به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در داستان حضرت یوسف علیه السلام میخوانیم:
قحطى در مصر و اطرافش از جمله کنعان بیداد مىکرد. یعقوب علیه السلام به فرزندانش دستور داد برای تهیه مواد غذایی به سوى مصر حرکت کنند؛ کاری که پیش از این نیز کرده بودند؛ ولى این بار در سرلوحه خواستههایش جستجو از یوسف و برادرش بنیامین را قرار داد و فرمود: فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از آنجا که فرزندان اطمینان داشتند که یوسفى در کار نمانده؛ به آنها فرمود:
... وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ؛ و از رحمت خدا نومید مباشید. بعد بلافاصله دلیل آن را هم فرمود:
... إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ؛ زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمىشود. [1]
معنای این سخن آن است که ناامیدی بر جانی سایه میافکند و آن را در کام خود فرو میبرد که به رحمت خدا ایمان نداشته باشد و در مواردی اصل وجود خدا را منکر شود.
شدت بدی این کار به حدی است که امام صادق علیه السلام آن را در زمره گناهان کبیره شمرده و میفرماید: یکی از گناهان کبیره «الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ الْیَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه» است. [2]
چه ارتباطی بین ناامیدی و کفر وجود دارد؟
برای کشف این رابطه، نیاز به واکاوی فرآیند ناامیدی داریم تا روشن شود که چرا ناامیدی ریشه در کفر دارد و بنا به فرمایش قرآن کریم ناامید نمیشوند مگر کسانی که کافرند.
ناامیدی یعنی باور این معنا که در عالم، دیگر کسی نیست که مشکل مرا حل کند و یا کمک کند که گره از کار من باز شود. آنچه این باور را به کفر تبدیل میکند نفی خدا و قدرت او در این باور است؛ نیازی هم نیست که حتما به زبان جاری شود، همین که این شخص در دل، اصل وجود خدا و یا شأنی از شئون خدایی او مانند قدرت و رحمت را منکر شود کافر است.
پس اینکه قرآن کریم میفرماید: تنها کافرانند که از رحمت خدا مأیوس میشوند معنایش این نیست که یأس به کفر میانجامد؛ بلکه پیام آیه شریفه این است که ناامیدی ریشه در کفر دارد؛ یعنی اول کفر میآید بعد ناامیدی؛ اول انکار خدا و قدرت اوست بعد یأس.
چه کسانی دچار یأس و ناامیدی میشوند؟
قرآن کریم درباره آفرینش انسانها خبر از نوعی خلقت میدهد به نام فطرت [3]؛ یعنی خدا تمام انسانها را به گونهای آفریده است که خداباورند؛ باوری که آموزشی نیست تا بعد از خلقت به او داده باشد؛ بلکه آفرینش انسان به شکلی است که خداباوری در ذات او نهاده شده. اینکه در روایت میخوانیم «هر نوزادى بر فطرت متولد مىشود» منظور همین است.
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند:
کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ یَعْنِی الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُه؛ هر نوزادى بر همین فطرت متولد مىشود، یعنى خداى عزوجل را خالق خود میداند. [4]
بنابراین تا انسان، انسان است و فطرت او فعال، کفر یا همان انکار خدا یا نفی رحمت و قدرت او معنا نخواهد داشت.
از این رو چنین کسی نمیتواند از رحمت خدا ناامید شود؛ حتی کسانی که به ندای فطرت بیتوجهند و با شرک و بیدینی، دین داری و خداخواهی فطرت را پس میزنند در موقعیتی که میفهمند دیگر از کسی و چیزی کاری ساخته نیست، صدای فطرتشان را میشنوند که هنوز از خدا کاری ساخته است برای همین فوراً او را میخوانند و از او میخواهند که کمکشان کند.
این واقعیت را میتوان در چند جای قرآن کریم مشاهده کرد یکی از آن موارد در سوره عنکبوت است که میفرماید:
فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ؛ و هنگامى که بر کشتى سوار مىشوند، خدا را پاکدلانه مىخوانند،
فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ؛ و [لى] چون به سوى خشکى رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرک مىورزند. [5]
یعنی هنگامی که گرفتار موج و طوفانی که در آن کار از کسی و امکاناتی ساخته نیست، نشدهاند دل در گرو همه کس و همه چیز دارند و توجهی به خدا و قدرت او ندارند؛ اما همینکه طوفان درگرفت و امیدشان از همه جا قطع شد؛ جا برای ظهور فطرت باز میشود و اینها خالصانه خدا را میخوانند؛ چون بر اساس فطرت میدانند که خدایی هست که میتواند مشکل آنها را حل کند.
و این مخصوص دریا نیست؛ کسی که در فضاپیما گرفتار شده و یا آنکه در خودروِ در حال سقوط به دره است و یا آن سرنشین زیر دریایی که در کف اقیانوس گرفتار آمده همه و همه وقتی تمام راهها را بسته و تمام نیروهای امدادی را ناکارآمد مییابند، بیآنکه ناامید شوند با فطرت خداخواه و خداجوی خود هم صدا شده و خدا را میخوانند و امید دارند که او آنها را از این گرفتاری نجات دهد.
چه کسانی به ناامیدی محض میرسند
در بین انسانها کسانی هستند که چنان فطرت خداباور و خداشناس را زیر خروارها گناه دفن کردهاند که در سختترین شرایط هم نمیتوانند صدای فطرت را بشنوند و خدا را بخوانند و به او امیدوار باشند. اینها کسانیاند که قرآن کریم با این تعبیر از آنها یاد میکند: وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا [6]
کلمه «دسّی» از ریشه «دسس» بوده که در فرآیند ادبی به این شکل درآمده است و معنایش پنهان کردن است بنابراین معنای آیه شریفه این میشود: نفس یا همان فطرت پاک الهی را در زیر گناه و معصیت دفن کرد. [7]
گاهی این دفن کردن آنقدر عمیق است و حجم گناه و معصیت روی آن چنان زیاد که هیچ پرتو و صدایی از فطرت به بیرون درز نمیکند؛ نتیجه این میشود که این شخص حتی در مواقعی که دیگر غافلان از خدا، به خدا دل میبندند و به او امید دارند؛ او ناامید محض است و بر این باور است که هیچ نیرو و صاحب قدرتی در عالم وجود ندارد که بتواند مشکل مرا حل کند، و این یعنی انکار خدا و یا حداقل انکار قدرت و توانایی مطلق خداوند متعال.
نتیجه اینکه ناامیدی محض به طور عادی امریست محال؛ زیرا انسان به گونهای خلق شده که از درون خدا را میشناسد و به او باور دارد که این نیروی درونی نامش فطرت است. اما اگر کسی این عطیه الهی را به جای آنکه با تعالیم انبیاء الهی پرورش دهد، زیر خروارها گناه و معصیت چنان دفن کرد که هیچ نور صدایی از آن بلند نشود ارتباطش با فطرت آفرین قطع شده و در سختیها و مشکلات چون متوجه آن چاره ساز واقعی نمیگردد، تمام درها را به روی خودبسته و تمام قدرتها را ناتوان دیده و به ناامیدی محض میرسد. این است که گفته میشود ناامیدی ریشه در کفر دارد و چون رفتاری کافرانه است از گناهان کبیره شمرده شده است.
پی نوشتها:
1. 87/ یوسف علیه السلام
2. الکافی 2/280
3. 30/ روم: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها
4. الکافی 2/13
5. 65/ عنکبوت
6. 10/ شمس
7. مجمع البحرین 4/70. نظیر همین معنا در تفسیر نمونه 27/48
منبع: تبیان