به گزارش گروه علمی«خبرگزاری دانشجو»، متن این پیام به این شرح است:
سلام
شهریور که میشود، کسی دیگر حواسش به تابستان نیست، همه نشانی پاییز را میپرسند، چه متولد ماه مهر باشند، چه نباشند. پاییز با همه برگ ریزانش اما میتواند یک شروع باشد، یک بهار حتی. خیلی وقت نیست که شروع کردیم. تجربه با هم بودن در هلال احمر، افتخار کمی نیست. قبل از اینکه به جمع شما بیایم، شنیده بودم وصف تان را، درباره مهربانیها، خدمت بیمنت، نشان از صلح و انسان دوستیتان داشتم و همچنین درباره نداشتهها و محرومیتها هم بس به گوشم خورده بود. اما از قدیم گفتهاند که شنیدن، کی بود مانند دیدن.
به جمع خانواده بزرگ شما که پیوستم، بهتر فهمیدم وقتی میگویند یک امدادگر، یک داوطلب، یک جوان یا یک بانوی هلال احمر، چه میگویند. بارها خوانده بودم حرفهای آن شاعر معروف را « و خدایی که همین نزدیکی است» ولی اینجا، در میان شما، در کنار شما و به لطف شما، معنای این چند کلمه را درک کردم. فهمیدم که چگونه خدا میتواند در جان یک انسان جاری شود، انسانی که همه لحظههایش با زندگی بخشیدن به انسانهای دیگر گره خورده است. فهمیدم چطور میتواند مهربانی در کانون یک خانواده، در درون یک ملت، ساری باشد، چطور مردمانی هستند که کبوترهای صلح بر شانههایشان لانه کرده، خویشتن را فراموش کردهاند تا خدمت به خلق و جامعه را تمرین کنند، بی آنکه چشمداشتی داشته باشند، همه اینها را دیدم، با چشم خویشتن.
شکر این تجربه را اما فقط و فقط خدمت دانستم. جوان بودم. اما این جوانی سبب انگیزه بخشی شد، همانند همه جوانهای هلال احمر. سعیام بود که ترمیم و بهبود را سریع شروع کنیم. مدعی نیستم هر چه کردهایم درست بوده یا کامل، نیازی به گفتن هم ندارد که دیکته نانوشته، غلط ندارد، ولی ادعا میکنم قصدم خدمت بود، یعنی وظیفه خودم و همکارانم این بود. سعی کردیم بالا و پایین نداشته باشیم، درجه یک و درجه دو نکنیم، هوای محرومان را بیشتر داشته باشیم. در توسعه زیرساختهای امداد و نجات کشور، این ادعا را میشود به خوبی مستند کرد. در سازمان داوطلبان هم رگههایی قوی از این نمونه خدمات دیده میشود. در کنار این، به حوزه فرهنگی و اجتماعی که جوانان محورش بودند و حتی حوزههای تخصصی توجه جدیتری کردیم، چون ماموریت خویش را فراتر از انجام یک ماموریت امداد و نجات تعریف و تصور کرده بودیم. نه اینکه چنین کاری آرمانگرایی باشد، اهل تداخل وظایف باشیم یا دنبال موازی کاری، شان این خانواده بزرگ و پردغدغه ایجاب میکرد، نیازهای جامعه میطلبید و انگیزه و اشتیاق اعضا، وادارمان کرد که هر روز قویتر و پرشتاب تر پیش برویم.
هدف دوم اما اندیشیدن به اعتلا و سربلندی این جمع بود، بهتر بگویم هدف سربلندی ایران بود. میخواستیم در حیطه ماموریتهای تعریف شده برای ما، در هر جای جهان، اگر نام ایران شنیده میشود، توام باشد با پیشرفت، موفقیت و صلح. اکنون میتوانم با خشنودی اعلام کنم که با همت اعضای خانواده بزرگ هلال احمر، چنین شده است. نام این نهاد مردمی، در بسیاری از بلاد جهان، نماد خدمت و مهربانی و موفقیت است. هلال احمر ایران اکنون به اسم بینالمللی نیست، به رسم است، به اعتبار و به توانمندی است.
گفتنیها درباره این دوران بسیار است ولی هدف این مرقومه، گفتن این گفتنیها نبود، اعتقاد دارم کارنامه یک مدیر را باید خلق داوری کند و خالق، امید اکنونم هم مقبولیت و رضایت این دو عزیز است.
اما بازگردیم سر سطر. به عنوان یک مدیر، اکنون در روزهای شهریوری هستم، شفافتر اینکه به پاییز دوران مدیریتم در جمعیت هلال احمر رسیدهام و باید خداحافظی کنم. اما این پاییز را مانند یک بهار میدانم. وقتی بر میگردم و پشت سرم را که نگاه میکنم، میبینم در این مدت نه چندان بلند، داشتههای عظیم دارم، مهمترینش اینکه از شما آموختهام، انسانیت را، همدلی را، انگیزه را، جوانی را، صلح دوستی را، مهربانی را و بهار را. بدین اعتبار اگرچه خوشحال نیستم که از جمع شما میروم ولی واقعا خوشحالم که این هدیهها را به من دادید، من را دوست خود دانستید، همراهم بودید، حتی اگر موافق نبودید با تصمیمی یا سیاستی یا کاستی ای دیدید و اشکالی در تصمیم و اجرا بود. این را نمیتوانم پنهان کنم که در موفقیتها، در تلخیها، شیرینیها، همواره این شما بودید که به رئیس جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران، اعتبار و احترام دادید. اعتبار و احترام تان دوچندان، زندگی تان به رنگ بهار، دوستی مان مستدام و برقرار.
و اما، جمله پایانیام؛ من انسانم، جایزالخطا. به سبب مسئولیتی که داشتم، دقتم بر خطای کمتر بود ولی ادعای بیخطا بودن، گزافی بیش نیست، پس اگر از خطای بنده نوعی، ظلمی بر شما رفته، مشکلی پیش آمده و یا سوءتفاهمی رخ داده، حلالیت میطلبم. گذشت و دعای شما، وسعت مهربانی و انسانیت تان را صدچندان نشان میدهد.
ابوالحسن فقیه
عضو خانواده هلال احمر جمهوری اسلامی ایران