به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»؛ وبلاگ «زیر یک سقف» نوشت:
یک جمع فامیلی که تشکیل میشد از چند تا مامان، باعث شد یادی از گذشتهها بکنم و یکی از موضوعات قدیمی اینجا را بهروز کنم.
«یادتان هست با هم قرار گذاشته بودیم برای هر فرزندی که به دنیا میآید یک سررسید از سال تولدش کنار بگذاریم؟» من این موضوع را با بعضی از مامانهای فامیل هم در میان گذاشته بودم٬ بس که نمیدانم چرا هر ایدهای به نظرم جالب میآید و خودم از انجامش لذت میبرم را دوست دارم با دیگران به اشتراک بگذارم.
مدتی پیش وقتی داشتم به یکی از مامانها که منتظر به دنیا آمدن فرزند دومش بود پیشنهاد میکردم سالنامه 92 رو برای مسافر کوچولویش کنار بگذارد٬ هم از پیشنهادم خوشش آمد و هم به شوخی گفت چون برای دخترم این کار را نکردهام حالا ناچارم برای او یک سالنامه را شبیهسازی کنم.
ببینید همین اتفاق برای خود من هم افتاد با این تفاوت که من برای یوسف سالنامه برداشته بودم ولی سفیدِسفید بود؛ اتفاقاتی که برایش میافتاد و از نظر من مهم یا بامزه بود را توی سالنامه خودم مینوشتم ولی برای حسام بزرگتر شده بودم و عقلم بیشتر کار میکرد، پس بهتر دیدم توی سالنامه خودش برایش یادداشتهای کوتاه بنویسم.
یادداشتهایی که مخاطبشان حسام باشد؛ اتفاقاً این موضوع نوشتن توی سالنامه خودش باعث شده بود یادداشتهای بیشتری برای او بنویسم؛ تا اینکه حدود 2 سال پیش یک روز که مشغول نوشتن یادداشت برای حسام بودم فکر کردم پس یوسف چی؟! همان موقع رفتم سالنامه یوسف را آوردم و توی صفحه مربوط به همان روزی که این فکر به سرم زده بود برایش یک نامهٔ بلندبالا نوشتم و گفتم که وقتی تو کوچک بودی من هنوز یاد نگرفته بودم که توی سالنامهات برایت یادداشت بنویسم ولی همین امروز که داشتم برای حسام یادداشت مینوشتم فکر کردم چرا برای تو ننویسم.
توی آن نامه درباره خصوصیات مثبتی که در آن سن داشت برایش حرف زده بودم و یک سری حرفهای مادر و پسریِ دیگر.
به مامانهای توی جمع کوچک فامیلیمان گفتم سالنامهها را سفید برندارید؛ برای بچهها یادداشتهای کوتاه بنویسید؛ نیازی نیست نویسنده ماهری باشید؛ نیازی نیست اتفاقی که میافتد اتفاق خیلی مهم و خاص باشد؛ شما مامان این بچه هستید و هر چه بنویسید و هر طور که بنویسید ارزشمند است.
* «روزهای مادری» بهترین روزهای زندگی
وقتهایی هست توی سن نوجوانی که بچهها فکر میکنند پدر و مادرشان نه تنها حالا٬ بلکه هیچ زمانی آنها را دوست نداشتهاند؛ آن وقت است که شاید یادداشتهای امروز ما به کار بیآید؛ این یادداشتها را اگر امروز ننویسیم هیچ وقت دیگری نمیتوانیم بنویسیم؛ زمان در حال فرار است؛ شاید با این روشها بشود قسمتی از آن را اسیر کرد؛ قسمتی که اتفاقاً جذابترین قسمت زندگی ماست. بهترین روزهای زندگی ماست؛ روزهای مادری.
روزهای مادری روزهایی است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم با بچهها درگیریم؛ درگیر خانههای کوچک و امر و نهیهای ناگزیر؛ درگیر مدرسههای جدید، تکالیف زیاد، بنویس بنویسهای بیپایان و درگیری بزرگتر معضلی است که همه نسلها به نوعی با پدر و مادرهایشان داشتهاند؛ رسالت برآورده کردن آرزوهای والدین، رسالتی که این روزها رنگ کلاس قرآن، زبان، ژیمناستیک، نقاشی، رقص و تیزهوشان به خود گرفته است.
همه ما و فرزندانمان کم و بیش گرفتار این پدیده هستیم؛ پدیدهای که گاهی وقتها جوزدگی هم شدیدش میکند٬ غافل از اینکه فرزند ما در این موقعیت خاص آیا انگیزه٬ توان٬ علاقه و درک شرکت در کلاس مورد نظر ما را دارد یا نه. خودم را از دسته دیگر مادران مستثنی نمیکنم؛ حتماً و قطعاً من هم سوار بر همین موج هستم؛ شاید به همین خاطر هم هست که ناخودآگاهم مرا به سمت کاری کشاند که در آن هیچ توقعی از فرزندم نداشته باشم و فقط و فقط به یک لذتدهی یک طرفه فکر کنم؛ لذتی که امید دارم فرزندم در آینده از آن بهرهمند شود.
لذتی که امروز ذره ذره و تکه تکه از هر گوشه زندگیاش برمیدارم و در جای امنی برایش نگه میدارم برای روز مبادا؛ برای روزی که شاید حتی مادرش دیگر در این دنیا نباشد، کسی چه میداند؟ آیا ما از خداوند قول گرفتهایم برای عمر جاویدان؟
*پاکت یادگاری...
پر چانهگی را تمام کنم و بروم سراغ سالنامه؛ صفحات ابتدایی و انتهایی سالنامهها معمولاً جایی برای تبلیغات شرکتها یا ثبت یادداشت یا نوشتن شماره تلفنهاست، میتوانید از این صفحات یک پاکت روباز درست کنید برای نگهداری خرتوپرتها.
دو برگه سالنامه را روی هم قرار دهید؛ پایین و طرف باز باقیمانده را با چسبنواری ببندید، حالا پاکتی دارید که از 3 طرف بسته است؛ از بالا بعضی از یادگاریهای فرزندتان را درونش بیندازید؛ بقیه را هم میتوانید توی یک پوشه دکمهدار یا هر جعبه محکم و جمع و جور دیگری که در خانه دارید نگهداری کنید.
*اگر برای فرزند بزرگترتان سالنامه برنداشتهاید!
اگر برای فرزند یا فرزندان بزرگترتان سالنامه برنداشتهاید میتوانید یک دفتر معمولی را برای این کار انتخاب کنید؛ هر از گاهی برای فرزندتان یادداشت بنویسید؛ با او حرف بزنید، درددل کنید، حتی اگر 10 ساله است، 13 ساله یا 16 ساله.
اتفاقاً نامههایی که وقتی در این سنین هستند برایشان مینویسید با ارزشترند؛ چون همه بچهها در خردسالی جذاب، بامزه، خواستنی و حرفگوشکن هستند و معلوم است که مامان و بابا خیلی دوستشان دارند، مهم این است که وقتی به سن گردنکشی و طغیان رسیدند باز هم بتوانیم خونسردی خودمان را حفظ کنیم و برایشان یادداشتهای از سر علاقه و محبت بنویسیم؛ البته نامه نوشتن علنی و برای همین امروز هم جای خود داردها! همه را موکول نکنید به آینده.
*فقط او، این جملهها را زندگی کرده است
میتوانید به جای خریدن آلبومهای گرانقیمت که جای نوشتن قد، وزن، تاریخ نشستن و راه افتادن و این جور چیزها را دارند توی همین سالنامه عکسهای تاپ بچهجانتان را بچسبانید و یک توضیح کوتاه هم درباره هر عکس بنویسید؛ البته ما خودمان برای بچههای فعلیمان این کار را نکردهایم٬ انشاالله باشد برای بچههای بعدیمان!
شخصاً تنها نیتم از انجام این کار و انتشار این ایده هدیه لحظههای خوشبویی است به بچههای خودم و شما؛ لحظههایی که در این دنیای سراسر تایپ٬ بوی عشق، کاغذ و دستهای مادرشان را بدهد؛ هدیه چیزی که توی این دنیای پر از کپی-رایت، بدلسازی و شبیهسازی هیچ مثل و مانندی برای آن نیست؛ فقط یکی است. یکی که خاطرات بیتکرار و منحصر به فرد آنها را مثل گنجی گرانبها در سینه دارد؛ یکی از آنِ فرزند من، یکی از آنِ فرزند تو، یکی که فقط او آن را دارد.
فقط او معنای حرفحرف و کلمهکلمهاش را میداند؛ فقط او این جملهها را زندگی کرده است. نه حتی خواهرش یا برادرش یا فرزندان دوستان وبلاگی مادرش! نیت من این است؛ تا فرزندانم چه بیابند لابهلای این نوشتهها٬ نمیدانم.