گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ ملا هادی سبزواری (1212-1289 هجری قمری) فقیه و متکلم و فیلسوف شیعه ایرانی که بعد از ملاصدرا مشهورترین حکیم الهی سه چهار قرن اخیر است، در شهر سبزوار به دنیا آمد. زمانی که متولد شد، 19 سال از حکومت «قاجار» در ایران میگذشت و فتحعلی شاه، محمدعلی شاه و ناصرالدین شاه در زمان حیات او بر ایران حکم میراندند.
پدرش حاج میرزا مهدی، از تاجران معتبر، مؤمن، سخاوتمند و جوانمرد سبزوار بود. او وقتی هادی 10 ساله بود، هنگامی که از سفر حج باز میگشت، در شیراز از دنیا رفت و هادی از آن پس تحت سرپرستی و نظارت عمه زادهاش حاج ملا حسین سبزواری، به زندگی و تحصیل ادامه داد.
زندگی تحصیلی حکیم ملا هادی سبزواری
در 10 سالگی برای تحصیل به مشهد مقدس رفت و 10 سال در آن شهر اقامت کرد اما شهرت حکمای اصفهان او را برای تحصیل عرفان و فلسفه به اصفهان کشانید. او به اصفهان رفت و در حدود هفت سال از محضر درس حضراتی چون حاج ملاحسین سبزواری، حاج محمدابراهیم کرباسی، آقا شیخ محمدتقی، ملاعلی مازندرانی نوری اصفهانی و ملااسماعیل در بکوشکی اصفهانی استفاده کرد و ضمنا در همانوقت دو سه سالی اواخر دوره حکیم نوری را درک کرد.
سپس به مشهد مراجعت کرد و چند سالی در مشهد، در مدرسه حاج حسن به تدریس پرداخت. در این حوزه، ایشان شاگردان چندی را آموزش داد که از میان آنها میتوان به آخوند ملامحمدکاظم خراسانی، ملامحمدکاظم سبزواری، آیة الله حاج میرزا حسین مجتهد سبزواری، ملاعبدالکریم قوچانی، حاج میرزاحسن حکیم داماد، آقا میرزامحمد یزدی معروف به فاضل یزدی اشاره کرد.
آنگاه عازم بیت الله شد و در مراجعت اجبارا دو سه سالی در کرمان اقامت کرد. در مدت اقامت کرمان برای اینکه نفس خود را تربیت کند و ریاضت دهد سعی کرد ناشناخته بماند و در همه مدت به کمک خادم مدرسه، به خدمت طلاب قیام میکرد. بعد دختر همان خادم را به زنی گرفت و رهسپار سبزوار شد.
استادی در تمام علوم زمان
قریب چهل سال بدون آنکه حتی یک نوبت از آن شهر خارج شود در آن شهر توقف کرد و به کار مطالعه و تحقیق و تدریس و تألیف و عبادت و ریاضت نفس و تربیت شاگردان پرداخت تا عمرش به پایان رسید. حکیم سبزواری علاوه بر این که در تمام علوم زمان خود استاد بود، شاعری بزرگ و توانا نیز بود.
حاج ملاهادی غزلهای حکمی و عرفانی نیز سروده است و در شعر «اسرار» تخلص میکرد. حاج ملاهادی سبزواری عصر روز بیست و پنجم ذی الحجه سال 1289 قمری درگذشت. آرامگاه او در دروازه نیشابور سبزوار (اکنون معروف به فلکه زند) قرار دارد.
حکیمی که ارسطوی زمان خود نام گرفت
حکیم سبزواری، حاج ملا هادی(ره)، از بزرگترین فیلسوفان اسلامی است به طوری که دانشمندان معاصر و بعدی، او را ارسطوی زمان خود شمردهاند. وی در فلسفه و عرفان به یکسان چیره دست و توانا بود و نمونه اعلای حکیمانی بود که هم در حکمت نظری و هم در عرفان و تجربیات معنوی استاد هستند.
وی مهمترین مباحث فلسفه اسلامی و منطق را در قالب 1300 بیت شعر به زبان عربی سرود و بعد خودش در کتابی آنها را شرح داد و تبیین کرد. این کتاب که 20 سال از عمر حاج ملاهادی را به خود اختصاص داد، امروزه با عنوان «شرح منظومه سبزواری» در مدرسههای علوم اسلامی و محافل علمی تدریس میشود. ملا هادی همچنین یک دوره فقه اسلامی را به زبان عربی به نظم درآورد و شرح آن را نیز خود برعهده گرفت. علاوه بر این یک دیوان اشعار هم به زبان فارسی دارد که در آن نکات عالی عرفانی را به نظم درآورده است.
شاگردانی از کشورهای مختلف پای درس ملاهادی
مجلس درس حکیم بسیار گسترده بود و شاگردان بسیاری از سراسر ایران و سایر کشورها از جمله هند، افعانستان، ترکیه و عربستان در آن حضور داشتند. یکی از شاگردان حاج ملاهادی، فقیه بزرگ، مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانی بود که خود از فقیهان بزرگ شیعه و صاحب کتاب «کفایة الاصول» است که این کتاب تاکنون در حوزههای علوم اسلامی تدریس میشود.
روایت صنیعالدوله از خانه ملاهادی
صنیع الدوله وضع بیرونی و اندرونی خانه فیلسوف عالیقدر حاج ملاهادی سبزواری را با شرح و تفصیل آورده است و میگوید: بیرونی آن مرحوم، فضایی به مساحت شش در شش ذرع دارد و اتاقی در طرف مشرق آن است که از خشت و گل بنا شده و سقف آن از تیر و هیزم نتراشیده است و دیوارها حتی از اندود کاهگل هم عاری است.
هنگامی که ناصرالدین شاه به خراسان در تاریخ اول ماه صفر 1248 هجری قمری میرفت، در همان اتاق به زیارت حاج ملا هادی امام نایل شد و ایشان هم، همانجا از او پذیرایی کرد... تمام حجرات از خشت و گل است، منتها کاه گل دارد.
ناهار ایشان، غالبا یک قرص نان بود که بیشتر از یک سیر از آن نمیخوردند و یک کاسه دوغ آسمانگون و در اواخر عمر، به واسطه زیادی سن و نداشتن دندان، شامشان یک بشقاب چلو با خورش بیگوشت و روغن بود و به آب گوشت و اسفناج قناعت میکردند. ایشان کتابخانه مفصل نداشتند و کتابخانه ایشان عبارت بود از چند جلد محدود و اندک.
دیدگاه دانشمندان بیگانه در مورد ملاهادی سبزواری
در کتاب ملاصدرا به نقل از چند تن از دانشمندان بیگانه آمده است: «در دینداری و تقوا و زهد مرحوم حاج ملاهادی سبزواری، حتی یک نفر در ایران تردید ندارند. تمام ایرانیان مرحوم حاج ملاهادی سبزواری را یک دانشمند مسلمان، شیعه مذهب، پرهیزکار و نیک نفس میدانند و هرگز در ایران از یک نفر نشنیدیم که مرحوم سبزواری را مورد کوچکترین انتقاد قرار بدهد، دهها داستان از قناعت و نیک نفسی آن دانشمند بزرگ در سراسر ایران در اذهان است که من به ذکر یکی از آنها اکتفا میکنم.
حکایت ناصرالدین شاه و نان و سرکه سفره ملاهادی سبزواری
ناصرالدین که بعضی از آثار ملا هادی سبزواری را خوانده بود، میخواست او را ببیند. هنگامی که از تهران به مشهد میرفت، در سبزوار توقف کرد و عازم خانه حاج ملاهادی سبزواری شد و به ملازمان سپرد که ورود او را به حاج ملاهادی اطلاع ندهند و تنها راه خانه دانشمند را پیش گرفت و ملازمان از عقب ناصرالدین شاه میآمد.
وقتی ناصرالدین شاه وارد خانه حاج ملاهادی شد، هنگام ظهر بود و صاحبخانه بر سر سفره نشسته، میخواست غذا بخورد. پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذای آن دانشمند، یک گرده نان است و لقمههای نان را در یک ظرف کوچک که مایعی در آن هست خرد میکند و در دهان میگذارد و ناصرالدین شاه فهمید که در آن ظرف سرکه است.
کنار سفره بر زمین نشست و از حال صاحبخانه پرسید و در ضمن نظری به اطراف انداخت و مشاهده کرد. در آن اتاق جز یک قطعه نمد که بر زمین گسترده شده و سفره را روی آن قرار داده بودند، چیزی دیده نمیشد. ناصرالدین شاه گفت: آقا من تصور میکردم که زندگی شما خوب است و اینک میبینیم که بر نمد مینشینید و نان و سرکه میخورید.
بعد از قدری صحبت، ناصرالدین شاه فهمید که فرش دو اتاق دیگر که در آن خانه است نیز از نمد میباشد. برای همین از حاجی سوال کرد که چگونه به آن زندگی محقر ساخته؟ او در جواب گفت: این سه قطعه نمد را هم که کف اتاق انداخته ام، باید در جهان بگذارم و بروم و این نمدها در دنیا میماند و من رفتنی خواهم بود.
ناصرالدین شاه گفت: در این سن که شما دارید، نباید غذای شما نان و سرکه باشد. حاج ملاهادی سبزواری گفت: کسانی هستند که مستحق میباشند و من به آنها کمک میکنم. به همین جهت به خود من بیش از نان و سرکه نمیرسد. غذای آن عالم نان و سرکه یا نان و نمک بود و در فصل بهار که در سبزوار سبزی فراوان یافت میشد، چند شاخه سبزی هم به غذای خود میافزود.
حکیمی که آرای او مرزهای زمان و مکان را در نوردیده است
در حال حاضر شعاع فکرى و عظمت علمى حکیم، سرزمینهاى بسیار دور را نیز در نوردیده و آراء و عقاید او در حکمت در میان دانشمندان جهان مطرح بوده و از طرف آنان مورد توجه قرار گرفته است. امروزه کمتر دانشگاهى پیدا مى شود که در آنجا علوم عقلى و فلسفه شرق مورد توجه قرار نگیرد و نامى از ملا هادى سبزوارى در آنجا نباشد.
دیدگاه اقبال لاهوری در مورد ملاهادی
براى نمونه، در آثار اقبال لاهورى، اندیشمند مسلمان پاکستان، مىخوانیم: «پس از ملاصدرا، فلسفه ایرانى با ترک آیین نو افلاطونى، به فلسفه اصیل افلاطون روى آورد و نماینده بزرگ این گرایش جدید ملا هادى سبزوارى است. او بزرگترین متفکر عصر اخیر ایران است. بنابراین بررسى فلسفه او برای شناخت نحوه تفکر اخیر ایران لازم است.
فلسفه سبزوارى مانند فلسفههاى اسلاف او سخت با دین آمیخته است. سبزوارى با اسناد فعلیت به حق، جهانبینى ایستاى افلاطون را دگرگون کرد و به پیروى از ارسطو حق را مبداء ثابت و موضوع همه حرکات شمرد. از دیدگاه او همه موجودات عالم به کمال عشق مىورزند و به سوى غایت نهایى خود سیر مىکنند. جمادى به سوى نباتى، نباتى به سوى حیوانى و حیوانى به سوى انسانى و بدان که انسان در زهدان مادر از همه این مراحل مىگذرد.»
پروفسور ژاپنی چگونه ملاهادی سبزواری را توصیف کرده است؟
همچنین پرفسور توشى هیکوایزوتسو، دانشمند ژاپنى و استاد فلسفه دانشگاه مک گیل کانادا و استاد ممتاز دانشگاه توکیو، پیرامون شخصیت فلسفى و عرفانى حاج ملا هادى مىگوید: «حاج ملا هادى سبزوارى متفکرى است که اثر معروف «منظومه و شرح آن» از اوست و به اتفاق همگان بزرگترین فیلسوف ایرانى در قرن نوزدهم بود.
در عین حال وى در میان استادان و بزرگان عارف آن عصر مقام اول را داشت. سبزوارى به عنوان یک عارف از طریق کاملترین نوع تجزیه شخصى قادر بود که به ژرفاى اقیانوس هستى و به دیدار اسرار وجود با چشم روحانى خویش راه یابد. وى به عنوان یک فیلسوف مجهز با قدرت تحلیلى دقیق، قادر به تحلیل و تجزیه مابعدالطبیعى اساسى به مفاهیم خوب تعریف شده و سپس وضع این مفاهیم به صورت نظام مدرسى بود.
در پایان نمونهای از غزلیات ملاهادی سبزواری تقدیم میگردد:
ای که پنداری که نبود حشمت و جاهی ترا
هست شرق و غرب عالم ماه تا ماهی ترا
از پیش تا چند گردی کو بکو و در بدر
رو بخویش آور که هست از خود به او راهی ترا
گام نه اول به ره پس از خود ای سالک بره
زان نه ای آگه که از خود هست آگاهی ترا
گر خدا خواهی تو خود خواهی بنه در گوشه ای
تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی ترا
جام جم خواهی بیا از خود ز خود بیخود طلب
بهر دارا ساختند آئینهٔ شاهی ترا
خوشه ای از خرمنش اسرار اگر داری طمع
اشک باید ژاله سان و چهرهٔ کاهی ترا