از اين ماجرا نميتوانست صلاحيت علي(ع) را نزد مردم شام زير سؤال ببرد اما حال اين امر ممکن بود،؛زيرا علي با همسر پيامبر جنگيده بود.
تبليغات عجيب معاويه عليه حضرت علي(ع)
معاويه به شدت عليه اميرالمؤمينن تبليغات کرد و عده زيادي را نسبت به ايشان بدبين نمود. او تلاش کرد با تبليغات عجيب و ترفندهاي مکارانه عثمان را مظلوم جلوه دهد. وي پيراهن عثمان و انگشتان قطع شده نائله، همسر او را به مسجد ميآورد و مرتب بر آن ميگريست، مردم شام نيز اين صحنهها را ميديدند.
معاويه عثمان را مظلومي جلوه داده بود که قاتلانش بايد قصاص شوند و علي را در اين قضيه مقصر ميدانست. معاويه ميگفت علي بايد کنارهگيري کند و رهبري جامعه را مانند کاري که عمر کرد، به شورا واگذار نمايد تا بزرگان جامعه تکليف رهبري را تعيين کنند.
او معتقد بود علي به سبب مخدوش شدن! صلاحيتش بايد کنار برود و شوراي مسلمين براي اين امر تصميم بگيرد. اين تفکر در مردم شام مورد قبول واقع شد، حتي در مدينه هم عبدالله ابن عمر که با حکومت کاري نداشت اين عقيده را داشت و در مصر هم گروهي بودند که اين فکر را قبول داشتند.
اقدامات اميرالمؤمنين در مقابله با معاويه:
1. رد درخواستهاي غير قانوني معاويه: حضرت به معاويه فرمودند فرزندان عثمان حضور دارند که مدعي هم نيستند و بحث قصاص از سوي تو بي مناسبت است. واگذاري خلافت به شورا نيز پوچ و بي معناست.
2. باج ندادن به معاويه: افرادي مانند ابن عباس و مغيره ابن شعبه همان ابتداي خلافت به حضرت گفتند معاويه در زمان خلفاي پيشين قدرت اول شام بوده است، اگر او را عزل کنيد جلوي شما ميايستد. خوب است او را تثبيت کنيد، آنگاه معاويه ديگر بهانهاي براي مخالفت ندارد و اطاعت خواهد کرد و براي شما از مردم شام بيعت خواهد گرفت، سپس او را عزل کنيد.
اما حضرت فرمودند: من براي يک لحظه هم نميپذيرم او از طرف من در حکومت شام باشد. حضرت ميتوانستند در مدينه عدهاي را به عنوان قاتلان عثمان محاکمه کنند، اما عثمان به دليل عملکرد نادرست خود اين اتفاق را رقم زد و اين چيزي نيست که قابل قصاص باشد.
3. مکاتبات با معاويه: بسياري از اين نامهها در تاريخ ثبت است. حضرت از معاويه خواستند بيجهت خون مسلمين را به هدر ندهد و مسالمت آميز کنار برود، اما او حرف خودش را تکرار ميکرد.
راهكار آخر علي(ع) در مقابله با معاويه
علي (ع) چند برخورد با معاويه داشتند، اما نهايتاً و در آخرين راهکار او را تهديد به جنگ کردند و فرمودند: «بدان! همان شمشيري که جد تو، دايي تو و برادرت (حنظله ابن ابي سفيان) را با آن به هلاکت رساندم در دست من است و اگر دست از ادعايت برنداري با همان شمشير نزد تو خواهم آمد.»
اگر مقبوليت حضرت به جهت جنگ نرم زير سؤال است، چه وجهي دارد حضرت در رأس قدرت بماند؟! بين امام حق و باطل فرق است، تا مردم به سراغ امام حق نيامده بودند، حضرت تکليفي نداشتند همانطورکه در 25 سال سکوت اين چنين بود.
تفاوت دوران خلافت علي(ع) با دوران خلافت امام حسن مجتبي(ع)
ايشان در آن هنگام سعي ميکردند به مردم آگاهي دهند، اما مردم با علم به اينکه ايشان بهترين هستند به سراغ حضرت نيامدند، اما وقتي مردم آمدند و اظهار ندامت کردند و به اشتباه خود معترف شدند، براي حضرت تکليف به وجود آمد اما آيا بعد از رسيدن به قدرت اگر نظر مردم عوض شود، رهبر الهي بايد کنار رود؟! خير، اين طور نيست و تا جايي که امکان حفظ حکومت با اندک مردمي که از ايشان تبعيت مي کنند وجود دارد، بايد ادامه دهند.
در زمان امام مجتبي همين مردم اندک هم وجود نداشتند؛ ياران حضرت انگشت شمار بودند و لذا امام چارهاي جز کنار رفتن نداشتند و مناسبتر اين بود که امام با اتمام حجت کردن، کنارهگيري نمايند، اما در عهد اميرالمؤمنين هنوز گروهي بودند که از حضرت تبعيت کنند.
روزنامهاي كه در دوره اصلاحات نوشت مردم انقلاب پدرانشان را نميخواهند
من در دوران سياه اصلاحات خاطرم هست كه نارضايتيهايي وجود داشت. خانوادههاي معدومين، سلطنتطلبها، افراد بيوجودي که فقط شکم برايشان مهم بود و .... از نظام و انقلاب ناراضي بودند. روزنامههاي اصلاحات نيز به اين مسائل دامن ميزدند و کار را به جايي رساندند که با صراحت در روزنامه خرداد آن زمان، آن شخصي که به غصب لباس روحانيت بر تن کرده بود گفت: مردم چه گناهي کردند اگر پدرانشان در سال 57 انقلاب کردهاند، الان آنها آن را نميخواهند؟! اکثر مردم اين نظام را نميخواهند!
بر فرض اگر هم چنين بشود که اکثر مردم نظام را نخواهند که هرگز چنين نيست، اصل نظام به حمايت همان اقليتي که آن را قبول دارد بايد پابرجا باشد؛ زيرا نظام حق است، مگر شرايطي مانند زمان امام مجتبي پيش بيايد.
ماجراي فرستاده علي(ع) كه معاويه را در كاخ خود به ذلت كشاند
مکاتبات علي(ع) با معاويه بسيار جالب است. روزي اميرالمؤمنين نامهاي به معاويه نوشتند (احتمالاً آخرين نامه) و او را تهديد به جنگ کردند. نامه را به يکي از ياران خود به نام «طرماح ابن عدي» دادند. او وارد شام شد و به کاخ معاويه رفت.
در جمع ياران معاويه، عمرو عاص، عتبه ابن ابي سفيان و ... بودند، او را نشناختند و خواستند سر به سرش بگذارند. به او گفتند: اعرابي از کجا ميآيي؟ از آسمان خبر داري يا از زمين؟ او گفت: هم از آسمان خبر دارم و هم از زمين. از آسمان خدا ملک الموت را دارد و از زمين اميرالمؤمنين را که بر سر شما فرود ميآيد. آنها فهميدند او فرستاده حضرت است و گفت: من آمدهام و با اين نابکاري که شما او را امير خود ميدانيد، کار دارم.
معاويه دستور داد مجلس باشکوهي بيارايند تا شکوه مجلس طرماح را تحت تأثير قرار دهد و يزيد را مأمور اين کار کرد. وقتي مجلس آماده شد به طرماح اجازه ورود دادند. او دم در ايستاد و گفت: اي سلطان ظالم سلام! معاويه به روي خودش نياورد، جواب او را داد و گفت: چه کار داري؟
گفت: نميخواهم پا روي فرشهايي بگذارم که از مال حرام جمع شده است. معاويه گفت: پيغامت را به غلام بده تا بياورد. گفت: او را هم از مال حرام خريدهاي. معاويه گفت: عمروعاص مشاور اعظمم را مي فرستم، گفت: مشاور شاه ظالم هم خائن است. معاويه را مجبور کرد خود جلو بيايد و نامه را بگيرد.
وقتي معاويه نامه را خواند به کاتبش گفت: جواب علي را بنويس، بدان من با هزار شتر به سوي تو ميآيم (البته غلو ميکرد تا رعب ايجاد کند) که بارشان ارزن است و هر ارزن هم هزار مرد جنگي است!
طرماح که اين جملات را ميشنيد، گفت: علي را از جنگ ميترساني؟ به خدا سوگند امير خروسي دارد که تمام ارزنهاي تو را يک جا ميبلعد (منظور او مالک اشتر بود) و البته معاويه نيز اين مطلب را تأييد کرد.
عمروعاص به معاويه گفت: ديدي چه زباني دارد؟ اگر به او پولي بدهي برميگردد و از شما تعريف خواهد کرد. معاويه به طرماح گفت: اگر به تو پول بدهم ميگيري؟ او گفت: بله.
به دستور معاويه سي هزار درهم به او دادند، بدون تشکر پولها را گرفت و رفت. به او گفت: کجا ميروي؟ اگر نزد علي بودي يک درهم هم به تو نميداد. او نيز گفت: بله و شروع به تمجيد و تعريف از اميرالمؤمنين نمود و سپس بدون خداحافظي رفت.
معاويه بسيار ناراحت شد و به اطرافيانش گفت: دوست داشتم به جاي همه شما يکي مثل او را ميداشتم. عمروعاص نيز گفت: تو هم ميخواستي فضايلي چون علي(ع) داشته باشي تا چنين افرادي گرد تو باشند.
تدبير علي(ع) براي سنجيدن عكسالعمل مردم شام و عراق در برابر جنگ
اميرالمؤمنين براي آنکه عکسالعمل مردم شام و عراق را در برابر جنگ بسنجند، فردي را به شام فرستادند تا در آنجا شايعهاي ايجاد کند و به او فرمودند: به شام برو و با همان حال خاکآلود وارد شام شو و به مسجد جامع برو. مردم تو را ميبينند و از تو سؤال خواهند کرد، به آنها بگو از عراق ميآيم و علي را ديدم که سپاه فراواني آماده کرده بود و قصد دارد به سوي شما بيايد.
آن شخص چنين کرد. معاويه فردي به نام ابوالاعور را فرستاد تا تحقيق کند و وقتي ديد شايعه درست است دستور داد مردم در مسجد جامع جمع شوند. معاويه شروع به سخن گفتن نمود و از مردم نظرخواهي کرد.
هر کدام از بزرگان شام سخني در تأييد معاويه و آمادگي خود و قبايلشان براي جنگ با علي بيان کردند. معاويه نيز وقتي اين آمادگي را ديد دستور داد سپاه در اردوگاه جمع شوند. فرستاده اميرالمؤمنين نيز اين خبر را براي ايشان آورد.
چرا مردم كوفه از جنگهاي علي(ع) استقبال نميكردند؟
حضرت براي آنکه کوفيان را بيازمايند مردم را در مسجد جمع نمودند و فرمودند: فرستاده من از شام چنين خبر آورده است. مردم همهمه کردند و هر کس چيزي گفت، اما هيچکس اعلام آمادگي نکرد. حضرت مدتي بالاي منبر بودند اما پاسخي از سوي مردم نيامد.
حضرت بسيار ناراحت شدند و فرمودند: با اين وضعيت به خدا پسر هند جگرخوار خلافت را برده است. بعد از اين سخن، چند تن از بزرگان از جمله «حجر ابن عدي» مردم را سرزنش کردند. گروهي از مردم شرمنده شدند اما انگيزهاي براي جنگ نداشتند.
آنها وقتي ميديدند جنگهاي علي(ع) با مسلمين برايشان غنيمت و اسير ندارد، دليلي براي جنگ نداشتند، فهم و درک ولايت را هم نداشتند و حتي حاضر نبودند در برابر حقوقي که از بيتالمال ميگرفتند به جنگ بروند.
سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه آيا در آن زمان ارتش منظمي وجود نداشت؟ اتفاقاً ارتش منظم بود، در زمان عمر 4 شهر نظامي تأسيس شد: کوفه، بصره، فستات و دمشق. مردم اين شهرها از خليفه حقوق ميگرفتند تا به جهاد بروند، اما تفاوت اينجا بود که در زمان عمر و عثمان منافع آنها تأمين ميشد و لذا مطيع بودند اما اکنون اين جنگها برايشان منافعي نداشت.
استدلال عمروعاص براي پشت كردن به علي(ع) و همكاري با معاويه
اميرالمؤمنين بعد از فراغت از جنگ جمل و ورود به کوفه، در نخستين اقدام براي آنکه معاويه حساس نشود و مسالمت آميز کنار برود، شخصي به نام جرير ابن عبدالله که از دوستان معاويه بود را نزد او فرستادند. جرير در زمان عثمان فرمانده همدان در ايران بود و علي (ع) او را عزل نموده بودند.
معاويه از جرير استقبال نمود و نامه اميرالمؤمنين را از او گرفت. معاويه با برادرش عتبه مشورت کرد و عتبه به او گفت: تو به تنهايي از پس علي بر نميآيي، به نظر من اگر بتواني عمروعاص را به خود جلب کني، به کمک او ميتواني بر علي غلبه کني.
عمروعاص پس از انقلاب عليه عثمان مدينه را ترک کرده بود و به مصر رفته بود، او مصر را بسيار دوست داشت. معاويه جرير را نزد خود نگه داشت و شخصي را نزد عمروعاص فرستاد. عمروعاص با دو پسرش، عبدالله و محمد مشورت کرد.
عبدالله که اهل حديث و فقه و مسائل شرعي بود، به پدر گفت: تو ميداني علي(ع) حق و معاويه باطل است، به خاطر دنياي معاويه آخرت خود را تباه نکن. محمد گفت: علي(ع) حق هست، اما کسي نيست که دنياي تو را تأمين کند، اما معاويه دنياي تو را تأمين ميکند.
عمروعاص که مظهر سياست بود، خواست نتيجهگيري کند، نگفت مبدأ و معادي وجود ندارد بلکه گفت آخرت نسيه است و دنيا نقد و آدم عاقل دنياي نقد را براي آخرت نسيه رها نميکند.
دليل شرعي پسر عمروعاص براي جنگيدن با علي(ع) در صفين!
عمروعاص پذيرفت به شام بيايد اما به معاويه اعتماد نداشت، البته معاويه هم به او اعتماد نداشت. در نهايت قرار شد اگر در اثر مساعدتهاي عمروعاص معاويه بر علي غلبه کرد و مصر به دست آنها افتاد، حکومت مصر تا پايان عمر به عمروعاص واگذار شود.
عبدالله هم با پدرش به جنگ صفين آمد و با علي (ع) جنگيد. از او پرسيدند چه شد که باطل را همراهي کردي؟ گفت: خواستم به حديث پيامبر عمل کنم که فرمود از پدرانتان اطاعت کنيد!