عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين(ع) با بیان وقایع جنگ صفین گفت: علی (ع) تکبیر گفتند و ماجرای ماجراي حديبيه را يادآوري نمودند که پيامبر ...
به گزارش خبرنگار دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، محمدحسين رجبيدواني در ادامه جلسه بيست و چهارم از سلسله جلسات کارگاه آموزشي - تحليلي تاريخ اسلام كه به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، به تشريح ماجراي قرآن بر سر نيزه كردن در جنگ صفين و عواقب آن پرداخت.
نيرنگ قرآن بر سر نيزه كردن
فرداي شب «لیلهالهریر» مالک اشتر با نيروهاي خود به محل استقرار معاويه رسيده بود و شکست نيروهاي معاويه قطعي بود. مالک در تدبير نظامي کم نظير بود و کار به قدري بر معاويه سخت شده بود که مرکبش را آماده فرار کرده بود. او از عمروعاص کمک خواست و او نيز گفت تنها چيزي که ميتواند ما را از اين مصيبت درآورد به نيزه کردن قرآنهاست، ما هر دو مسلمانيم، پس قرآن را بين خود حکم کنيم. در واقع، او تيري در تاريکي انداخت.
بنابر نقلي، آنها از قبل پانصد قرآن با خود آورده بودند و بنابر نقلي ديگر قرآن بزرگي داشتند که در مسجد جامع دمشق نگهداري ميشد و براي پشت گرمي سپاه با خود آورده بودند. در هر حال، قرآنها را بر سر نيزهها کردند.
قاريان قرآني كه فريب قرآنهاي روي نيزه را خوردند
گروهي از اصحاب اميرالمؤمنين که از قاريان بزرگ و از شاگردان عبدالله ابن مسعود بودند و فقط به ظاهر قرآن توجه داشتند و بسياري از افراد ساده لوح، تحت تأثير قرار گرفتند؛ البته سرکرده اين توطئهپذيران فرد سادهلوحي نبود، بلکه از سر مشکل با اميرالمؤمنين به اين فتنه دامن زد.
بزرگ يمنيهاي كوفه كه كينه علي(ع) را در دل گرفت
اشعث ابن قيس لعنت الله عليه چهره سياسي، دنياطلب و فاسدي بود که متأسفانه بزرگ يمنيهاي کوفه نيز به شمار ميرفت. او در زمان عثمان فرمانرواي آذربايجان بود، اما اميرالمؤمينن همه حاکمان عثمان و از جمله او را عزل كردند.
اشعث از اين اقدام بسيار ناراحت شد و قصد داشت با برداشتن بيتالمال به نزد معاويه فرار کند، اما اطرافيانش او را از اين کار منع کردند. او به کوفه بازگشت، اما کينه حضرت را در دل داشت و نميتوانست موفقيت ايشان را ببيند.
حضرت قصد داشتند او را از رياست يمنيها بردارند و حجر ابن عدي را به جاي او بگذارند. حجر هم کندي بود، اما نقطه مقابل اشعث به شمار ميرفت و شيفته و عاشق علي(ع) بود، اما يک اشکال از او سر زد و آن اينکه در اينجا فرمان حضرت را اطاعت نکرد و گفت: تا وقتي اشعث به عنوان يک کندي زنده است من حاضر نيستم رياست کنديها را بپذيريم!
تفرقهافكني اشعث در سپاه اميرالمومنين(ع)
اشعث خطاب به سپاه معاويه گفت: سخن شما حق است و من با شما مذاکره ميکنم و به اردوي معاويه رفت. آنها گفتند: قرآن حکم باشد، او نيز گفت: ما جنگ را متوقف ميکنيم. حضرت گفتند: «چرا؟! ما به پيروزي نزديكيم. چه زمان ايمان در دل اينها رخنه کرده بود که اين رفتارشان نيز از سر ايمان باشد؟ مگر اينها ابتداي جنگ قرآن را تيرباران نکردند؟» اما پيروان اشعث با وقاحت گفتند: تو کفر ميگويي، بايد همين الان جنگ را متوقف کني که اگر چنين نکني با تو همان ميکنيم که با عثمان کرديم و تو را نيز دستگير کرده و به معاويه تحويل ميدهيم.
پيام علي(ع) به مالك اشتر در آستانه پيروزي بر سپاه معاويه
به مالک نيز گفتند: امير گفته برگرديد، مالک گفت: چيزي به پيروزي ما نمانده است، اما آنها باز هم فشار آوردند تا جايي که حضرت پيغام دادند: اگر ميخواهي باز هم مرا زنده ببيني برگرد.
مالک برگشت و وقتي اوضاع را ديد بشدت آنها را سرزنش نمود. آنها نيز گفتند: اي مالک! ما با تو کاري نداريم، تو فقط به کشتن فکر ميکني! مالك هر چه به آنها گفت شما فريب خوردهايد آنها نپذيرفتند و در نهايت، در آستانه پيروزي جنگ متوقف شد.
هدف اشعث از دشمني با اميرالمومنين(ع)
اشعث به اجازه خودش نزد معاويه رفت و گفت: بيا قراردادي براي تعيين تکليف رهبري اسلام بنويسيم. اين در حالي است كه رهبر حق براي سرکوبي اين جريان باطل به ميدان آمده بود، اما کار به جايي رسيد که اشعث ميخواست درباره آينده رهبري اسلام تصميم بگيرد.
اشعث سياستمداري زخم خورده و به دنبال انتقام بود. براي امثال اشعث تداوم حکومت اميرالمؤمنين ضرر بود، چون او ميخواست رانتها و پستهايش حفظ شود، اما ميدانست اگر علي از پس اين دشمن بربيايد، قدرت مطلق ميشود و او به نيات پليدش نميرسد.
موذن مدعي دروغين پيامبري كه با علي (ع) بيعت كرد و به صفين آمد
شبث بن ربعي رياحي، يکي ديگر از افراد سپاه اميرالمؤمنين، در انحراف لشكر مؤثر بود. شبث صد شيطان را درس ميداد، البته او يمني نبود و از اهالي عرب شمالي به شمار ميرفت و در دوران جاهليت از سرشناسان قبيله بنيتميم محسوب ميشد.
شبث اواخر عمر شريف پيامبر، اسلام آورد، اما بعد از پيامبر مرتد شد و مؤذن زن مدعي دروغين پيامبري نيز گرديد. او مورد توجه خليفه دوم بود و در فتوحات کوفه نقش مهمي داشت. در زمان عثمان موقعيت او گسترده شد و در زمان انقلاب عليه عثمان از معدود حاميان او به شمار ميرفت، اما وقتي عثمان افول کرد و حضرت به خلافت رسيدند، با ايشان بيعت نمود و به صفين نيز آمد!
شبث هم از جمله افرادي است که بسيار با حضرت درگير ميشد و با ديدن فرصت مساعد با خوارج همراه گرديد. ابتدا خوارج قصد داشتند او را به عنوان رهبر خود تعيين کنند، اما زير بار نرفت. البته، کمي پيش از جنگ نهروان فرمانده نظامي آنها شد و وقتي ديد جنگ و شکست قطعي است، ناپديد گشت.
اميرالمومنين مردم را از نماز خواندن در مسجد او نهي كرده بودند
شبث پس از آن به کوفه آمد، کاري هم نميکرد که حضرت روي او حساس شوند. حضرت نیز مردم را تنها از نماز خواندن در مسجد او نهي کرده بودند و كار ديگري با او نداشتند.
شبث بعد از اميرالمؤمنين با امام حسن بيعت نمود، اما پنهاني با معاويه در ارتباط بود و پس از صلح امام حسن به معاويه پيوست. آخرين نامه به امام حسين را شبث نوشت، اما اول کسي که به عبيدالله ابن زياد پيوست، او بود و او بود که مردم را از گرد مسلم ابن عقيل پراکنده ساخت.
بناي مسجد در كوفه به شكرانه شهادت امام حسين(ع)!
در کربلا نيز ميدانست که جنگ با امام حسين سخت است، به همين دليل خود را به مريضي زد تا به جنگ نرود، اما عبيدالله عذرش را نپذيرفت و او را به عنوان فرمانده پياده نظام به کربلا فرستاد. پس از شهادت امام حسين به شکرانه شهادت حضرت در کوفه مسجدي بنا کرد!
به نقلي شبث به مختار پيوست و رئيس شرطهها شد، اما وقتي مختار او را به سراغ شاميان فرستاد به شمر پيوست و با مختار جنگيد، پس از آن به بصره رفت و بر اثر تحريک مصعب براي قتل مختار نيز رفت. آيا اين کسي است که فريب عمروعاص و معاويه را بخورد؟! همه کارهاي او از روي سياست بوده است.
افراد بيبصيرت و بيولايت در صفين مسئلهدار شدند
يکي ديگر از کساني که مقابل حضرت ايستاده بود، عبدالله ابن کواء اشعري از سياستمداران برجسته و سخنوران قابل بود. چنين کساني اين جريان را هدايت ميکردند و به اين راحتي فريب کسي را نميخوردند، اما قاريان سطحي قرآن که فقط به ظاهر آن توجه داشتند، وقتي جوسازي اين افراد و قرآن بر سر نيزهها را ديدند، تحت تأثير قرار گرفتند.
حتي رفاعه ابن شداد که شيعه بود نيز تحت تأثير قرار گرفت. افراد بيبصيرت و بي ولايت عموماً مسئلهدار شدند و جز عده معدودي همه اين نيرنگ را پذيرفتند.
تاثير خواص مسئلهدار روي عوام چگونه بود؟
ربيع ابن خثيم که به خواجه ربيع مشهور است و در زمان اميرالمؤمنين از اصحاب عبدالله بن مسعود بود گفت: من با اين اهل قبله نميجنگم. چهار هزار نفر تحت تأثير او قرار گرفتند. خواجه ربيع گفت: به جاي مقابله با اين مسلمانان ما را به مرزها بفرستيد، حضرت نيز او را به مرزهاي ديلم فرستادند. بعد از شهادت حضرت به خراسان رفت و در آنجا دار فاني را وداع گفت. در واقع، خواص مسئلهدار روي عوام بسيار تأثير داشتند و هر چه ميگفتند براي آنها حجت بود.
توافق اشعث و عمروعاص براي برداشتن نام اميرالمومنين از عهدنامه جنگ صفين
عمروعاص از سوي معاويه براي مذاکره رفت. کاتب نوشت: اين عهدنامهاي است ميان اميرالمؤمنين و معاويه. عمروعاص به اميرالمؤمنين گفت: دست نگهداريد، اگر ما تو را اميرالمؤمنين ميدانستيم که با تو نميجنگيديم. اشعث نيز گفت: راست ميگويند و با توافق، عنوان اميرالمؤمنين را از مقابل نام حضرت برداشتند.
واكنش علي(ع) به برداشتن نام ايشان از عهدنامه صفين چه بود؟
حضرت در اين هنگام تکبير گفتند و فرمودند: پيامبر اين روز را براي من گفته بودند و ماجراي حديبيه را يادآوري نمودند. در حديبيه هم همين کار را با رسول خدا انجام دادند و حضرت در آن جا به اميرالمؤمنين فرمودند: اي علي! بدان اين روز در انتظار توست و عنواني که خدا براي تو در نظر گرفته است را از تو دريغ ميکنند.
عمروعاص عصباني شد و گفت: آيا ما را با مشرکين مقايسه ميکني؟ من ديگر در جلسهاي که تو باشي نميمانم و از مجلس بيرون رفت. حضرت نيز فرمودند: خدا را سپاس که عزت همنشيني با مرا از تو گرفت.
در آن جلسه قرار بر اين شد از ماه صفر تا ماه مبارک رمضان فرصت داشته باشند تا آينده خلافت اسلامي را تعيين کنند و هر حکمي دادند لازمالاجرا باشد. حضرت تنها توانستند شرط نمايند که حَکَمها تعهد كنند تصميمشان بر مبناي کتاب خدا باشد و اگر در قرآن نبود مطابق سيره پيامبر باشد.
در اين واقعه نطفه خوارج شكل گرفت
اشعث سوار بر اسب آمد و خطاب به لشكر پيمان را خواند. در اين بين يک نفر ناراحت شد که شما به چه حقي مرداني را در کاري که مربوط به خداوند است، دخيل کردهايد و به اسب اشعث حمله کرد و گفت: ان الحکم الا لله و اين نطفه خوارج شد.
معاويه، عمروعاص را به عنوان حکم خود مشخص نمود. اميرالمؤمنين نيز فرمودند: من ابن عباس را به عنوان حکم قرار ميدهم، اما سپاه با کمال گستاخي گفتند: او پسرعموي توست و طرف تو را ميگيرد ما کسي را ميخواهيم که دو طرف را به يک نسبت بنگرد!
دشمن اميرالمومنين حَكَم سپاهيان او شد!
حضرت، مالک اشتر را معرفي کردند اما باز هم نپذيرفتد و گفتند: او فقط به خونريزي فکر ميکند. حضرت گفتند: واي بر شما، پس چه کسي را ميخواهيد حکم قرار دهيد؟ گفتند: ابوموسي اشعري را که از اول هم به ما گفت در اين فتنهها حضور پيدا نکنيد. حضرت فرمودند: او دشمن من است، اما باز هم فشار آوردند و گفتند: ما فقط او را ميپذيريم.
ابوموسي در صفين حاضر نبود. او پس از خيانتهايي که کرد و مانع بسيج نيروها شد، به مدينه رفته بود، اما مردم گفتند ميرويم او را ميآوريم و به عنوان نماينده عراق براي حکميت ميفرستيم. حضرت دستشان را بالا بردند و فرمودند: خدايا من از اينها برائت ميجويم، «لا رأي لمن لا يطاع»، رهبري که اطاعت نشود رأيي ندارد! به تو پناه ميبرم.
سرنوشت سپاه علي(ع) در بازگشت از صفين چه شد؟
ابوموسي را براي مذاکره آوردند و شاميها که از نابودي نجات يافته بودند به شام برگشتند. سپاه اميرالمؤمنين هم به کوفه بازگشت، اما در بازگشت به کوفه دو گروه شدند. عدهاي ميگفتند: شما با پذيرش حکميت کافر شدهايد و گروهي در دفاع از حضرت بودند.
نرسيده به کوفه گروهي در حدود 10-12 هزار نفر از اينها جدا شدند و به روستاي حرورا رفتند. از اينرو به خوارج حروريه هم ميگويند. خوارج ابتدا ميخواستند شبث را به عنوان فرمانده خود تعيين کنند، اما وقتي او نپذيرفت عبدالله ابن کواء را به عنوان امام جماعت خود تعيين کردند.