به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در آخرین به روز رسانی وبلاگ«سید یاسر» چنین آمده است: سینما در کشور ما تحت عنوان «فرهنگ» مورد توجه قرار میگیرد. هر چند سینما برای برخی میدان تجارت است، اما هنرمندان این صنعت را فرهنگی مینامند. مردم ما، در کنار سرگرمی سینما، توقع فرهنگ سازی از سینما دارند. کارگردانان و هنرمندان این صعنت خود را فرهنگی میدانند. حتی در مقابله و نقدِ سینما نیز ما شاهد حضور شخصیتهای برجسته فکری و فرهنگی جامعه هستیم که پا به عرصه میگذارند و فیلمی را مورد نقد و بررسی قرار میدهند. و به طور کلی سینما در کشور ما به عنوان یک صنعت فرهنگی نان میخورد و نان در میآورد و زیست میکند.
اما در بطن سینما و سینماگران خبری از فرهنگ نیست. نه به این معنا که -خدایی نکرده- اهالی سینما شخصیتهای بیفرهنگی هستند؛ خیر. منظور از خلأ فرهنگی در سینما، خلأ تئوریک نسبت به فرهنگ است. این مسأله فرای 90 درصد تولید فیلم فارسیها و فیلمهای تجاری است که اگر بخواهیم سینما را با آن 90 درصد جریانشناسی و هویت یابی کنیم، باید بگوییم سینما یک ناهنجاری فرهنگی در جامعه ماست. اما صرف نظر از این 90 درصد و با توجه به 10 درصد قابل تحملی (آن هم با خوش بینی) که در سینما تولید میشود، خلأ تئوریک به وضوح قابل تشخیص است.
برای تشخیص درد بیفرهنگی در سینما میتوان محتوای فکری ارائه شده در فیلمها را مورد بررسی قرار داد، اما آنچه مهمتر از محتوای فیلم هاست، محتوی فکری کارگردانان و فیلم نامه نویسان است که سی و سه سال بدلیل فضای غیرعالمانه و گل و گشاد هنر کشور، نتوانستند موج نویی با عنوان انقلاب اسلامی در کشور به راه اندازند.
برای تشخیص درد بیفرهنگی سینما نباید فیلمهای موافق با انصار حزب الله و مخالف با آنها را مقایسه کرد و نتیجه گرفت. نباید با مقایسهٔ آمار «یک خانواده محترم»ها و «قلاده طلا»ها نتیجه گرفت که سینمای ما اینقدر درصد بیفرهنگ است و اینقدر درصد فرهنگی. بلکه، برای تشخیص درد بیفرهنگی باید پذیرفت که فرهنگ یک مقولهای نیست که هر هنرمندی آن را از خانهٔ قدیمی پدر بزرگش به ارث برده باشد. و یا فرهنگ سبک زندگی آن ور آبی نیست. فرهنگ، فرهنگشناسی و فرهنگ سازی دانشی است تخصصی که نیاز به فراگیری و مطالعه بسیار دارد. به طور مثا در فضای آموزشی به کارآموزها تذکر میدهند که هنرمند نگاهی متفاوت به زندگی دارد اما این سوال بیپاسخ است که این نگاه متفاوت از چه ناشی میشود؟ و بعد در کلاسهای تمرین خلاقیت زور میزنند که این نگاه متفاوت به واسطهٔ تخیلات احمقانه ایجاد شود. در حالی که بخش عمدهٔ این نگاه متفاوت باید از فهم و علم هنرمند ناشی شود که توضیح این مطلب خارج از حوصله این یادداشت است.
برای تشخیص درد بیفرهنگی سینما نباید میزان حجاب، گریمهای زننده و دیالوگها را مورد مداقه قرار داد. کافیست که لیستی از تحصیلات تمامی کارگردانان و هنرمندان مطرح و مقبول سینما را جمع آوری کرد. و یا با هر کدام از آنان در رابطهٔ با فرهنگ و هنر مصاحبه کرد تا آنان به این سوالات پاسخ دهند: تعریف شما از فرهنگ چیست؟ مولفههای تمدنشناسی چیست؟ مولفههای فرهنگ انقلاب اسلامی چیست؟ رویکرد فرهنگ سازی شما چگونه است؟ اما پس از پرسش این سوالها، با سوالی به شما پاسخ میدهند: اینها چه ربطی به سینما و هنرمند دارد؟ مگر کارگردان جامعهشناس است؟ مگر تمدنشناس است؟ مگر...؟ و این پاسخ ناشی از آن است که سینما فقط و فقط نان فرهنگ را میخورد و در واقع خالی از نیروهای فرهنگی است. البته اینها بخشی از سوالهای تئوریک در زمینه فرهنگ بود و طبیعی است که اگر شخصی صرفا به این سوالات پاسخ دهد فرهنگی نامیده نمیشود. منظور آنکه هنرمندان ما فهم درستی از فرهنگ، تمدن، سبک زندگی، و هنر اسلامی ندارند، چرا که مسیر هنری شدن، مسیر سینمایی شدن، مسیر کارگردان و بازیگر شدن، از علم و اندیشه نمیگذرد. بلکه از تجارب فنی عبور میکند. شاید هنرمندان ما در فن خود متخصص و تحصیلکرده باشند، این در فرهنگی بودنشان هیچ تخصص و اندیشهای ندارند. فیلمنامه نویس ما، درام را میشناسد، اما وقتی فرهنگ و تمدن ما را نمیشناسد، ناخودآگاه پرورش یافته با رمانها و فیلمهای غربی و آمریکایی و آسیا شرقی، داستانهای بیگانه میتراشد. کارگردان ِبرآمده از شمال تهران با همان نگاه خاص خود، نمیتواند سبک زندگیِ 70 میلیونی، داستان هفتاد میلیونی، شخصیت 70 میلیونی نشان ما بدهد. بازیگری که فقط بازی کرده، در فیلمهای متناقض ایفای نقش میکند و محتوا و پیام فیلم برایش هیچ اهمیتی ندارد.
حال در این فضای دردناک، توقع مردم از آموزنده بودن فیلمهای تولید شده، نقدِ منتقدین اندیشمند سینما و نیز مقابله نیروهای فکری و فرهنگی کشور با طیف هنرمند بر سر برخی آثار، اتفاقی خنده آور نیست؟!
سهل انگاری در پرورش هنرمندان و این طرز تفکر که سیاست و اندیشه ربطی به هنر و هنرمند ندارد ما را به این خلأ دردناک در سینما (البته در همان ده درصد) رسانده است. سه دههاز انقلاب گذشته و همچنان مردم ما نمیدانند که این سینما چه از جان انقلاب و نظام و ملت میخواهد؟ به چه کاری میآید؟ و هنرمندان و متصدیان در این حوزه چه میکنند؟ سه دهه از انقلاب گذشته و ما سینمای 70 میلیونی نداریم؟!
اگر بخواهیم سینما را به عنوان یک صنعت فرهنگی بپذریم باید قواعد آن را نیز رعایت کنیم. هنرمند باید به عنوان اثرگذارترین نیروی فرهنگی، فرهنگ انقلاب اسلامی و مولفههای تمدن اسلامی را بشناسد. تاریخ را بشناسد. معارف اسلامی را بشناسد. جریانهای فکری و هنری اسلام و غرب را بشناسد و تحلیل درستی از آن داشته باشد. فرم فیلم انقلاب اسلامی را بشناسد.
اما آنچه امروز شاهد آن هستیم، هر کسی که داستان نویسی میداند- حال به هر نحوی- فیلمنامه نویس میشود. هر کسی خوشکلتر است بازیگر میشود. هر کسی مستعدتر است کارگردان میشود. هر کسی پولدارتر است سرمایه گذار و تهیه کننده میشود. هر کسی...
آنچه امروز شاهد آن هستیم، پس از سه دهه همچنان فیلمهای تولید شده- به لحاظ سبک زندگی و داستان- هیچ ربطی به زندگی عموم مردم ندارد. لذا مردم هیچ احساس نیازی نمیکنند که وقت خودشان را در سینمای امروز تلف کنند. پس از سه دهه فضای هنر کشور، فضایی باز است که هر کسی از مادرش قهر کرده میتواند برود یک سرمایه گذار پیدا کند و کار بسازد... و طنز تلخ داستان آنجاست که عدهٔ زیادی انسان متفکر و اندیشمند و صاحب تریبون و دولت و... سرگرم نقد و بررسی اثر ِجنابِ «قهر کرده از مادر» میشوند...