به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، کسی چه میداند؟ آیا آنها خود را به خواب زده و نمیخواهند انحراف و فاصله عمیقشان با اسلام واقعی را درک کنند؟ آیا تمام آنچه آنها دارند در معاشقهای نفسانی و آمیزش حرام اندیشههایی خاموش است؟ معجونی که آنها دین مینامند و سر تعظیم در برابرش فرود میآورند براساس بیعت و سرسپردن به انسانی معصیت کار به نام قطب است؛ همان سرسپردگی که به نوعی دیگر تجسم بندگی و ربانیت است اما نه از نوع الهی و واقعی بلکه تجسمی از آرزوهای شیطانی راندهشدگان از درگاه حق؛ با هزاران بدعت و جعلیات و دروغ و معصیتهایی که حتی قلم هم شرم نگارشش را دارد.
برای گفتگو و فهم بیشتر از درونیات این طایفه رانده شده و گرفتار در نفسانیات، حجتالاسلام عبدالرحیم بیرانوند، مدرس و کارشناس ارشد فرق و ادیان پرسشهای ما را میهمان پاسخ های خود نموده است.
فرقه نعمت اللهی گناباد بطور دقیق از چه زمانی ایجاد شد؟ بعد از فوت «محمدکاظم تنباکوفروش» معروف به «سعادت علیشاه»، «ملاسلطان محمد بیچاره نودهی» در سال 1293 قمری خود را جانشین وی اعلام کرد و اعلام قطبیت کرد. البته در این مورد نظرات دیگری نیز وجود دارد و آن هم اینکه بر طبق برخی نقل قولها، وی تا سال 1312 و بنا به قولی تا 1317 قمری که سعادتنامه را تألیف کرد، اعلام جانشینی خود را به تعویق انداخت که در این صورت باید گفت که حدوداً 141 سال پیش، این فرقه به عنوان یک انشعاب در تصوف نعمتاللهی فعالیتش را آغاز کرد.
چرا سران این فرقه نام خود را دراویش گنابادی گذاشتند؟ چون مؤسس فرقه یعنی «ملاسلطان بیچاره نودهی بیدختی» و رؤسای بعد از او، اهل مزرعه «نوده» در نیم فرسخی قریه بیدخت، مرکز یکی از دهستانهای شهرستان «گناباد» واقع در 286 کیلومتری جنوب مشهد بود، به همین خاطر این فرقه به «گنابادی» شهرت پیدا کرده است، لیکن نام کامل این فرقه، «صوفی نعمتاللهی سلطانعلیشاهی 121 گنابادی» است. البته نام بردن از این فرقه با پسوند گنابادی جفای آشکاری است در حق مردم شریف و مومن شهرستان گناباد، چرا که اهالی گناباد ازهمان ابتدا به این فرقه روی خوش نشان نمیدادند و اکنون نیز آن را یک نوع سوءاستفاده ابزاری و لکه ننگی برای شهرستان خود میدانند، ضمن اینکه ملاسلطان اهل روستای نوده از توابع بیدخت بوده و اگر قرار است با نام زادگاهش شناخته شود بهتر آن است بگوییم «ملاسلطان نودهی» یا «فرقۀ نودهی» یا اگر بخواهیم فرقه او را با نام خانوادگیاش بشناسیم، چون نام خانوادگی سلطانمحمد، «بیچاره» بوده، پس بهتر است به این فرقه «فرقۀ بیچاره» بگوییم.
در تأیید فرمایش شما، ظاهراً مردم این شهرستان از همان ابتدا مخالف سرسخت این فرقه بودهاند. بله، اساساً مردم مومن گناباد در طول تاریخِ تأسیس این فرقه، همیشه جزء مهمترین و اصلیترین مخالفان و مبارزان سرسخت اینفرقه ضالهبودهاند، بطوری که عدهای از آنان در زمان آخوندخراسانی به خدمت ایشان رسیده و چگونگیِ عقایدِ سلطانمحمد را توضیح دادند که آن شیخ بزرگوار نیز حکم ارتداد وی را صادر کرد و در ادامه سلطانمحمد در اقدامی جهادی توسط تعدادی از اهالی به هلاکت رسید.
آیا انشعاب صوفیه که در عصر حاضر ادامه حیات داده، دنبالهروی همان عرفان اصیل صدر اسلام است؟ قطعاً چنین نیست. شهید مطهری در کتاب کلیات علوم اسلامی و در بخش دوم کتابش، زمانی که به بررسی تاریخچۀ مختصری از عرفا تا پایان قرن نهم میپردازند، اشاره دارد به اینکه از این به بعد -یعنی از آغاز قرن دهم به بعد- عرفان شکل و وضع دیگری پیدا میکند. وی تصریح می کند که از این تاریخ به بعد دیگر اقطاب متصوفه -همه یا غالباً- آن برجستگی علمی و فرهنگی که پیشینیان داشتهاند را ندارند. شهید مطهری در ادامه، اشارهایی دقیق و کارشناسانه دارد به تصوف فرقهای که بعد از این تاریخ به وجود میآیند: «شاید بشود گفت که تصوف رسمی از این به بعد بیشتر غرق آداب و ظواهر و احیاناً بدعتهایی که ایجاد کرده است میشود.» اتفاقاً من نیز با تقسیمبندی شما به تصوف قدیم و تصوف موجود کاملاً موافقم و به این قید که به جای تصوف قدیم از عنوان عرفان اصیل اسلامی یاد کنیم، قائلم. معتقدم که همه اساتید و تازه واردهای این فن باید این تمیز را رعایت کنند و الا ممکن است دچار تحیّر و سرگردانی شده یا احیاناً از دایره انصاف خارج شوند.
وجوه این تمایز در چه مواردی است و انحرافات این فرقه از دین چه مواردی را شامل میشود؟ شهید مطهری به آسیبهای تصوف قرن دهم به بعد اشارات فراوانی داشتهاند. برای مثال یکی از مهمترین وجوه تمایز عرفان اصیل و تصوف فرقهای در این است که عرفان اسلامی از قرآن کریم و سنت رسول خدا برخواسته و از آن منبع نورانی ریشه گرفته است، درست برخلاف تصوف که برای شکلِ دینی دادن به آن از هر دین، آئین، مسلک، فرقه، گروه و قومی امثال آیین میترایی، بودایی، یونانی، مسیحیت، سرخپوستی و آیین زرتشت استفاده شده و ضمن اینکه از تمام ادیان نشانی دارد، مغایرتهای فراوانی نیز با هر کدام از آنها دارد و بطور کلی صوفیه بنا به تصور غلط مبتلا به خزعبلات اقطاب تشکیلاتی خود شده است و معجونی از الهیات، بدعتها، اختراعات و جعلیاتی است که مجموعه این موارد را تصوف مینامند.
ظاهراً ریشههای انحراف این فرقهها موارد متعددی را شامل میشود. بله. همه انحرافات این فرقه به موارد یاد شده محدود نیست، در عرفان اصیل جایگاه استاد و مربی که خود تربیت شده اسلام ناب باشد از اولویت خاصی برخوردار است ولی در تصوف، اصلِ همه امور صوفیانه بر اساس بیعت و سرسپردن به قطب است و در حقیقت همه چیز در بندگی و فرمانبرداری قطبِ تصوف خلاصه میشود. عرفان اسلامی، فرقهای نیست در صورتی که دردِ صوفی به فرقهگرایی و قطب ستایی و سلطهگری دینیِ قطب خلاصه میشود. عرفان اصیل اسلامی از طرف انبیاء و اهل بیت(ع) که همانا سیرۀ عملی ایشان است به ما رسیده، اما تصوف از همان زمان که در دنیای اسلام پیدا شد به شدت مورد مخالفت پیامبر(در پیشگوییهای ایشان) و ائمه اطهار(ع) قرار گرفت و به قولی اهل بیت (ع) از همان ابتدا روی خوش به تصوف و صوفی جماعت نشان ندادند که برای مثال میتوان به روایتهای امام صادق(ع)، امام رضا(ع)، امام هادی(ع) و دیگر ائمه علیهمالسلام در کتب روایی مثل حدیقة الشیعه مقدساردبیلی، اثنی عشریۀ حرّعاملی و یا سفینة البحار شیخعباسقمی مراجعه کرد. عرفان اسلامی با هر گونه بدعت و انحرافی به شدت مخالف است و بنا به سفارش پیامبر اسلام در مقابل آن میایستد، در صورتی که تصوف فرقهای است مملو از بدعت و انحراف و ضلالت و از اختیارات بدون حدّ و حصر برای قطب و حتی بعضاً تا حدّ خدایی گرفته، تا تجسم صورت قطب در نماز و سجدۀ بر آن انسانِ ضعیفالنفسِ معلومالحال نیز پیش میرود. از دیگ جوش و بیعت تا غسل اسلام و تشرف به تصوف و آداب من درآوردی آن، از عشریه به جای خمس و زکاتی که 32 آیه قرآن را به خود اختصاص میدهد گرفته تا خانقاهی که در اسلام هیچگونه محلی از اعراب ندارد، در مقابلِ مسجد با 28 آیه از قرآن و صدها روایت از حضرات معصومین(ع) دربارۀ فضیلتهای آن، قرار گرفته است.
اصل و بنای این تصوف از کجا ایجاد شده؟ دربارۀ تصوف بنا به قول اساتیدی همچون شهید مطهری و حتی خود متصوفه! آمده که این فرقه در اوایل قرن دوم هجری توسط شخصی به نام ابوهاشم کوفی در رمله شام پایهگذاری شده است. چگونه میتواند ساختگی بودن این فرقه و ایجاد آن به دست دشمنان داخلی و خارجیِ اسلام و اهل بیتِ پیامبر(ص) را اثبات نمود؟
برای اثبات این نکته چند نمونه تاریخی برای شما میآورم. بنا به قول اجماعِ همه محققین و مصنفین و مستشرقین و حتی بزرگان صوفیه اولین کسی که در اسلام با نام صوفی خوانده شد، ابوهاشم کوفی بوده است. ابوهاشم در زمان امام صادق(ع) زندگی میکرد. زمانی که این شخص فرقه تصوف را تشکیل داد موجی منفی در جامعه آن زمان علیه وی شکل گرفت. در کتب روایی همچون سفینةالبحار شیخعباسقمی و اثنی عشریه حرّعاملی و نیز حدیقة الشیعه مقدساردبیلی روایتی ذکر شده که عدهای از مومنان خدمت امام صادق(ع) رسیدند و درباره ابوهاشم و مسلک وی از حضرت استفتاء کردند و امام درباره این فرد و مسلک و مرام او با لحنی خاص اعلام کردند: «إنه کان فاسدَ العقیدة جداً و هو الذی ابتدعَ مَذهباً یقالُ له التصوف وجعلهُ مفرا لِعقیدته الخبیثة» یعنی همانا ابوهاشم کوفی جداً شخصی فاسدالعقیده است. او همان کسی است که از روی بدعت، مذهبی اختراع کرد که به آن تصوف گفته میشود و آن را فرارگاه عقیدۀ خبیث خود قرار داده است.
ماجرای شاگرد وی نیز به همین ترتیب است؟ تقریبا بر همین منوال است. ماجرای شاگرد وی هم اثبات میکند دست توطئهگران داخلی در کار بوده. شاگرد این فرد یعنی سفیانثوری است. همان کسی که در وصف استاد خود ابوهاشم میگفت اگر ابوهاشم نبود همانا من دقایق ریا را نمیفهمیدم! شاید خیلیها داستان معروف ملاقات این فرد با امام صادق(ع) را خوانده یا شنیده باشند. آن زمان که سفیان ثوری خدمت امام صادق(ع) رسید و دید حضرت جامهای نو و زیبا بر تن دارند. بنابراین با لحنی تند و دور از ادب و با اشاره به لباس پشمینه و مندرسی که خودش پوشیده بود، خطاب به حضرت گفت چرا شما مثل اجدادتان ساده زندگی نمیکنید و لباس زبر و خشن نمیپوشید؟ اما قبل از آنکه در مورد جواب امام به وی بپردازم بهتر است بدانید یکی از مواردی که امامان معصوم در برابر طرف مقابلشان خیلی صریح برخورد کرده و نفاق آنها را برای دیگران برملا میکردند، همین قضیۀ ملاقات سفیان ثوری با امام صادق(ع) است. در آن ماجرا، حضرت با اشاره به لباس روئین خود اینگونه پاسخ دادند «هر زمانی اقتضای خود را دارد و بهترین جامه، جامه آن زمان است و من به اقتضای زمان از این جنسِ پیراهن استفاده میکنم» و در حالی که پیراهن زیرین حضرت از جنس پشم و زِبر بود با اشاره به آن فرمودند «و این را برای ریاضت نفس و تذکیه پوشیدهام.» اما حضرت با انگشت دستان مبارکشان لباس روئین سفیان را کنار زده و فرمودند «اما تو چه؟ لباس روئینت را که برای ریا پوشیدهای و جامه زیرین را برای آسودگی و راحتی خودت پوشیدهای».
حامیان ابوهاشم در راه اشاعه فرقه ساختگیاش چه کسانی بودند؟ پناهگاه عقیدۀ ابوهاشم که در پشتِ آن سنگر گرفته بود، همین سقیفۀ دوم بود که در مقابل مقام امامت و ولایت و نیز معنویت حضرات معصومین علیهم السلام، با ترفند مقدس مآبی بیش از حدّ ایستاده بود. اما امام صادق(ع)به عنوان پیشوای مسلمین نه تنها وی را تحویل نمیگرفت بلکه به شدّت با او و مرام و مسلک و عقیدهاش مقابله مینمودند و چهرۀ باطنی این فرد را برای مسلمین برملا میساختند. این تضاد و دوگانگی آنها که از یک سو مدعی بودند پیامبر اسلام را قبول دارند و از دیگر سو در تعارض با دستورات پیامبر و ائمه گام بر میداشتند هم برای خود ماجرای قابل تأملی است... ! میخواهم برای متصوفه که هم برای بزرگانشان امثال ابوهاشم و سفیان ثوری احترام بیش از حدّی قائلند و هم مدعی دوست داشتن اهل بیت(ع) هستند این پرسش را مطرح کنم؛ به راستی این چه بزرگانی هستند که نه اهل بیتِ پیامبر(ص) آنان را قبول داشت و نه آنها اهل بیت را؟ واقعاً این دو نوع محبت چگونه با هم قابل جمع هستند؟ این چه بزرگانیاند که شما دارید ولی فهم و شعور نسبت به امام و سرپرست خود ندارند؟ با این نوع طرز فکر و نحوۀ سوال پرسیدن و خوردهگیریهایشان از امام معصوم، که تاریخ آن را ثبت کرده است میتوان اثبات کرد آنها نه تنها اساساً اعتقادی به مسئلۀ امامت ائمه(ع) نداشتهاند بلکه خود را هم شأن و هم تراز با امامان و رهبران معنوی اسلام میدانستند، البته نوع اسلام آنها سلام اموی بوده نه اسلام علوی و پیرو اهل بیت(ع).
در ماجرای ساخت اولین خانقاه صوفیان هم میتوان ردپای دخالت خارجیها در ایجاد تصوف را به خوبی مشاهده کرد... . بله. این ماجرا مربوط میشود به پشتِ صحنۀ ساختن اوّلین خانقاه صوفیان. هر چند تاریخ دقیق بنای اولین خانقاه در بین مسلمانان معلوم نیست. اما قطعاً اواخر قرن دوّم خانقاه وجود داشته است. نحوه و چگونگی احداث خانقاه را خواجهعبداللهانصاری در کتاب طبقاتالصوفیه و عبدالرحمانجامی در کتاب نفحاتالانس به خوبی شرح دادهاند. جامی در شرح حال ابوهاشمصوفی درباره تأسیس نخستین خانقاه مینویسد «اول خانقاهی که برای صوفیان بنا کردند، آن است که به رمله شام کردند. سبب آن است که امیری ترسا (مسیحی) به شکار رفته بود. در راه دو تن را دید از این طایفه که فراهم رسیدند و دست در آغوش یکدیگر کردند و هم آنجا بنشستند و آنچه داشتند از خوردنی پیش نهادند و بخوردند. آنگاه برفتند. امیر ترسا را معامله و الفت ایشان را با یکدیگر خوش آمد. یکی از ایشان را طلب کرد و پرسید آن که بود؟ گفت: ندانم، گفت: تو را چه بود؟ گفت: هیچ چیز. گفت: از کجا بود؟ گفت: ندانم. آن امیر گفت: پس این الفت چه بود که شما را با یکدیگر بود و درویش گفت: این ما را طریقت است. گفت شما را جایی هست که آنجا فراهم آیید؟ گفت: نی. گفت: من برای شما جایی سازم تا با یکدیگر آنجا فراهم آیید. پس آن خانقاه به رمله بساخت». طبق نوشته عبدالرحمان جامی، اول خانقاهی که برای صوفیان در خاک مسلمانان بنا کردند، در رمله شام -مرکز دشمنان اهلبیت علیهمالسلام– و به وسیله یک فرمانروای مسیحی بود. شهر شامی که مردمانش تربیت شدۀ دست امویان بودند. حال جای این سول است که فرمانروای مسیحی در ساختن خانقاه در کشور اسلامی چه منظوری داشته است؟! آیا غیر از ایجاد تفرقه در میان مسلمانان و فاسد کردن دین و ایمان آنان و از بین بردن عظمت اسلام؟ و نیز معلوم میشود صوفیگری به یاری نصاری وارد جامعه اسلامی شده است.
کارکرد سیاسی این فرقه در زمان حاضر را چگونه ارزیابی میکنید؟ اگر شما سَری به سایتها، وبلاگها و پایگاهای خبری این فرقه بزنید و بخواهید فعالیتهای آنها را چه در بُعد ملّی و چه فراملّی رصد نمایید حتماً مشاهده خواهید کرد که فعالیتها و موضعگیری آنها بیشتر سیاسی، حزبی و تشکیلاتی است و متأسفانه اغلب هم همسو و هم جهتِ رسانههای غربی و بیگانگان هستند.
با توجه به اینکه تشکیلات این فرقه دچار بحران و تزلزل است و هر روز به بحران این فرقه افزوده می شود، ادامه حیات این فرقه بعد از مرگ نورعلیتابنده را چگونه ارزیابی می کنید؟ اینکه بعد از قطب فعلی فرقه، فعالیتهای فرقهای آنها ادامه پیدا کند چیز بعیدی نیست، منتها یکی از مهمترین معضلات و آسیبهای جدّی این فرقه موروثی بودن آن است که دیگر برای اعضای این فرقه هم قابل هضم نیست. لذا احتمال این میرود که بر سر جانشینی قطب فعلی و نحوۀ اداره کردن فرقه، اختلاف نظر و شکاف عمیقی بوجود آید.
نقش این فرقه در انتخابات سال 88 به چه شکل بود؟ بر کسی پوشیده نیست که اعضای این فرقه درفتنهسال 88 همسو و هم جهت با فتنهگران و آشوبطلبان موضعگیری کرده و در پازل آنها قرار گرفتند و به همین خاطر برخی از آنان نیز دستگیر و بازداشت شدند. در انتخابات سال 88 بزرگان دراویش با نوشتن بیانهای رسماً از آقای کروبی حمایت کردند. اما برای انتخابات امسال، دراویش از ماهها قبل با نوشتن نامه به برخی از شخصیت های نظام و کسب تکلیف از برخی دیگر، به دنبال ایجاد زمینهای برای ورود مجدّدشان درعرصه انتخابات بودند اما بطور علنی از کاندیدایی اعلام حمایت نکردند.