کد خبر:۲۶۲۹۳۸
روایتی از یک شهید؛

نکند به جای غذا، گلوله بخوریم؟

نماز را که خواندیم، سفره پهن شد و ناهار را به اتفاق هم خوردیم، بعد هم بچه‌ها همه رفتند درون سنگر بتونی و فقط من و یکی دیگر از بچه‌ها بیرون ماندیم.

به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، بچه‌ها اصرار کردند دور هم بنشینیم و ناهار را با هم بخوریم. یکی از بچه‌ها به شوخی گفت:

- «نکند امروز به جای غذا، گلوله بخوریم؟»

 

قبل از ناهار از من خواستند امام جماعتشان بشوم. به آن‌ها گفتم:

- «من لیاقت ندارم.»

 

اما قبول نکردند و اصرار که باید امام جماعتشان شوم.

 

نماز را که خواندیم، سفره پهن شد و ناهار را به اتفاق هم خوردیم، بعد هم بچه‌ها همه رفتند درون سنگر بتونی و فقط من و یکی دیگر از بچه‌ها بیرون ماندیم.

 

یکهو عراقی‌ها منطقه را به توپ بستند. سنگر بچه‌ها هم از توپ عراقی‌ها در امان نماند. چند توپ به آنجا خورد، ولی اثر نکرد.

 

در همین حین یک توپ به درگاه سنگر اصابت کرد و افتاد داخل آن. چند تا از برادر‌ها به همراه آن عزیز رزمنده که گفت: «نکند به جای غذا گلوله بخوریم؟» به شهادت رسید.

 

واقعاً روز عجیبی بود؛ چند توپ در چند متری ما دو نفر بیفتد و عمل نکند!

 

هیچکدام از ما دو نفر که از آن معرکه نجات پیدا کرده بودیم، کار با بی‌سیم را بلد نبودیم، ولی به هر زحمتی آن را به کار انداختیم. تماس برقرار شد. از بچه‌های امداد خواستیم بیایند به کمک زخمی‌ها و تخلیهٔ شهدا.

 

راوی: شهید رمضان علی عبدی

 

منبع: جنگ و گنج

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار