ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر کسی نزدیکش بشود نارنجک را بین مردم پرت خواهد کرد.
یکی از پاسدارهای جوان که اسلحه یوزی داشت خطاب به آن منافق گفت:« اگر مردی بیا بیرون! چرا رفتی قایم شدی؟» چند دقیقه ای به همین منوال گذشت، حضور مردم و نارنجکی که آن منافق در دست داشت اوضاع را پیچیده کرده بود.
طرف یکهو پرید بیرون و تا آمد نارنجک را پرتاب کند همان پاسدار جوان خیلی ماهرانه پاهایش را به رگبار بست.
دو سه سال بعد در تیپ ویژه شهدا داشتم همین ماجرا را با آب و تاب تعریف می کردم و از مهارت آن پاسدار می گفتم که محمود گفت:« این قدرها هم که می گویی کارش تعریفی نبوده!» پرسیدم:« آخه مگر شما هم آن جا بودی؟» خندید و گفت: «خود من بودم دیگه!»
خاطره ای به نقل از همرزم شهید «محمود کاوه»
منبع: باشگاه خبرنگاران