هر سال، هنوز دی نشده، قلبم تیر می کشد
وبلاگ « قطعه 26»؛
با دست راستش، محکم دستم را گرفته بود و فشار می داد. گاهی که به هوش می آمد، ذکر می گفت. «یا حسین» و «یا زهرا». همان حالت، یک دفعه بهم گفت: خیلی تشنه ام مجتبی!
ارسال نظرات
captcha