گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ خداى متعال به ما مسلمانان دستور داده است که از پیامبر تبعیت کنیم. این تبعیت، در همه چیز زندگى است. آن بزرگوار، نه فقط در گفتار خود، بلکه در رفتار خود، در هیأت زندگى خود، در چگونگى معاشرت خود با مردم و با خانواده، در برخوردش با دوستان، در معاملهاش با دشمنان و بیگانگان، در رفتارش با ضعفا و با اقویا، در همه چیز اسوه و الگوست. جامعه اسلامى ما آن وقتى به معناى واقعى کلمه جامعه اسلامىِ کامل است، که خود را بر رفتار پیامبر منطبق کند.
در سه صحنه از صحنههاى مهم زندگى، جملات مختصرى از آن بزرگوار عرض مىکنم؛
صحنه اول از زندگى پیامبر، صحنه دعوت و جهاد بود. کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیاى ظلمانى زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزى که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکى از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش و گردنکشان، با اخلاقهاى خشن و با دستهاى قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه مردمى که از معرفت نصیبى نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیرى را مسلمان کند؛
و چه آن وقتى که حکومت اسلامى تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونى در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههاى مسلح عرب - وحشیهایى که در بیابانهاى حجاز و یمامه، همهجا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح مىکرد و آنها مقاومت مىکردند - و چه پادشاهان بزرگ دنیاى آن روز - دو ابرقدرت آن روز عالم؛ یعنى ایران و امپراتورى روم - که پیامبر نامهها نوشت، مجادلهها کرد، سخنها گفت، لشکرکشیها کرد، سختیها کشید، در محاصره اقتصادى افتاد و کار به جایى رسید که مردم مدینه گاهى دو روز و سه روز، نان براى خوردن پیدا نمىکردند.
تهدیدهاى فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضى از مردم نگران مىشدند، بعضى متزلزل مىشدند، بعضى نق مىزدند، بعضى پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق مىکردند؛ اما پیامبر در این صحنهى دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستى نشد و با قدرت، جامعهى اسلامى را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگى پیامبر در میدانهاى نبرد و دعوت، در سالهاى بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.
صحنه دوم از زندگى پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوى مردمى و محبت و رفق به مردم و سعى در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگى کرد؛ با آنها نشستوبرخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستى و رفاقت کرد؛ با آنها غذا مىخورد؛ با آنها مىنشست؛ با آنها محبت و مدارا مىکرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملى، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختى و در دورانى که سختى برطرف شده بود، فرقى نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفقِ به مردم مىکرد و براى مردم عدالت مىخواست.
در جنگ خندق، وقتى که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمىآمد و آذوقه مردم تمام شده بود، به طورى که گاهى دو روز، سه روز کسى غذا گیرش نمىآمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت مىکرد و مانند مردم گرسنگى مىکشید.
در روایت دارد، فاطمه زهرا(سلاماللَّهعلیها) که براى حسن و حسین - که کودکان خردسالى بودند - مقدارى آرد دست و پا کرده بود و نان مختصرى پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکهاى از آن نانى که براى بچهها پخته بود، براى پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آوردهاى؟ گفت: مال بچههاست. پیامبر لقمهاى در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخوردهام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا مىکرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانى که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جاى خود نشسته بودند.
بعد از فتح طائف، غنایم زیادى به دست پیامبر رسید و او آنها را بین مسلمین تقسیم مىکرد. عدهاى از مسلمانان ایمانهاى راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عدهاى هم از این تازهمسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر مىداد، مىگرفتند؛ اما باز مىخواستند! کار به جایى رسید که عباى روى دوش پیامبر هم به دست این عربهاى تازه مسلمانِ ناهموار و خشن افتاد! اینجا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویى رفتار کرد؛ با خوشاخلاقى و خوشخلقى صدایش را بلند کرد و گفت: «ایهاالنّاس ردّوا علىّ بردى»(1)؛ اى مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.
سادهزیستی و نشست و برخاست پیامبر با غلامان
پیامبر با غلامان نشستوبرخاست مىکرد و با آنها غذا مىخورد. او بر روى زمین نشسته بود و با عدهیى از مردمان فقیر غذا مىخورد. زن بیاباننشینى عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسولاللَّه! تو مثل بندگان غذا مىخورى؟! پیامبر تبسمى کردند و فرمودند: «ویحک اى عبد اعبد منّى»(2)؛ از من بندهتر کیست؟
او لباس ساده مىپوشید. هر غذایى که در مقابل او بود و فراهم مىشد، مىخورد؛ غذاى خاصى نمىخواست؛ غذایى را به عنوان نامطلوب رد نمىکرد. در همه تاریخ بشریت، این خلقیات بىنظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهرى و معنوى بود، که عبداللَّهبنعمر گفت: «ما رأیت احدا اجود و لا انجد و لا اشجع و لا اوضأ من رسولاللَّه»(3)؛ از او بخشندهتر و یارىکنندهتر و شجاعتر و درخشانتر کسى را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانى، معاشرت حَسَن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت.
با اینکه پیامبر هیبت الهى و طبیعى داشت و در حضور او مردم دست و پاى خودشان را گم مىکردند، اما او با مردم ملاطفت و خوشاخلاقى مىکرد. وقتى در جمعى نشسته بود، شناخته نمىشد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعى و نظامى او در حد اعلى بود و به همه کار سر مىکشید. البته جامعه، جامعه کوچکى بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، و بعد هم مکه و یکى، دو شهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود.
در آن جامعه بدوى، مدیریت و دفتر و حساب و محاسبه و تشویق و تنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگى معاشرتى پیامبر بود، که باید براى همه ما - هم براى مسؤولان کشور، هم براى آحاد مردم - اسوه و الگو باشد.
و بالاخره صحنه سوم از زندگى پیامبر، ذکر و عبادت الهى آن حضرت بود. پیامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمىشد؛ نیمه شب مىگریست و دعا و استغفار مىکرد. امسلمه یک شب دید پیامبر نیست؛ رفت دید مشغول دعا کردن است و اشک مىریزد و استغفار مىکند و عرض مىکند: «اللّهم و لا تکلنى الى نفسى طرفة عین»(4). امسلمه گریهاش گرفت. پیامبر از گریه او برگشت و گفت: اینجا چه مىکنى؟ عرض کرد: یا رسولاللَّه! تو که خداى متعال اینقدر عزیزت مىدارد و گناهانت را آمرزیده است - «لیغفرلک اللَّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر»(5) - چرا گریه مىکنى و مىگویى خدایا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «و ما یؤمننى»؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چیزى من را نگه خواهد داشت؟
این براى ما درس است. در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختى، در روز راحتى، در روزى که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزى که دشمن با همهى عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحمیل مىکند، و در همه حالات خدا را به یاد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکیه کردن، از خدا خواستن؛ این، آن درس بزرگ پیامبر به ماست. «بیانات در خطبههاى نمازجمعه؛ 1370/07/05»
ایام و افعال پیامبر (ص) قبل از بعثت
تا کسى خود داراى برترین مکارم اخلاق نباشد، خداوند متعال این مأموریت عظیم و خطیر را به او نخواهد داد؛ لذا در اوائل بعثت، خداوند متعال خطاب به پیغمبر مىفرماید: «انّک لعلى خلق عظیم»؛ ساخته و پرداخته شدن پیغمبر، تا ظرفى بشود که خداى متعال آن ظرف را مناسب وحى خود بداند، مربوط به قبل از بعثت است؛ لذا وارد شده است که پیغمبر اکرم که در جوانى به تجارت اشتغال داشتند و درآمدهاى هنگفتى از طریق تجارت به دست آورده بودند، همه را در راه خدا صدقه دادند؛ بین مستمندان تقسیم کردند.
تأمل در آیات الهی و خضوع بیشتر در مقابل حق
در این دوران که دوران اواخر تکامل پیغمبر و قبل از نزول وحى است، پیغمبر از کوه حرا بالا مىرفت و به آیات الهى نگاه مىکرد؛ به آسمان، به ستارگان، به زمین، به این خلایقى که در روى زمین با احساسات مختلف و با روشهاى گوناگون زندگى مىکنند. او در همه اینها آیات الهى را مىدید و روزبهروز خضوع او در مقابل حق، خشوع دل او در مقابل امر و نهى الهى و اراده الهى بیشتر مىشد و جوانههاى اخلاق نیک در او روزبهروز بیشتر رشد مىکرد. در روایت است که «کان اعقل النّاس و اکرمهم»؛ پیامبر قبل از بعثت، با مشاهده آیات الهى، روزبهروز پُربارتر مىشد.
تا به چهل سالگى رسید. «فلمّا استکمل اربعین سنة و نظراللَّه عزّوجلّ الى قلبه فوجده افضل القلوب و اجلها و اطوعها و اخشعها و اخضعها»؛ دل او در چهل سالگى نورانىترین دلها، خاشعترین دلها، پُرظرفیتترین دلها براى دریافت پیام الهى بود. « اذن لابواب السّماء ففتحت و محمّد ینظر الیها». وقتى به این مرحله از معنویت و روحانیت و نورانیت و اوج کمال رسید، آن وقت خداى متعال درهاى آسمان و درهاى عوالم غیبى را به روى او باز کرد؛ چشم او را به عوالم معنوى و عوالم غیبى گشود. «و اذن للملائکة فنزلوا و محمّد ینظر الیهم»؛ او فرشتگان را مىدید، با او سخن مىگفتند؛ کلام آنها را مىشنید، تا اینکه جبرئیل امین بر او نازل شد و گفت: «اقرأ»؛ سرآغاز بعثت.
جهاد مرکبِ همه جانبه و دشوار پیامبر(ص)
این مخلوق بىنظیر الهى، این انسان کامل که قبل از نزول وحى الهى به این مرحله از کمال رسیده است، از اولین لحظه بعثت یک جهاد مرکبِ همه جانبه دشوار را آغاز کرد و بیستوسه سال در نهایت دشوارى این جهاد را پیش برد. جهاد او در درون خود، جهاد با مردمى که از حقیقت هیچ ادراکى نداشتند و جهاد با آن فضاى ظلمانى مطلق بود، که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه مىفرماید: «فى فتن داستهم باخفافها و وطأتهم بأظلافها و قامت على سنابکها»؛ از همه طرف فتنهها مردم را مىفشرد: دنیاطلبى، شهوترانى، ظلم و تعدى، رذائل اخلاقى در اعماق وجود انسانها، و دست تعدى قدرتمندانى که بدون هیچ مانع و رادعى به سوى ضعفا دراز بود.
این تعدى نه فقط در مکه و در جزیرةالعرب، بلکه در برترین تمدنهاى آن روز عالم؛ یعنى در امپراتورى بزرگ روم و در شاهنشاهى ایران، وجود داشت.
تربیت ستونهای استوار امت اسلامی
اولین سلولهاى پیکره امت اسلامى در همان روزهاى دشوار مکه با دست تواناى پیغمبر بنا شد؛ ستونهاى مستحکمى که باید بناى امت اسلامى بر روى این ستونها استوار بشود؛ اولین مؤمنین، اولین ایمانآورندگان، اولین کسانى که این دانایى، این شجاعت، این نورانیت را داشتند که معناى پیام پیغمبر را درک کنند و دل به او ببندند. «فمن یرد اللَّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام»؛ دلهاى آماده و درهاى گشوده دل به سمت این معارف الهى و این دستورات الهى، با دست تواناى پیغمبر ساخته شد، این ذهنها روشن شد، این ارادهها روزبهروز مستحکمتر شد؛
امیرالمؤمنین: هیچ طوفانى نمىتوانست این درختهایى را که از لاى صخرهها رشد کرد تکان بدهد
و سختىهایى در دوران مکه براى همان عدهى قلیل مؤمنین - که روزبهروز هم بیشتر مىشدند - پیش آمد، ... و این نهالهاى سرسبز بیرون آمد. «و انّ الشّجرة البّریّة اصلب عوداً و اقوى وقوداً» که امیرالمؤمنین مىگوید، این است. هیچ طوفانى نمىتوانست این سبزهها، این نهالها و این درختهایى را که از لاى صخرهها رویید و ریشه دوانید و رشد کرد، تکان بدهد.
پیامبر به افراد حکمت آموخت
ده سال هم امتسازى به طول انجامید؛ این امتسازى فقط سیاست نبود؛ یک بخشى از آن، سیاست بود. بخش عمده دیگرى آن، تربیت یکایک افراد بود: «هو الّذى بعث فى الامیّیّن رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه» یک یک دلها در زیر تربیت پیغمبر قرار مىگرفت. پیغمبر به یکایک ذهنها و خردها، دانش و علم را تلقین مىکرد. «و یعلّمهم الکتاب و الحکمة»؛ حکمت یک مرتبه بالاتر است. فقط این نبود که قوانین و مقررات و احکام را به آنها بیاموزد، بلکه حکمت به آنها مىآموخت. چشمهاى آنها را بر روى حقایق عالم باز مىکرد.
برادران و خواهران عزیز! این دو تا (سیاست، اداره حکومت و تربیت) را نمىشود از هم جدا کرد.
یک عدهاى اسلام را فقط مسأله فردى دانستند و سیاست را از اسلام گرفتند،... در حالى که نبى مکرم اسلام در آغاز هجرت، اولین کارى که کرد، سیاست بود. بناى جامعه اسلامى، تشکیل حکومت اسلامى، تشکیل نظام اسلامى، تشکیل قشون اسلامى، نامه به سیاستمداران بزرگ عالم، ورود در عرصه سیاسى عظیم بشرى آن روز، سیاست است. چطور مىشود اسلام را از سیاست جدا کرد؟! چطور مىشود سیاست را با دست هدایتى غیر از دست هدایت اسلام، معنا و تفسیر کرد و شکل داد؟!
عدهای به عبادت قرآن ایمان مىآورند؛ اما به سیاست قرآن ایمان نمىآورند!
«الّذین جعلوا القرآن عضین»؛ بعضى قرآن را تکه پاره مىکنند. «یؤمن ببعض و یکفر ببعض»؛ به عبادت قرآن ایمان مىآورند؛ اما به سیاست قرآن ایمان نمىآورند! «و لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط». قسط چیست؟ قسط یعنى استقرار عدالت اجتماعى در جامعه. چه کسى مىتواند این کار را انجام دهد؟ تشکیلِ یک جامعه همراهِ با عدالت و قسط، یک کار سیاسى است؛ کارِ مدیران یک کشور است. این، هدف انبیاست. نه فقط پیغمبر ما، بلکه عیسى و موسى و ابراهیم و همه پیغمبران الهى براى سیاست و براى تشکیل نظام اسلامى آمدند.
در اسلام دین و دولت از یک منبع و یک منشأ سرچشمه مىگیرد و آن، وحى الهى است. قرآن و اسلام، این است. یک عده از این طرف، سیاست را از اسلام جدا مىکنند، یک عده هم در طرف مقابل، اسلام را فقط سیاست و سیاستبازى و سیاسىکارى مىدانند. اخلاق و معنویت و محبت و فضیلت و کرامت را که بزرگترین هدف بعثت پیغمبر ماست، ندیده مىگیرند. این هم «الّذین جعلوا القرآن عضین» است؛ این هم «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» است. اسلام را در جملات براق و مشعشع سیاسى خلاصه کردن، از خشوع دلها غافل شدن، از ذکر، از صفا، از معنویت، از زانو زدن در مقابل خداوند، از خدا خواستن، به خدا دل بستن، اشک ریختن در مقابل عظمت پروردگار، رحمت الهى را طلب کردن، صبر و حلم و سخا و جود و گذشت و برادرى و رحم را ندیده گرفتن و صرفاً به سیاست چسبیدن به اسم اسلام، هم همان انحراف را دارد؛ تفاوتى نمىکند.
تربیت شامل تربیت دل و مغز و دست پولادین میشود
«یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه». هم تزکیه است، هم تعلیم است. عرصه تربیت دین، هم دل من و شماست، هم مغز من و شما و هم دست و بازوى من و شما «یا ایّها النبىّ جاهد الکفّار و المنافقین و اغلظ علیهم»؛ در مقابل دشمن، در مقابل مهاجم، در مقابل آن کسى که مانع از گسترش انوار معنویت و وحى است، دست لازم است. «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للنّاس». با دست پولادین، با مشت آهنین، با اراده شکستناپذیر و خللناپذیر باید مواجه شد.
امت اسلامی از چه زمانی دچار اختلال شد؟
امت اسلامى از وقتى دین را از حکومت جدا کرد، اخلاق را از مدیریت جامعه جدا کرد، دچار اختلال شد. آن روزى که پادشاهانى به نام خلیفه - در بغداد و در شام و در این گوشه و آن گوشه عالم - پرچم اسلام را بلند کردند، اما زیر پرچم اسلام هواهاى نفسانى، شهوات، اغراض، تکبرها، غرورهاى شاهانه، مالاندوزیها، ثروت جمعکردنها، به خزائن خود پرداختنها را وارد کردند و به این چیزها سرگرم شدند، زمینههاى انحطاط دنیاى اسلام فراهم شد.
با اینکه حرکت نبى مکرم اسلام و اصحاب بزرگوار او و یاران مجاهد و مبارز او، اسلام را با سرعت و با شتاب به پیش مىبرد - که همان ضرب دست پیغمبر بود که تا قرنهاى چهارم و پنجم، حرکت سیاسى و علمى اسلام را رو به پیشرفت مىبرد - در همان حال در دربارها، در خاندانهاى حکومتکننده، بذرهاى ضعف و انحطاط و فساد و نفاق پاشیده مىشد. همان بذرها بود که رویید و امت اسلامى را زمینگیر کرد و ما نتایجش را بعد از چند قرن با پوست و گوشت و استخوان خودمان حس کردیم. ما ملتهاى اسلامى که در قرن نوزدهم و در قرن بیستم میلادى دچار استعمار و دچار تسلط دشمنان شدیم، از قافله علم عقب ماندیم، دشمنان ما قوى شدند و روزبهروز ما ضعیف شدیم - آنها خون ما را مکیدند و تقویت شدند، ما خونمان از دست رفت و ضعیف شدیم - و کار به جایى رسید که سرنوشت امت اسلامى، سرنوشت ملتهاى مسلمان در منطقه خاورمیانه بخصوص، افتاد به دست حکام ظالم و بىانصاف؛ انگلیس در یک دورهاى، بعد هم او میراث خودش را تحویل داد به شیطان بزرگ معاصر؛ یعنى رژیم ایالات متحده امریکا. به هر حال، از ضعف دنیاى اسلام استفاده کردند.
امروز درباره مسائل دنیاى اسلام امریکاییها مثل یک مالک حرف مىزنند! این سخنرانى رئیس جمهورى امریکا را ببینید؛ درباره لبنان، درباره فلسطین، درباره عراق، درباره سوریه، درباره ایران، درباره کشورهاى دیگر، طورى حرف مىزند، مثل اینکه قباله این ملکها توى جیب اوست و مالک است! چرا بایستى اینها این فرصت را پیدا کنند؟ چرا باید این گستاخى را پیدا کنند؟
آبادى بتخانه ز ویرانى ماست جمعیت کفر از پریشانى ماست
ماییم که خودمان را تقویت نکردهایم؛ ماییم که توان خودمان را به میدان نیاوردهایم. ما خیلى نیرومندیم؛ ما خیلى توان داریم. شما به مردم و حزباللَّه لبنان نگاه کنید؛ کشورى که به نظر امریکا و اسرائیل ضعیفترین حلقه کشورهاى خاورمیانه بود، چطور توانست بینىِ رژیم صهیونیستى را به خاک بمالد.!
رحمت خدا بر امام بزرگوار ما که ملت ما را بیدار کرد و نیروى ملت ما را به میدان آورد. ما هم همینجور بودیم؛ ما هم زیر دست و پا له مىشدیم. در این شهر تهران، بزرگترین منکرات انجام مىگرفت و کسى اخم نمىکرد؛ در این شهر تهران، دشمنترین دشمنان اسلام آمدند و مثل اینکه در خانه خودشان زندگى بکنند، با امنیت کامل زندگى مىکردند! ... در این شهر تهران، دربار ایران براى تصمیمگیرى در مهمترین مسائل، از سفیر امریکا و سفیر انگلیس مىپرسیدند که این کار را بکنیم یا نکنیم؛ اینها جزو سندهاى ماست و امروز وجود دارد. متأسفانه در بسیارى از کشورهاى اسلامى، امروز همین مسائل هست.
خداوند از چه مومنی دفاع میکند؟
وعده الهى این است که: «انّ اللَّه یدافع عن الّذین امنوا». وعده الهى راست است. «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً». فرمایش پروردگار متعال و ذات اقدس الهى در کمال راستى است. خداى متعال از مؤمنین دفاع مىکند؛ البته مؤمنى که در میدان قرار بگیرد؛ والّا مؤمنى که در پستوخانهاش دراز کشیده، از چه دفاع کند؟ مؤمنى که وارد میدان شود، مؤمنى که هستى خود، موجودى خود، اراده خود، دست تواناى خود، ذهن فعال خود را در راه خدا به میدان مىآورد - چه در میدان علم، چه در میدان اقتصاد، چه در میدان سیاست، چه آن روزى که لازم باشد، در میدان جهاد - خدا از این مؤمن و از این مؤمنین دفاع مىکند، و خداى متعال از ملت ایران، تا امروز دفاع کرده است.
دوره مدینه، فصل دوم دوران بیستوسه ساله رسالت پیغمبر است. سیزده سال در مکه، فصل اوّل بود - که مقدمه فصل دوم محسوب مىشود - و تقریباً ده سال هم دوران مدینه پیغمبر است که دوران شالودهریزى نظام اسلامى و ساختن یک الگو و نمونه از حاکمیّت اسلام براى همه زمانها و دورانهاى تاریخ انسان و همه مکانهاست. البته این الگو، یک الگوى کامل است و مثل آن را دیگر در هیچ دورانى سراغ نداریم؛ لیکن با نگاه به این الگوى کامل، مىشود شاخصها را شناخت. این شاخصها براى افراد بشر و مسلمانها علامتهایى است که باید به وسیله آنها نسبت به نظامها و انسانها قضاوت کنند.
هدف پیامبر از هجرت به مدینه فقط مبارزه با کفار مکه نبود؛ مسئله جهانی بود
هدف پیغمبر از هجرت به مدینه این بود که با محیط ظالمانه و طاغوتى و فاسد سیاسى و اقتصادى و اجتماعىاى که آن روز در سرتاسر دنیا حاکم بود، مبارزه کند و هدف، فقط مبارزه با کفّار مکه نبود؛ مسأله، مسأله جهانى بود. پیامبر اکرم این هدف را دنبال مىکرد که هرجا زمینه مساعد بود، بذر اندیشه و عقیده را بپاشد؛ با این امید که در زمان مساعد، این بذر سبز خواهد شد. هدف این بود که پیام آزادى و بیدارى و خوشبختى انسان به همه دلها برسد. این جز با ایجاد یک نظام نمونه و الگو امکانپذیر نبود؛ لذا پیغمبر به مدینه آمد تا این نظام نمونه را به وجود آورد.
شاخصههای نظامی که پیامبر ساخت
نظامى که پیغمبر ساخت، شاخصهاى گوناگونى دارد که در بین آنها هفت شاخص از همه مهمتر و برجسته تر است:
شاخص اوّل، ایمان و معنویّت است. انگیزه و موتور پیشبرنده حقیقى در نظام نبوى، ایمانى است که از سرچشمه دل و فکر مردم مىجوشد و دست و بازو و پا و وجود آنها را در جهت صحیح به حرکت در مىآورد. پس شاخص اوّل، دمیدن و تقویت روح ایمان و معنویت و دادن اعتقاد و اندیشه درست به افراد است، که پیغمبر این را از مکه شروع کرد و در مدینه پرچمش را با قدرت بالا برد.
شاخص دوم، قسط و عدل است. اساس کار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقّى به حقدار - بدون هیچ ملاحظه - است.
شاخص سوم، علم و معرفت است. در نظام نبوى، پایه همه چیز، دانستن و شناختن و آگاهى و بیدارى است. کسى را کورکورانه به سمتى حرکت نمىدهند؛ مردم را با آگاهى و معرفت و قدرتِ تشخیص، به نیروى فعّال - نه نیروى منفعل - بدل مىکنند.
شاخص چهارم، صفا و اخوّت است. در نظام نبوى، درگیریهاى برخاسته از انگیزههاى خرافى، شخصى، سودطلبى و منفعتطلبى مبغوض است و با آن مبارزه مىشود. فضا، فضاى صمیمیّت و اخوّت و برادرى و همدلى است.
شاخص پنجم، صلاح اخلاقى و رفتارى است. انسانها را تزکیه و از مفاسد و رذائل اخلاقى، پیراسته و پاک مىکند؛ انسانِ با اخلاق و مزکّى مىسازد؛ «و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة».(1) تزکیه، یکى از آن پایههاى اصلى است؛ یعنى پیغمبر روى یکایک افراد، کار تربیتى و انسانسازى مىکرد.
شاخص ششم، اقتدار و عزّت است. جامعه و نظام نبوى، توسرىخور، وابسته، دنبالهرو و دست حاجت به سوى این و آن درازکن نیست؛ عزیز و مقتدر و تصمیمگیر است؛ صلاح خود را که شناخت، براى تأمین آن تلاش مىکند و کار خود را پیش مىبرد.
شاخص هفتم، کار و حرکت و پیشرفتِ دائمى است. توقّف در نظام نبوى وجود ندارد؛ به طور مرتّب، حرکت، کار و پیشرفت است. اتفاق نمىافتد که یک زمان بگویند: دیگر تمام شد؛ حال بنشینیم استراحت کنیم! این وجود ندارد. البته این کار، کارِ لذّتآور و شادىبخشى است؛ کار خستگىآور و کسلکننده و ملولکننده و به تعبآورندهاى نیست؛ کارى است که به انسان نشاط و نیرو و شوق مىدهد.
عقاید و اندیشههای صحیح و ستونهای انسانی
البته ایجاد چنین نظامى، به پایههاى اعتقادى و انسانى احتیاج دارد. اوّل باید عقاید و اندیشههاى صحیحى وجود داشته باشد تا این نظام بر پایه آن افکار بنا شود. پیغمبر این اندیشهها و افکار را در قالب کلمه توحید و عزّت انسان و بقیه معارف اسلامى در دوران سیزده سال مکه تبیین کرده بود؛ بعد هم در مدینه و در تمام آنات و لحظات تا دم مرگ، دائماً این افکار و این معارف بلند را - که پایههاى این نظامند - به این و آن تفهیم کرد و تعلیم داد.
دوم، پایهها و ستونهاى انسانى لازم است تا این بنا بر دوش آنها قرار گیرد - چون نظام اسلامى قائم به فرد نیست - پیغمبر بسیارى از این ستونها را هم در مکه به وجود آورده و آماده کرده بود. یک عدّه، صحابه بزرگوار پیغمبر بودند - با اختلاف مرتبهاى که داشتند - اینها معلول و محصول تلاش و مجاهدت دوران سخت سیزدهساله مکه بودند. یک عدّه هم کسانى بودند که قبل از هجرت پیغمبر، در یثرب با پیام پیغمبر به وجود آمده بودند؛ از قبیل سعدبنمعاذها و ابىایّوبها و دیگران. بعد هم که پیغمبر آمد، از لحظه ورود، انسانسازى را شروع کرد و روزبهروز مدیران لایق، انسانهاى بزرگ، شجاع، با گذشت، با ایمان، قوى و بامعرفت به عنوان ستونهاى مستحکم این بناى شامخ و رفیع، وارد مدینه شدند. هجرت پیغمبر به مدینه - که قبل از ورود پیامبر به این شهر، یثرب نامیده مىشد و بعد از آمدن آن حضرت، مدینةالنّبى نام گرفت - مثل نسیم خوش بهارى بود که در فضاى این شهر پیچید و همه احساس کردند کأنّه گشایشى بهوجود آمده است؛ لذا دلها متوجّه و بیدار شد.
وقتى که مردم شنیدند پیغمبر وارد قُبا شده است - قُبا نزدیک مدینه است و آن حضرت پانزده روز در آنجا ماند - شوق دیدن ایشان روزبهروز در دل مردم مدینه بیشتر مىشد. بعضى از مردم به قُبا مىرفتند و پیغمبر را زیارت مىکردند و برمىگشتند؛ عدّهاى هم در مدینه منتظر بودند تا ایشان بیاید. بعد که پیغمبر وارد مدینه شد، این شوق و این نسیم لطیف و ملایم، به توفانى در دلهاى مردم تبدیل شد و دلها را عوض کرد. ناگهان احساس کردند که عقاید و عواطف و وابستگیهاى قبایلى و تعصّبات آنها، در چهره و رفتار و سخن این مرد محو شده است و با دروازه جدیدى به سوى حقایق عالم آفرینش و معارف اخلاقى آشنا شدهاند.
مسلمانان در صدر اسلام، ایران و روم را با نیروى ایمان فتح کردند
همین توفان بود که اوّل در دلها انقلاب ایجاد کرد؛ بعد به اطراف مدینه گسترش پیدا کرد؛ سپس دژ طبیعى مکه را تسخیر کرد و سرانجام به راههاى دور قدم گذاشت و تا اعماق دو امپراتورى و کشور بزرگِ آن روز پیش رفت؛ و هرجا رفت، دلها را تکان داد و در درون انسانها انقلاب به وجود آورد.
مسلمانان در صدر اسلام، ایران و روم را با نیروى ایمان فتح کردند. ملتهاى مورد هجوم هم به مجردى که اینها را مىدیدند، در دلهایشان نیز این ایمان به وجود مىآمد. شمشیر براى این بود که مانعها و سرکردههاى زر و زورمدار را از سر راه بردارد؛ والّا توده مردم، همه جا همان توفان را دریافت کرده بودند و دو امپراتورى عظیم در آن روزگار - یعنى روم و ایران - تا اعماقِ خودشان جزو نظام و کشور اسلامى شده بودند. همه اینها چهل سال طول کشید؛ ده سالش در زمان پیغمبر بود؛ سى سال هم بعد از پیغمبر.
پینوشت:
1. بحار الانوار، ج16، ص226.
2. بحار الانوار، ج16، ص225.
3. بحارالانوار، ج16، ص231.
4. بحار الانوار، ج14 ، ص 384.
5. سوره فتح، آیه 5
منبع:
انسان 250 ساله؛ بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی - مبارزاتی ائمه معصومین