کد خبر:۲۳۷۷۴۵
وبلاگ «قرارگاه»

یادداشتی متفاوت از یک رتبه اولی کنکور پزشکی

یادداشتی تکان دهنده ساعاتی قبل از شهادت شهید احمد رضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 1346 از این قرار است.

به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، وبلاگ «قرارگاه» چنین آمده است:

یادداشتی تکان دهنده از شهید احمد رضا احدی

رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364

 (ساعتی قبل از شهادت)

چه کسی می‌تواند این معادله را حل کند؟؟؟

چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟

چه کسی می‌داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟

 به راستی ما کجای این سوال‌ها و جواب‌ها قرار گرفته‌ایم؟

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس‌های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می‌کند که بی‌شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.

کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟

 کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:

 «نبرد تن و تانک؟!» اصلا چه کسی می‌داند تانک چیست؟

 چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی‌های تانک له می‌شود؟

 آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید؟

 گلوله‌ای از لوله دوشکا با سرعت اولیهٔ خود از فاصله هزار متری شلیک می‌شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده و گذر می‌کند، حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می‌شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می‌ریزد؟

 و کدام کدام…؟ توانستید؟؟ اگر نمی‌توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

 هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین،

ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران - دهلران حرکت می‌نماید، مورد اصابت موشک قرار می‌دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می‌سوزد؟ کدام سر می‌پرد؟

چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟

چگونه باید آن‌ها را غسل داد؟

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟

چگونه می‌توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم.

 چگونه می‌توانیم در‌ها را به روی خود ببندیم و چون موش در

 انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می‌کنی؟

برای کدام امتحان درس می‌خوانی؟ به چه امید نفس می‌کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می‌کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می‌گذارد؟

کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟

 دلت را به چه چیز بسته‌ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟

 «صفایی ندارد ارسطو شدن............ خوشا پر کشیدن، پرستو شدن «

 آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده‌ای در همسایگی تو داغدار شده است؟

جوانی به خاک افتاده است؟

 آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده‌اند؟

و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می‌دانستی؟ حتما نه! …

 هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می‌خورد، به دنبال آب گشته‌ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را‌تر کنی و آنگاه که قطره‌ای نم یافتی با امید‌های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی‌خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!

که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.

 من نمی‌دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد.

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار