به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در آخرین به روز رسانی وبلاگ «آب و آتش» آمده است:
1-صبح زود دوشنبه، نماز صبحم را که در حرم مولا امیرالمؤمنین «ع» میخوانم و از پدر امت خداحافظی میکنم، در آخرین لحظه به مولا میگویم: امروز که تا دقایقی دیگر پیاده روی حسینی را از حرم مطهر شما تا کربلا آغاز میکنم، در کنار همه عرض حاجتهای دیگر، یک حاجت بزرگ دارم و آن اینکه وقتی به حرم فرزند بزرگوارتان برسم از او شفای کامل استاد و ولی نعمت معنوی خودم را بخواهم.
توی راه وقتی با حاج آقا زائری با آن خروش عظیم حسینی همراه میشویم، آقای زائری بیشتر مسیر را از خاطرات کسانی که این روزها با حاج آقا مجتبی تهرانی ملاقات داشتهاند میگوید و آنچه دیده بودند؛ از نمازی که تا همان چند روز پیش با آداب کامل ادا میشد و از خواهشی که از نزدیکانش داشته است که «مرا به کربلا ببرید، میخواهم در کربلا بمیرم».
2- شب دوم پیاده روی را در محلی که عتبه مقدس عباسی «ع» تدارک دیده است میمانیم. تعداد بچهها زیاد است این است که در دو اطاق میخوابیم. صبح بعد از نماز صبح، آقای زائری با حالتی غیر عادی میآید توی اطاقی که من هستم: شما تماس تلفنی یا پیامکی با تهران دارید؟ بله حاجی! چطور مگه؟ خبری از حال حاج آقا مجتبی ندارید؟ جدیداً نه. حالشون بده؟ آقای زائری جواب درست و حسابی نمیدهد و میرود و علامت سؤال بزرگی برای همه ما میگذارد. سهیل کریمی فوری با تهران تماس میگیرد تا ببیند که حال حاج آقا چطور است. بچهها اول صبحی مشغول شیطنت و اذیت کردن همدیگر هستند و صدای خندههاشان بلند است. هر چه صحبتهای سهیل بیشتر طول میکشد تون صدایش تغییر میکند و شوخیهای بچهها هم کمتر و کمرنگتر میشود. قطره اشکی از گوشه چشم سهیل میچکد و به من نگاهی میکند و سری به تأسف تکان میدهد. نفس همه حبس میشود و ناگهان چیزی در من فرو میریزد؛ چیزی که انتظار نداشتم در طول زندگیم اتفاق بیفتد و با دعاهای سراسری مردم و جوانان در اینجا و آنجا مطمئن بودم که خدا حاجی را به ما برگردانده است. پایین که میآییم هوا بارانی است، آقای زائری هم خیس باران است. میگویم: دیدی حاجی چه جوری یتیم شدیم؟
3- نزدیک غروب چهارشنبه در کربلا چشمم به گنبد و بارگاه مولا میافتد و تازه آنجا همه عقدههای در گلو ماندهام باز میشوند... حالا نبار کی ببار... خلع سلاح شدهام و نمیدانم به آقا چه بگویم. دیگر چیزی برای گفتن ندارم.
بار بیفکند شتر، گر برسد به منزلی
بار دل است همچنان، ور به هزار منزلم
4- بچهها اینترنت را میگردند و پیام آقا را میخوانند. اینترنت را میگردند و خبر میدهند که تشییع جنازه کم نظیری در تهران برای حاجی اتفاق افتاده است. اینترنت را میگردند و خبر میدهند که آقا در مدرسه عالی شهید مطهری بر پیکر پاک حاج آقا مجتبی نماز خوانده است. خوشحال میشوم.
5- علی آقا آمده است کیهان برای گفتن زیارت قبول و تسلیت دادن درگذشت حاج آقا. به نقل از آقای شیرازی میگوید: دکتر معالج حاجی یکی دو هفته پیش عازم کربلا بوده و وقتی برای خداحافظی پیش حاج آقا مجتبی رفته، آن مرد بزرگ به او گفته بوده که: آنجا زیر قبه سیدالشهدا(علیهالسلام) که رفتی به حضرت بگو این مردم با دعاهایشان نمیگذارند من پیش شما بیایم، شما خودتان مرا از دست دعاهای این مردم نجات دهید، میخواهم پیش شما بیایم.
و به نقل از نزدیکان حاجی میگفت که همیشه آرزو داشته است که مرگش در اربعین باشد و این روزها نیز در بیمارستان مرتب میپرسیده است: اربعین کیه؟ هنوز اربعین نرسیده است؟ یاد تفسیر این بیت لسان الغیب میافتم که:
پیاله بر کفنم بند، تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
خیلی سال پیش فرموده بود که مراد از پیاله و میدر این بیت، محبت اهل بیت «علیهم السلام» است که اگر کسی با این محبت وارد قبر و قیامت شود، هول روز قیامت از او برداشته است. این همان بیتی است که آن را بر پیشانی آب و آتش نوشتهام. آری اربعین بزرگترین و اصلیترین روز ظهور و نمایش محبت به حسین «علیهالسلام» است و حاج آقا مجتبی در اوج بروز این محبت و درست شب اربعین به دیدار مولایش شتافت.
صدای این عالم بزرگ ربانی هنوز توی گوشم زنگ میزند: اربعین کیه؟ هنوز اربعین نرسیده است؟....