رئیس مرکز بررسیهای دکترینال با اشاره به سبک زندگی در جامعه علمی به بررسی سبک زندگی استادی تا سبک زندگی دانشجویی پرداخت.
به گزارش خبرنگار « خبرگزاری دانشجو» از یاسوج، حسن عباسی، شب گذشته در جمع دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی یاسوج در برنامه ای با عنوان «از سبک زندگی استادی تا سبک زندگی دانشجویی» که از طرف جامعه اسلامی دانشجویان این دانشگاه برگزار شد، به بررسی این مقوله پرداخت که مشروح سخنان وی به شرح زیر می باشد:
مناسبت آخر آذر و روز وحدت حوزه و دانشگاه، جوهرهای را جستجو می کرد و همچنان جستجو می کند که بتوان وحدت حوزه و دانشگاه را رقم زد - وحدت، در و دیوار و قواعد ساختاری نیست بلکه وحدت جوهری بر مبنای جوهره اصلی حوزه و دانشگاه یعنی علم است؛ یعنی به نفع جوهره مشترک هر دو ... باید شکل بگیرد.
علم برای علم و هنر برای هنر مذموم است
وحدت مادامی حاصل میشود که علم به صورت جوهری باشد به گونه ای که بین حوزه و دانشگاه در تولید و در پاسخدهی به نیاز های جامعه وحدت وجود داشته باشد؛ چراکه ما علم برای علم نداریم کما اینکه هنر برای هنر مذموم است. هر چند در دو سه قرن گذشته از ایتالیا هنر برای هنر مطرح شد، دورهای هم علم برای علم مطرح شد و اخیرا هم بحث هایی در غرب مطرح شده تحت عنوان فلسفه برای فلسفه.
لذا ما تفکر برای تفکر، علم برای علم، هنر برای هنر و غیره را نمی توانیم متوجه بشویم که چه کارکردی میتواند داشته باشد.
اگر کارکرد علم این است که رشد و اعتلای یک جامعه را رقم بزند، طبیعی است که ما باید به این موضوع توجه ویژه داشته باشیم که کارکرد علم را اگر مشترک بین حوزه و دانشگاه گرفتیم، علمی تولید شد که نیاز های روز جامعه را پاسخ متقن و دقیق و صحیح داد، قطعا اینجا ما به وحدت جوهری بین حوزه و دانشگاه رسیدیم و الا در قواعد اداری و در اتحاد بین ساختمان ها و موارد از این دست نمیتوانیم موضوع وحدت را جستجو کنیم، کما اینکه در سی سال گذشته هم نتیجه مثبتی در این زمینه عاید نشد.
دلیل عدم موفقیت در وحدت حوزه و دانشگاه هم عدم توجه به وحدت جوهری این دو یعنی مقوله خود علم بنیادینی است که با مبانی فکری جامعه ما تولید شود و پاسخگوی نیازهای جامعه ما و سپس سطح جهان باشد.
همچنان خودمان را در معرض این پرسش قرار می دهیم که چگونه باید این وحدت جوهری شکل بگیرد؟
یک مناسبت غیر رسمی هم در انتهای دسامبر سال 2012 وجود دارد. از پنج – شش سال پیش که مطرح شد در 27 دسامبر 2012 قرار است که قیامت رقم بخورد و وقایع گسترده ای صورت بگیرد، همان طور که بارها از رسانه ها شنیدید، احتمالا در سال های گذشته فیلم های سینمایی مربوط به ان را دیدید، آثار مستندی که برای این ساخته شده را دیدید – یک موضوع مبهم و مجهولی که حدود و ثغور مبنایی ان مشخص نبود که نظر نستراداموس بوده است یا نظر مایاها؛ سپس بعضی عقبه نظری و تئوریک را از دل ناسا در آوردند.
سه پیش بینی را از سال 2007 میلادی مد نظر داشتند که در 21 دسامبر 2012 ، اتفاق جدی که رقم خواهد خورد، موضوع اول؛ یک مسئله و مشکلی در سطح کهکشان بوجود می آید و سپس خورشید خاموش می شود.
موضوع دوم فروپاشی پوسته کره زمین بود که مانند گردوی پوسیده که به سمت داخل می شکند و خورد می شود، پوسته زمین این بلا سرش خواهد آمد. سوم هم تغییرات گسترده سیاسی – اقتصادی در سطح دولت ها در سطح کره زمین است.
ابتدا در بازی « اساسین کرید» این عدد را به عنوان یک کد کلی مطرح کردند و آرام آرام در فیلم های سینمایی متعدد و سپس فیلم های مستند با بهره گیری از نظر کارشناسان آن را مطرح کردند.
امروز وقوع قیامت به اینکه دو سه روز اتفاقاتی خاص خواهد افتاد و مواردی از این دست محدود شده است.
بخش اختر فیزیک و کیهان شناسی را باید به صاحبان فن واگذار کرد، اما نکته حایز اهمیت این است که چرا تمدنی که بیش از 2600 رشته علمی دارد و این مقدار در علم و تکنولوژی پیشرفت دارد گاهی اوقات باید به خرافه متوسل بشود؟
موقعی که مسابقه جام جهانی در کشور «هگل» و «کانت»، «نیچه» و بزرگانی مثل «گوته» بود، یک هشت پا را گذاشته بودند که مشخص کند کدام تیم برنده می شود. این اصالت خرافه و جادو در سرزمین هایی است که بنیان های علمی عمیقی دارد و مظاهر علمی شان را در تکنولوژی آنها می بینیم، و این مسئله جای تامل دارد.
بخصوص که در دوران اخیر جریان هزاره گراها که گروهی از «اونجلیست ها» در کلیسای پروتستان هستند، در 18 سال گذشته یک بار معتقد بودند که در سر هزاره یعنی سال 2000 این اتفاق می افتد، سپس به 2003، بعد به 2005 و الان به 2012 موضوع را ارجاع دادند و باید ببینیم که بعد از این به چه زمانی محول می کنند؟
این پیشگویی ها در دانشی به نام آینده شناسی یا «فیوچرلوژی» با کدهای علمی قابل اثبات یا رد هست، ولی عجیب است جامعه ای که دانش آینده شناسی دارد، چرا وقتی منبع ادعای مربوطه خواسته می شود، آن را به نوستراداموس ارجاع می دهد. نزدیک 25 سال است که خیلی از وقایع را میگویند که از قبل از جنگ جهانی دوم نوستراداموس پیشبینی کرد و هر از چندگاهی هم یک برگ دیگر از کتاب نوستراداموس پیدا می شود. یا به تاریخ مایاها ارجاع می دهند.
در هفته گذشته شنیدیم که ترندگذاری 2030 میلادی را سازمان های اطلاعاتی آمریکا منتشر کردند (ترند یعنی مسیر و روند گذاری) وقتی متخصصینی در دانش آیندهشناسی هستند که می توانند آینده را در افقهای بالای 20 سال تا 50 سال ترندنمایی کنند، چگونه است که هر از چندگاهی باید بشنویم که اتفاق این چنینی میافتد که ناظر به دیدگاه مایاها یا نوستراداموس این پیش بینی ها رقم میخورد.
فضای جامعه بشری را مشوش کردن، بشر را به هول و ولا و ترس کشاندن، مواردی هستند که جای اما و اگر دارد.
سبک زندگی یک واژه ای است وارداتی مربوط به ما نیست. هر چند «آدلر» این مسئله را در روانشناسی خود مطرح کرد، اما قدمت این واژه حدود 35 سال است و در دهه 1970 در دوره «ارهارت» مطرح شد و امروز به عنوان یک فراورده فرهنگی در جهان مطرح است.
رابطه ایدئولوژی و سبک زندگی
در زمان نسل ما ایدئولوژی داده میشد؛ یعنی آنچه در نسل ما مطرح بود این بود که به یک ایدئولوژی میگرویدند، بعد روش زندگی آنها مثل آن ایدئولوژی میشد. سر و وضع و قیافه و نوع مناسبات و روبط با همدیگر و نگاه به اطرافیان متفاوت می شد و تغییر می کرد.
در ان زمان ایدئولوژی داده می شد و امروز سبک زندگی داده می شود.
اگر زمینِ شکل گیری یک درخت را ایدئولوژی و آن درخت را مدل جامعه فرض کنیم، میوه این درخت سبک زندگی است. در نسل ما اول زمین یعنی ایدئولوژی را انتخاب میکردید و در مرحله بعد ان زمین بخصوص، مدل جامعه بخصوص میداد و این مدل جامعه میوه سبک زندگی ارائه می داد، اما امروز اول سبک زندگی به معرض دید گذاشته می شود و شما انتخاب می کنید و از دل این سبک زندگی می شود پی برد که شما به چه نوع جامعه ای و به چه نوع زمینی تعلق دارید.
آقای کرتیز در یک مستند 5 قسمتی یک دوره 100 ساله (از سال 1901 تا سال 2001) اینکه چطور سبک زندگی شکل می گیرد را بررسی می کند که کامل ترین اثر در مورد سبک زندگی آمریکایی است.
در این مستند دو دوره کلی را به ارزیابی می نشاند، دوره اول دوره سیطره تفکر فروید و نفوذش در آمریکا و دوره دوم دوره «همبریک» است که بعد از فروید بوده و دیدگاهی متفاوت از فروید داشته است.
100 سال اساس فرهنگ ایالات متحده که منتج به سبک زندگی آنها می شود متاثر از این دو مکتب فکری بود.
مطلبی را که در مورد فروید مطرح می کند این است ک فروید قائل بود که بشر یک بعد استدلالی و خردورز دارد و یک بعد غیر استدلالی و هیجانی. معتقد بود که بعد هیجانی انسان بر بعد خردش حاکم است و از این منظر انسان، حیوان غیر قابل اعتماد است.
خواهر زاده فروید، آقای ادوارد برنیز، با استفاده از تئوری دایی خودش پدیده ای در ایالات متحده به نام روابط عمومی تعریف می کند و حرف او این است که وقتی بعد احساسات مردم بر بعد عقل آنها غالب است، از این راه وارد شویم و مردم را تحت سیطره بگیریم. وی در دوران جوانی به روسای جمهور آمریکا مشاوره می داد که چگونه می شود روی بعد احساسی و غیر عقلانی مردم کار کرد و بر احساسات مردم غلبه پیدا کرد. این نگاه تا سال 1962 ادامه داشت و بر فضای فرهنگی امریکا سیطره داشتند.
تا وقی که مرلین مارلا، هنرپیشه معروف آمریکایی دست به خودکشی می زند و ناکارآمدی روانکاوری و روانشناسی خودش را نشان می دهد و از آنجا اعتراض ها شروع می شود تا به جنبش دانشجویی سال 1968 در ایالات متحده می رسد.
آنچه که مورد اعتراض واقع می شد یک وجه اصلی اش روانشناسی بود؛ به خصوص نگاهی که فروید در یکی از نحله های روانشناسی داشت مورد هجوم واقع می شود و آنجا کنار گذاشته می شود. دقیقا 50 سال پیش جامعه آمریکایی با این قضیه خداحافظی کرد و آن را کنار گذاشت و ما 50 سال در جامعه خودمان نسبت به این اتفاق عقبیم.
اعتراف در تفکر مسیحیت، یک اصل است و در اسلام مذموم
در 1962 این اتفاق می افتد و در سال 2012 با یک فاصله 50 ساله، جامعه ما به خصوص کسانی که علاقه مند به روانکاوی فروید هستند، آن سازوکار ساده ای که کسی روی کاناپه دراز بکشد و اعتراف کند، را در جامعه ما به قدری رواج دادند که الان در تهران از 50 تا 120 هزار تومان ویزیت آنهاست که خانمی خیانت به شوهرش را و یا آقایی جنایت و دزدیش را اعتراف میکند.
در اسلام اعتراف کردن روا نیست. اعتراف یک اصل در تفکر مسیحی است.
فروید چون یهودی بود و این تفکر را از مسیحیت گرفت و با بن مایه نگاهی که در کلام مسیحی و بعد در فلسفه دروه مدرن هست مطرح کرد.
در فرهنگ ما جاری است که هر کسی به درجه ای می رسید کتاب اخلاق مینوشت و در غرب کتاب اعتراف نوشتن مرسوم است مثلا کتاب اعترافات ژان ژاک روسو و اگوستین.
اعتراف در کلام مسیح، یک اصل است و در اسلام مذموم است. الان جامعه ما فروید را پذیرفته و در دانشگاه های ما بدون هیچ نقدی تقدیس می شود و در حوزه های روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی، تلقی فرویدی در جامعه ما فرهنگ شده است که از اساس با بنیان های اعتقادی ما در تعارض است.
ضمن اینکه اگر با روانشناسی آشنا باشید، از یونگ، اریکسون، پیاژه، فروید، یک آدم مثبت که سبک زندگی مثبت و مناسب داشته باشید نمی بینید، اما از دل مطالب این آدمها، علمی درآمده است. و کسانی در کشور ما می روند و این روانشناسی را می خوانند و هر وقت تلویزیون را باز کنید، اینها به عنوان معلم اخلاق مردم را توصیه می کنند. یعنی روانشناس در جامعه ما در کسوت استاد اخلاق قرار گرفته است.
کدام نگاه در جامعه دینی ما مبنا میشود؟ نگاه آقای فرویدی که معتقد است انسان حیوان غیر قابل اعتماد است، این نگاه چقدر با این قرآن در تعارض است و چقدر این نگاه را قرآن تایید می کند؟
به جای روانشناسی فرویدی که سیطره بر ایالات متحده داشت، دروه جدیدی شروع میشود که سیطره تفکر «ویل همبریک» است و می گوید که به انسان اینقدر نباید بدبینانه نگاه کرد، انسان قابل اعتماد است اما باید به فکرش خط داد؛ و مقوله ای به نام کنترل ذهن شکل می گیرد.
انتهای کتاب اصلی کنترل ذهن که در دهه 70 چاپ شد، لیستی از داروهای شیمیایی هست که امروز به اسم کراک، شیشه و مواردی از این دست میشناسید، این دارو ها در لابراتوارهای سازمان سیا تهیه و از طریق این داروها، فکر ادم ها را تخلیه کنند و از نو حرف جدیدی در آن بنویسند.
هرم نیاز های مازلو یک پدیده اقتصادی است نه روانشناسی
از اینجا به بعد وقتی دیدگاه همبریک میآید و این پروژه شکست می خورد، و حرف جدیدی مطرح می شود، مازلو را در دانشگاه استانفورد می گذارند، کارتهایی طراحی می کند که در خانه مردم می فرستاند، و پس از جمع آوری کارت ها، موضوعی به نام هرم نیاز های مازلو شکل می گیرد. هرم نیاز های مازلو یک پدیده اقتصادی است اما همه فکر میکنند یک پدیده روانشناسی است، این که چطور نیاز های مردم را سازماندهی کنند و به این نیاز ها دامن بزنند تا چرخ اقتصاد بگردد، مبنای شکل گیری هرم نیاز های مازلو بود.
اینجا با اگزیستنس آقای ارهارت، پدیده ای شکل می گیرد با این سازکاری که اشاره کردم – هم هرم نیاز های مازلو، هم عقبه دیدگاه آقای همبریک، هم کنار گذاشتن دیدگاه فروید _ به نام سبک زندگی.
اگزیستانسیالیسم در سه کشور همزمان مطرح بود، در فرانسه با ژان پل سارتر، در آلمان با مارتین هایدگر و در آمریکا با ارهارت.
در ایران جریان روشنفکری قبل از انقلاب بیشتر سارتر را معرفی می کرد، بعد از انقلاب، مارتین هایدگر را معرفی کرد اما کمتر در مورد ارهارت بحث شد. سبک زندگی با این سبک و ثیاق مربوط به آقای ارهارت هست.
مقوله سبک زندگی در یک دوره 10 ساله با بن مایه روانشناسی غربی شکل می گیرد و در فضای جامعه آمریکا به عنوان یک پدیده فرهنگی مطرح میشود و شعارشان این است که اگر نمی توانید عالم را تغییر بدهید خودتان را تغییر بدهید.
از اینجا پدیده ای شکل گرفت که در مد و لباس گروهی که موسوم شدند به بیتل ها و در دهه بعد به هیپی ها و در دهه 1980 به پانک خودش را نشان می دهد و شناخته شد. وقتی از آنها می پرسیم که چرا مدل و لباستان این گونه است، می گویند ما چون نتوانستیم عالم را تغییر بدهیم سعی کردیم خودمون را تغییر بدهیم.
لذا سبک زندگی با این تلقی معنی اش این است که کسی که نمی تواند جامعه را تغییر دهد خودش را تغییر می دهد و این مفهوم با روح قرآن در تعارض است، قرآن می فرماید در هیچ قومی تغییر ایجاد نمی کند مگر اینکه در کلیت قوم خودشان تغییر ایجاد کنند. وقتی نتوانستید در جامعه تغییر ایجاد کنید باید ببینید که آیا خودسازی اولیه انجام دادید یا نه؟
امروز در دانشگاه های علوم پزشکی سبک زندگی را اینجوری می گیرند که نمک غذای شما اینجوری نباشد و کلسترول اینجوری باشد، در پوشاک، سبک پوشاک، در آرایش، سبک آرایش و غیره.
اگر سبک زندگی در این مظاهر جزء خلاصه شود، اصلا معنی سبک زندگی فهمیده نشد.این سبک زندگی که از این سازوکار تبعیت کرد تا به اینجا رسید، امروز که در جامعه ما مطرح می شود ما باید نگاهمان به عالم و هستی را مشخص کنیم.
زاویه ای که ما وارد می شویم یک مفهوم کلی است. اگر شما فلسفه حیات را بشناسید، نگاهتان به فلسفه حیات هر چه باشد، سبک زندگی تان همان است.
داروینیسم مثل فرویدیسم در دانشگاه های ما بی محابا تدریس می شود.
در درخت حیات، حرف داروینیست ها این است که عالم در سه و نیم میلیارد سال گذشته وقتی عنصر حیات در زمین شکل گرفت، گیاهان، حیوانات و سپس انسان پدید آمد و حیات در این سه عنصر خلاصه می شود.
در سبک زندگی دانشجویی و استادی وقتی فلسفه حیات را در درخت حیات داروینسیت ها خلاصه کردید. آیا اعتقاد دارید که ملک و فرشته وجود دارد یا نه، اگر آری در درخت حیات کجاست؟
آیا معتقدید که جن وجود دارد، وقتی در درخت حیات جایی برا فرشته و جن و از همه مهم تر برای خدا که حی است و نمیمیرد نداریم، چطور درخت حیاتی است؟چطور می شود حیات را در سه عنصر گیاه و حیوان و بشر در نظر گرفت؟
اگر درخت حیات محدود به این سه تا است، عملا کسی که درس می خواند و تدریس می کند، عملا خدا و ملک و جن را به عنوان حی و زنده کنار گذاشت.
سبک زندگی از این نگاه به درخت داروین می آید.
در دانشگاه های مان جوی داریم که همه در جامعه و حکومت باید پاسخگو باشد و تنها کسی که در جامعه ما پاسخگو نیست استاد دانشگاه است. استاد دانشگاه ترجمه می کند و آن را درس می دهد و کسی حق ندارد بگوید که این ترجمه با فرهنگ ما سازوکارندارد.
اگر نگاه شما به حیات درخت زندگی بود، شما یک سبک زندگی خواهید داشت و اگر نگاه شما این بود که کنار سه عنصر موجودات زنده ای هم هستند که علم بشر به آنها نمیرسد، یک سبک زندگی دیگر بوجود می آید.
ساده انگارانه سبک زندگی را محدود به مد لباس و نوع غذا و دکور منزل نکنیم
وقتی شما عنصر حیات را محدود به درخت زندگی کردیم، سبک زندگی، سبک زندگی مادی و در حد گزاره های حیوانی است.
با چنین تلقی مفهوم سبک زندگی وارد دو فاز مجزا می شود، لذا ساده انگارانه سبک زندگی را محدود به مد لباس و نوع غذا و دکور منزل نکنیم؛ که محصور کردن به این موارد یعنی مبتذل کردن یک بحثی که عقبه فلسفی این چنینی دارد.
تا چامعه دانشگاهی و حوزی ما نتواند پاسخ بدهد، به نسبت عنصر حیات داروینیست ها، حیات در تلقی بومی و دینی ما کجاست، اگر استاد دانشگاه سکوت کند و داروین تدریس کند، بدون اینکه حواسش باشد، زیراب اعتقادات و دین را می زند.چارچوبی که نابود می شود، چارچوب اعتقادات دینی است.
امروز که این اعتقادات دینی به خورد این جامعه رفت، پاسخگویی نظام دانشگاهی ما به خصوص در علوم طبیعی نسبت به اینکه جزئی از عنصر حیات را از درخت داروین در کاسه دانشجویان ما می گذارد، کجاست؟
بحرانی که کشور با آن روبروست، بحران علم ترجمه ای است که 70 هزار استاد دانشگاه برای 4 میلیون و 400 هزار دانشجو یک سری علوم ترجمه ای را تدریس می کنند و پاسخگو هم نیستند.
چطور می شود سبک زندگی متفاوتی نسبت به این گزاره ایجاد کرد؟ شما 5 اصل دین و 10 فرع آن را می شناسید.
متعلقات هفت گانه ایمان
گزاره ای که در دانشگاه ها و مدارس اصلا به ما یاد ندادند این است که ایمان از چه گزاره هایی تعلق می گیرد.
طبق آنچه که در قرآن آمده و بعضا تورات و انجیل تایید می کنند، ایمان به هفت گزاره تعلق می گیرد، ایمان به غیب، ایمان به خدا، ایمان به ملائکه، ایمان به انبیاء، ایمان به کتاب، ایمان به آخرت، ایمان به آیات الهی یعنی پشت هر پدیده ای یک نشانی است. «برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار»
قران به ایمان مستودع و مستقر اشاره دارد که اگر 5 تا از این ها را داشته باشید و بقیه را نداشته باشید، فایده ندارد و بقیه نیز می پرد، ایمان مستقر ایمانی است که هر هفت تا را داشته باشد.
آنچه که در سبک زندگی دانشجویان و اساتید ما رقم می خورد نقیض این هفت تاست.
ایمان به خدا را نیچه به سادگی اعلام کرد که خدا مرد، رسما آقای داروین خدا را از آسمان به زمین کشید، کشت و مرگش را هم اعلام کرد. مهم ترین کارکرد تفکر داروینی این بود که خدا را زمینی کرد و کشت.
ایمان به غیب هم امروز معنا ندارد، اگر درخت حیات داروین را قبول دارید و قدمت سنگواره ها را با کربن 14 مشخص می کنید که هرچه عینی است را می پذیرد، در مورد ملک و فرشته می گویید گزاره ای است که در چاچوب تجربه من نمی آید پس قبول نیست. ما در فضای دروس دانشگاهیمان ایمان به غیب را داریم می زنیم و این چطور جمع می شود با جامعه ای که مردمش در گرمای بالای 50 درجه 18 ساعت روزه می گیرند؟ چرا گرسنگی میکشید وقتی در نظام دانشگاهیتان، 70 هزار استاد 4 میلیون و 400 هزار دانشجو بحثتان این است که هر چه در این درخت حیات داروین نگنجد، پس نیست.
آیا یک رشته در دانشگاه داریم که تلقی قرآنی قلب سلیم است؟ جامعه و دانشگاه های پزشکی ما هرچند رؤسای آنها ظاهر مذهبی دارند اما علمی که در دانشگاه علوم پزشکی تدریس می شود، علم سکولار است و ریشه غیب را می زند.
اینکه در قلب انسان ها مرض هست را کدام دستگاه باید درمان کند ؟ سازمان بهداشت جهانی (WTO) نگاهش به قرآن نیست که ما آنها را ترجمه کنیم و اینجا درس بدهیم.
زمانی که شما جسد انسان را درمان می کنید و لحظه ای که از دنیا رفت به شما مربوط نیست یعنی شما ایمان به آخرت نداشتید.
تکلیف قلب سلیم در نظام پزشکی ما چیست؟ اینجاست که حرف جمهوری اسلامی باید روشن شود و الا جمهوری اسلامی که استاندارد پزشکی اش همان استاندارد بهداشت جهانی است، این که جمهوری اسلامی نیست.
اگر قرار شد سبک زندگی مان را عوض کنیم، آیا روانشناسی مان روانشناسی فرویدی، پزشکی مان پزشکی داروینی است؟
آقا و خانم استاد دانشگاه کم فروشی شما اینجاست و شما باید پاسخگو باشید که چطور در مسابقه فوتبال یکی پیرهن یکی را می گیرد و شب، در تلویزیون برنامه سه ساعته برای آن می گذارند و تلفنی و حضوری چندین نفر بررسی می کنند که چه کسی مقصر بود؟ این همه گفته شد که نظام دانشگاهی باید علم تولید کند، و علم بومی نیازهای مردم را پاسخ بدهد. این 70 هزار استاد دانشگاه اعتقاداتی دارند. ای استاد علوم پزشکی کجای قلب سلیم را در این قضیه دیدی؟ استاد بیولوژی عنصری به نام جن و ملک را کجا دیدی؟ استاد روان شناسی با چه مجوزی اعتراف را که جزو کلام مسیحی است در کاسه کوزه مردم میگذاری؟
سبک زندگی این دانشجو و استاد را دارند شکل می دهند، همین را فردا به عنوان معلمان جامعه به جامعه تسری می دهند.
ترند سال 2050 میلادی ، 13 مگا ترن و ابرروند دارد که عین 13 تاش منفی است.
کم فروشی من و شما اینجاست، از این 13 مگاترندی که آقای واتسون کار کرده، یکیش پیری است، یکی اش مقوله اضطراب است، کارایی و کارآمدی یک علم را باید اینجوری در نظر بگیریم. اساتید ما اعتقاد دارند که به این علوم نمیشود دست زد و نمی شود اسلامیشان کرد.
الان فضای حاکم بر دانشگاه های ما استبداد علمی است اجازه نمی دهند که این مسایل سر کلاس ها مطرح شود. دانشجو دستش زیر ساطور استاد است به خاطر نمره.
یکی از این مگاترندها بدهی است، الان ایالات متحده 16 تریلیون دلار بدهی دارد، کل گردش مالی جهان در سال 2011 میلادی 45 هزار میلیارد دلار بود. بدهی جهان 60 تریلیون دلار ، 15 تریلیون دلار بیشتر، معنای این حرف چیست؟ یعنی اقتصاد جهان پاشیده.
کل درآمد و بودجه امریکا در سال 4 تریلیون دلار است و 4 برابر بودجه خودش بدهی دارد، آن وقت تصویری که اساتید دانشگاه های ما از آمریکا برای دانشجو ترسیم می کنند، چه ترسییمی است؟
ایران 300 چهارصد میلیارد دلار بوجه سالانه اش هست، بعد از 32 سال محاصر اقتصادی، یک دهمش بدهی خارجی است ؛ یعنی بین 30 تا 40 میلیارد دلار، اما آمریکا چهار برابر بودجه اش بدهی خارجی دارد.
اگر رابطه با آمریکا مشل را حل می کرد، کشورهایی که با آمریکا رابطه دارند چرا مشکلشان حل نشده؟
بعضی ها در کشور می گویند مشکل اقتصادی داریم با آمریکا رابطه برقرار کنیم تا مشکلمان حل می شود.
شما می دانید کشور یونان که دارد جزیره هایش را می فروشد، 5 و نیم تریلیون دلار بدهی دارد، اقتصادش پاشیده است و دو سال پیش اتحادیه اروپا زیر بغلش را گرفته بود و الا تا الان ورشکستگیش اعلام شده بود. یونان که رابطه با آمریکا دارد چرا وضع اقتصادیش اینجور است؟ ایتالیا که ارتباط دارد با آمریکا چرا دو تریلیون دلار بدهی دارد؟ چرا فرانسه یک و هشت دهم تریلیون دلار بدهی دارد؟ چرا انگلیس یک و سه دهم تریلیون دلار بدهی دارد؟ چرا آمریکا 16 تریلیون دلار بدهی دارد؟
اگر رابطه با آمریکا مشل را حل می کرد، آمریکا خودش که با خودش رابطه دارد چرا مشکلش حل نشد؟!
یکی از این 13 مگاترند، اضطراب است، آیا این روانشناسی توانست جلوی اضطراب را بگیرد؟ پاسخ روانشناسی غرب برای این اضطراب چه بود؟
پاسخ اقتصاد غرب برای این بدهی چه بود؟چطور علم اقتصاد نتوانست منابع را به نیازهای نامحدود توزیع کند که این بدهی رو آمده است؟ آنجا که مدیرانش مدیران قوی هستند! آنجا که محاصره اقتصادی نبود و تحریم مطرح نبود!
چطور جنبشی به نام 99 درصدی اشغال وال استریت بوجود آمد که می گویند ما 99 درصد جمعیت یک درصد سود به ما رسید و یک درصد دیگر 99 درصد مسایل را خوردند.
آیا این علم اقتصاد مدرن نمی توانست منابعی را که آمریکا از جهان غارت می کند و به کشور خود می برد را جوری بین مردم خودش توزیع کند که به مردم در سطح مساوی رسیدگی شود؟مگر اینکه بپذیریم علم اقتصاد مدرن دچار مشکل است آیا این حرف ها سر کلاس اقتصاد ما زده می شود؟ آیا آن حرف ها در کلاس روانشناسی و بیولوژی زده می شود؟
یک دهه از عمر میلیون و 400 هزار دانشجو را دزدیدم، مطالبی را به آنها درس می دهیم که آن طرف دنیا نا کار آمدیش اثبات شده اشت و این حرف ها سقوط کرد؟ چرا 70 هزار استاد صدایشان در نمیآید و بیانیه نمی دهند؟
ما کلاهی سرمان رفت، سبک زندگی بورژوایی می گوید که یک دوره به نام دوره جوانی تعریف می کنیم، -ما در اسلام اینجوری دوره جوانی نداریم، در اسلام آقا یا خانمی به سن ازدواج رسیدند، زندگیشان را تشکیل می دهند، ضمنا کار هم می کنند، درس هم می خوانند- در سبک زندگی بورژوایی یک دهه از عمر شما به حالت تعلیق در می آید تا بعدا یک لیسانس و فوق لیسان و دکترا بدهند.
این وضعیت معلول این است که اگر به پسر یا دختری گفتی صبر کن تا 28 سالگی بهت دکترا بدهیم، یعنی نیاز های جنسی ات را هم به حالت تعلیق در بیاور. چطور در این مدت نیاز خوردن و خوابیدن نمیتواند به حالت تعلیق در آید، اما نیاز جنسی اش باید به حالت تعلیق در بیاید؟
چه کار کردیم؟ الان 11 سال است که دانشجویان دختر ما از دانشجویان پسر مان بیشتر است.
یکی از دلایلی که سن ازدواج بالا رفت و پدیده ای به نام نسل دختران سوخته روی دست ما مانده، وقتق دو جوان دختر و پسر 18 ساله به سمت آینده می روند، یقه پسر را به خاطر سربازی میگیریم و این پسر از سال سوم به خاطر این دغدغه افت روحیه پیدا میکند و دختر با خیال راحت در دانشگاه قبول میشود و لیسانس میگیرد و پسر همین جور میماند.
بعد از سربازی، با دیپلم که به او کار نمیدهند مجبور است با وجود خستگی روحی لیسانسی بگیرد و خانمی که هم کفو او بود، الان فوق لیسانسش را از دانشگاه سراسری گرفت، این خانم جا ماند و این آقا از نسل بعد برای ازدواج انتخاب می کند.
الان ما در دانشگاه هایمان اساتید خانمی داریم که 43 سال دارند.
ما یک دهه از عمر پسران و دخترانمان را دزدیدم تا به اینها یک دکترا بدهیم می توانستیم بگوییم ازدواج کنند و در کنار آن درسشان را بخوانند. زندگی را به حالت تعلیق در نیاوریم. جامعه بورژوایی که این کار را می کند برای روابط جنسی یک سازوکار دیگری دارد. وقتی یک چنین وضعیتی درست کردیم، بافت فرهنگی جامعه را به هم زدیم، اضطراب برای دختر و پسرمان ایجاد کردیم. ما چه کردیم، این چه طرز ساماندهی اجتماعی است؟
افتخار کنیم 4 میلیون و 400 هزار دانشجو داریم، افتخار کنیم توی 7 ماه اول 19 هزار مقاله، استادانمان توی ISI آنها به زبان انگلیسی چاپ کردند؟ نتیجه این می شود که هر چه جلوتر می رویم زاد و ولد کمتر، تشکیل خانواده دیرتر.
در دوره ای که جنگ های امروز جنگ های تکنولوژی است، سربازی نباید به این صورت باشد و باید طرح توانمند سازی آقایان را بدهیم که بتوانند زودتر به مرحله اداره کردن زندگی برسند و زندگی شکل بگیرد و الا به سرعت جمعیت ما مانند یخ در تابستان دارد آب می شود.
وقتی افق 25 ساله را می بینیم، انسان از شرایطی که دارد بوجود می آید، وحشت می کند. چرا؟ چون استاد ما حاضر نیست انتقاد را به رشته خودش بپذیرد.
در علوم انسانی 80 تا 85 درصد و در برخی از گرایش ها 90 درصد مطالب علوم انسانی را می شود کنار گذاشت و اصلا برای دانشجو ضروری نیست و ما بیخود عمر دانشجو را در این درس در مقطع کارشناسی هدر می دهیم.
سبک زندگی که مطرح شد متعلق یه فضا و فرهنگ دیگری بود و در جامعه ما باید بن مایه اش بومی، ایرانی، اعتقادی و دینی باشد با متعلق های هفت گانه ایمان.
متعلقات هفت گانه ایمان را سازمان یافته زدند، ایمان به ملائک را در فیلم کنستانتین، گبریل حضرت جبرئیل است، در فیلم لژیون بین مایکل (میکائیل) با گبریل برادر کشی صورت میگیرد. الان حضرت جبرئیل را سیبل قرار دادند و علیه او فیلم درست می کنند، 200 قسمت سریال «سوپرنیچرال» می گوید خدا، پدرتان مرده و شما ملائک آمدید زمین را به هم بریزید و بروید. الان ملائکه را دارند می کوبند، عمده انبیاء را انیمشن و فیلم سینمایی برایشان درست کردند، آخرین که در مورد پیامبر ما بود و همه ریختند توی خیابان، تعجب کردند و گفتند ما انبیای قبلیشان را که زدیم صداشون در نیامد.
Ship به معنی کشتی است، Arc یک نوع کشتی بخصوص است که فقط یک دانه است، توی ادبیات یونانی، لاتینی، آلمانی، فرانسوی و انگلیسی و از کتاب مقدس در آوردند، یعنی کشتی نوح.
هیچ کس متوجه نشد که کشتی یوگی، کشتی نوح است ( آرک کشتی نوح است) و کشتی نوح را منتسب به خرس یوگی کرد. پیرمردی به نام نوح در این فیلم هست که آن را فرمالیته کردند و در 5 سال گذشته روی بدنه کشتی به طور واضح نوشته Noah's Arc
به بچه می گویی یک پیامبری بود که کشتی می ساخت، میگوید یک ایمیجی (تصویری) از کودکی دارم، یوگی، می گویید یک پیامبری بود توی شکم ماهی میرود می گوید من ایمیجی دارم پدر ژپتو و پینوکیو.
الان تلویزیون را هر ساعت باز کنید می گوید با یک تست بیشتر، آزمون دکترا و فوق دکترا و این مایه آّبروریزی در این مملکت این است که آزمون دکترا و فوق دکترا با تست باشد؛ یعنی گند کار در آمد و این 7 هزار استاد 4 نفرشان بلند نشدند بیانیه بدهند. مگر دکترا هم با تست می شود؟ فوق دکترا هم با تست و آزمون این چنینی؟ یعنی مطالبی که برای آزمون دکترا و فوق دکترا می خواهیم قبلا در دفترچه های دیگری نوشته از آنها چهار جوابی در بیاوریم؟
وقتی میتوانیم سبک زندگی ایجاد کنیم که به این متعلقات هفتگانه ایمان برگردیم
دشمن متعلقات هفت گانه ایمان را زده و ما وقتی می توانیم سبک زندگی ایجاد کنیم که به این متعلقات هفت گانه ایمان برگردیم بعد بدانیم چه چیزی ارزش دانستن دارد و عمرمان را برای چیزی بگذاریم که می ارزد.
نتایج اجتماعی آن این است که نسلی داریم که اضطراب دارد، امکان ازدواج ندارد، و بعد به او می گوییم چرا هیزی می کنی؟ آیا برای ازدواج اینها فکر کردید؟ و اینکه از 18 سالگی نیاز به ازدواج داردند، چرا نمی گویید که خوابیدنشان و غذا خوردنشان را به حالت تعلیق در بیاورند، اما مسایل عاطفی و نیاز های جنسی شان را به حالت تعلیق در بیاورند که فردا یک لیسانس شلخته بدهند با علومی که عمده اش زیر سوال است و ناکارامدی اش آن طرف دنیا هم مشخص شده است.
سبک زندگی استادان و دانشجویان ما مخدوش است طی 10 تا 15 سال باید سعی کنیم که سبک زندگی را اصلاح کنیم.
استادان دانشگاه و حوزه باید نقد از درون را در نظام علمی کشور شروع کنند، مقصر اول مشکل فرهنگی کشور، استادان دانشگاه و حوزه هستند که یک تریپ علمی برای خودشان گرفتند و یک ذره نقد نمی شوند. این دوره گذشت، یا به این حرکتی که شروع شده برای تحول علمی می پیوندند یا اینکه منتظر بمانند تا ناکارامدی و مشکلات رشته های علمی یکی یکی رو شود. نسلی هم که به خاطر نمره و به خاطر دفترچه کنکور وارد دانشگاه شده و الان سختش است به عقب برگردد چشمش باز بشود و ببیند که چه دارد از دست می دهد و ما به ازای آن چه بدست می آورد.
مراجع عظام تقلید گفتند بالای 80 درصد اقتصاد این مملکت ربوی است و نظام دانشگاهی ما در این قضیه سکوت مطلق کرده چون ربا جنگ با خداست و نظام دانشگاهی ما وظیفه اش مقابله با جنگی است که مردم را به جنگ با خدا می کشاند، با کمال تاسف استادان دانشگاه ما با سکوتشان این قضیه را تایید می کنند.
عصر خود انتقادی در جامعه ما شروع شد و استادان باید با این همراه شوند.