گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، آذر اسدی؛ خواستم بگویم که آمدیم، یادم آمدم که ما اصلا نرفته بودیم. ما آمدیم که هیچ وقت نرویم، اصلا در قاموس ما رفتن معنایی جز فنا نمیدهد.
دشمنان قسم خورده ما گوشهای نشستهاند، به بعضی میخندند و برای عدهای کف میزنند. تا همین چند وقت پیش سیاستمداران برجسته دنیا برای هم نامه نگاری میکردند که مبادا به ایران حمله کنید! ایران لانه زنبوری است که اگر از هر طرف به آن دست درازی شود به شدت دفع خواهد شد. اما ما را چه شده؟
ما همان مردمی هستیم که در جنگی که قرار بود سه روزه باشد هشت سال مقاومت کردیم و یک وجب از خاک و ناموس خود را به دشمن ندادیم. اما حالا میخواهند ما را به ملت هفتاد و دو فرقهای تبدیل کنند که به خودشان سرگرم باشند. میخواهند عامل وحدت ما یعنی اسلام را از میان بردارند. ایراد گرفتن از دیپلماسی ضعیفمان پیشکش، اما خودمان چه کردیم؟
نمیدانم. . . شاید ایراد از ما نباشد که اسفندیار دولت مهرورزی، فکر و ذهن همهمان را مشغول کرده است. شاید ایراد از ما نباشد که در این برهه حساس زمانی، سران مملکتمان نشستهاند بر سر شاخ و بُن میبُرند. شاید ایراد از ما نباشد که برخی از نمایندگانمان (بخوانید 90%) پایشان که به بهارستان رسید، همچون امیر سامانی بخارایشان را فراموش کردهاند.
شاید ایراد از ما نباشد که مُصلحان مملکتمان هشت سال در بوق و کرنا کردند که آزادی یعنی لاابالیگری و بهای این آزادی رفتنِِ خدا از خیابان به پستوی خانهها بود. شاید ایراد از ما نباشد که بلبلهای خوشخوان سازندگی آوازی خواندند که لباس زیبا را نشان آدمیت میدانست و اشرافیگری را یک ارزش و حالا ما ماندهایم و میلیونها آدم مصرفزده و اقتصادی مریض.
شاید ایراد از ما نباشد که به جرم احقاق حداقل حقوقمان یعنی استقلال، مدعیان مدافع حقوق بشر، هشت سال بر سرمان آوار شدند. شاید ایراد از ما نباشد که هر جای این سرزمین را که نگاه میکنیم ردپایی از یک روباه پیر میبینیم. شاید ایراد از ما نباشد که چندین هزار شبکه غیر اخلاقی ماهوارهای فقط از آسمان ما قابل دریافت است.
شاید ایراد از ما نباشد . . . اما . . . شاید گاهی هم ایراد از ما باشد. اندکی تامل . . . اندکی بازگشت به خویشتن. . . بله. . . انگار نه انگار که روزی روزگاری از سر زنان ایران چادر میدریدند و روزی چکمههای اجنبی بر پیکره خاک تفتیده جنوب حک میشدند و هنوز به گوش میرسد آن ضجهها برای امروز ایران.
تاریخ باستان پیشکش، اما لااقل تاریخ معاصر را بدانیم که بر این سرزمین چه گذشت؟ سید جمالالدین که بود؟ رئیسعلی دلواری که بود؟ چرا نمیخواهند ما اینها را بشناسیم؟ چرا در همین قرن در مدت چهار، پنج سال؛ از حدود 20 میلیون نفر جمعیت ایران، 9 میلیون نفر مردند یا بهتر بگویم کشته شدند؟! چرا هیچ کس از هولوکاست ایرانی سخن نمیگوید؟ چه تاریخها که هنوز به رشته تحریر در نیامده و سطرهای آخرش صدای خش خش نفسهای جانبازان و شیمیاییهاست.
چرا ما نمیتوانیم یا نمیخواهیم به خاطر مسائلی که گاهی به کینه تبدیل میشود با هم گفتگو کنیم؟ در همین دانشگاههای خودمان حرفها و صحبتها با هیاهو به گوش مخاطب میرسد، در صورتی که دغدغه همه ما ایران اسلامی است.
چه بسیار فرصتهایی که با قیمت گزاف به دست آمد اما به خاطر جدایی ما از هم به رایگان به تهدید تبدیل شد. از آن فرصتها چه بهرهها که نمیشد برد و چه موقعیتهایی که برای ایران به دست نمیآمد! اما سرمایههای ما دارد مستهلک میشود. برای همین باید روی مشترکات بحث کرد و کار را پیش برد، نباید با سنگاندازی جلوی راه پیشرفت کشور، دشمنان را به طمع اندازیم.
کسانی که با امام علی (ع) و امام حسین (ع) جنگیدند و لکه ننگ تاریخ شدند همان افرادی بودند که برای تقرب به خدا محبوبان خود را سر بریدند. تاریخ دائماً تکرار میشود و ما پای جای پای پدران خود میگذاریم. مبادا خود عبرت تاریخ شویم و روزی بیاید که آیندگان ما را سرزنش کنند و مثل اهل کوفه که وظیفه خود را به موقع نشناخت و میدان مبارزه را خالی کرد، ملعون آنها شویم.
برای کمک به دشمن لازم نیست دقیقا در تیم آنها بود، همین بی طرفی و بی بصیرتی و تماشاچی بودن برای خیانت به حقیقت کافی است. با امید به روزی که در این فصل سرمازده تفکر، مثل قدیمترها کرسی به پا کنیم و آن را با اندیشه گرم سازیم.