همیشه پیروزیها را به کام ملت ایران تلخ میکنند. یکی میشود شعبان بی مخ و چماق در دست میگیرد، سطل آشغالها را آتش میزند و ...
گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»،محمد ایرانی؛ همیشه پیروزی ها را به کام ملت ایران تلخ می کنند. یکی می شود شعبان بی مخ و چماق در دست می گیرد، سطل آشغال ها را آتش می زند و شیشه های خانه منتخب مردم را می شکند. یکی دیگر هم نقش آدم خوب قصه را به عهده می گیرد، کت شلوار می پوشد، دلار در ساکش می گذارد، پول بین ملت تقسیم می کند تا پیروز شوند. زیاد فرقی نمی کند. هر دو می خواهند شیرینی ها را به تلخی تبدیل کنند.
روباه پیر این همه استفاده کرد ولی وقتی که خواستیم ملی کنیم صنعت خودمان را دردش گرفت. فکر نمی کردند ما هم بتوانیم سرمایه دار شویم. از سرمایه هامان محافظت کنیم. بیچاره ها فقط خودشان را در آینه بورژوا دیده بودند. هرچند بعدها فهمیدند که ما با صحنه سازی هایشان هم مخالفیم. با تقسیم بندی کردنشان. با طبقات سرمایه دارشان. خب. این برایشان خیلی شگفت انگیزتر بود. یا لیبرالِ لیبرال یا کمونیستِ کمونیست. راه دیگری در مخچه هایشان وجود نداشت. راه سوم. راه سعادت این دنیایی در عین سربلندی آن دنیایی. ما رومی روم و زنگی زنگ آنها را درهم ریختیم.
دماغشان سوخت. چاه های نفت را از دست داده اند و امیدی به دولت مصدق ندارند. عملیات رسانه ای خودشان را آغاز کرده اند. با کوله باری پر از کاریکاتور و مطالب توهین آمیز وارد کشور می شوند. می خواهند دولت مردمی را زمین گیر کنند. همان دولتی که کاشانی حمایتش کرد و سر کار آمد. قرار است مردم را بشکنند. همان مردمی که مجسمه های آقای شاه را و مجسمه های پدر آقای شاه را شکستند. عکس های آقای شاه را از قاب عکس هایشان درآوردند؛ پدرش را هم درآوردند. روزنامه ها همان 28 مرداد،تیتر زدند که "شاه رفت" اگر می گذاشتند...
اگر مصدق، به نامه ی تاریخی کاشانی اعتنا می کرد و خود را به بیخیالی نمی زد شاید مردم پیروز می شدند. اگر مصدق کودتاچیان را دست کم نمی گرفت، اگر مردم کوتاه نمی آمدند و به خانه ها برنمی گشتند، اگر روحانیت را از مردم جدا نمی کردند و فاصله نمی انداختند، اگر خانه ی کاشانی را سنگ باران نمی کردند و اگر دشمنی های روباه پیر نبود، مردم پیروز می شدند. مردم پیروز شده بودند. اما همه ی راه ها به رم ختم می شود. شاه برگشت. محمدرضا چکمه های رضاخان را از انگلیسی ها گرفت و به پا کرد. برگشت که مردم را زیر چکمه هایش له کند.
داستان ملی کردن متعلق به آن روزهاست، این روزها قضیه فرق دارد. آن وقت ها کودتا می کردند اما الان نمی توانند؛ می خواهند به شیوه ی جدیدی جیبمان را بزنند. بازهم روباه پیر در اطراف نخلستان های نفتی ما دارد بو می کشد. دکل ها چقدر شبیه هستند به نخل ها. هر دو را علی غرس نموده است. هم نخلستان را هم دکلستان را. با هر دو مخالفند. فکر نکن که مشکلشان راکتورهای«گنبدی شکل» است. نه! این ها از اساس با گنبد و نخل مشکل دارند. مشکلشان با فرد نیست، با تفکر ماست. با تفکر پویای ما. با مردم حماسه ساز ما. با عقیده های راسخ ما. با جوانان جگردار ما. همان ها که در چالدران توپ می خوردند و باز حمله می کردند.
لطفا به فرزندانِ غارتگرانِ شهرهایِ آبادِ شرقی بگویید گلدسته ای که صدای اسلام امریکایی از آن می آمد شکسته شده است. به فرزندانِ مغرور اسکندر مقدونی بگویید دیگر نمی توانید کاخ های ما را به آتش بکشید. به فرزندان رومی ها بگویید اینجا دیگر نمی توانید با سرعتی بیش از حد مجاز برانید، شما هیچ حقی ندارید برای تعیین کردن قوانین در کشور زیبای ما.
اینجا اسلام حکومت می کند. نه اسلام قجری که رویتر بیاید و انحصارگر شود در آن. توتون و تنباکویی را که کشیدید از دماغتان درمی آوریم. چشم در برابر چشم. گوش در برابر گوش. نفت در برابر سکه. وضع شما بدتر از آن است که کودتای 1332 را دوباره زنده کنید. دوران استیلای شما بر جهان گذشته. خیلی وقت است. یک لحظه شبکه های رنگی تلویزیونی خود را خاموش کنید. ببینید چه دنیای سیاهیساخته اید برای مردمتان. مردمی که خیلی از دست شما خسته اند. بگذارید نفس بکشند. لای چرخ دنده های آخرالزمانی آقای فوکویاما دارند له می شوند. بگذارید زندگی کنند.
شما با تحریم به ما فشار نمی آورید، به مردم خودتان ظلم می کنید. ظلمی که این روزها دارد کم کم خود را نشان می دهد. جنبش تسخیری که تا نزدیکی گره ی کراواتتان رسیده است. هنوز طوفان شروع نشده. می خواهیم صنعت ملی خود را به روی شما ببندیم.دوران وزارت آقای کرمیت روزولت را نمی توانید احیا کنید!
ما لانه ی زنبور را نشانه گرفته ایم. درهای قسطنطنیه دارد باز می شود. بیچاره ها قیر هم ندارند روی سر سربازان مهاجم بریزند. نارضایتی داخلی از یک سو، بستن جاده ی ابریشم نفت از سوی دیگر، زمین گیرشان می کند.تاریخ را ما می نویسیم. به زانو در می آیند...
بهتره علاوه بر تشکر از خبر گزاري، از نويسنده هم تشکر کنيم
مچکريم نويسنده!