کد خبر:۲۶۴۶۸۴
وبلاگ جوان انقلابی

ماجــرای نور بالا زدن شهـدا از زبان رهبـر انقــلاب + عکس

شنیدن ماجرای نوربالا زدن شهید سرگرد رستمی بسیار جالب است خصوصاً آنکه از زبان رهبر معظم انقلاب باشد.

به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، نویسنده وبلاگ جوان انقلابی ضمن  نقل قولی از رهبر انقلاب نوشت:

 

او خودش می‌گوید تیپ می‌رود به غرب کشور یا جنوب، با این تیپ مؤمن و مخلص، در مقابل جبهه‌ى دشمن با یک واحد رزمىِ مجهز و یک فرماندهىِ سابقه‌دار می‌جنگد. این ابزارى ندارد، جز همین ابزارهاى ابتدائى، اما او به بر‌ترین ابزار‌ها مجهز است؛ این تجربه‌ى فرماندهى ندارد، اما او به قدر عمر این، فرماندهى کرده. این‌ها در مقابل هم قرار می‌گیرند، این بر او غلبه پیدا می‌کند؛ تانک او را مصادره می‌کند، امکانات او را مصادره می‌کند، پیروز برمی‌گردد. این با خودسازى به‌وجود مى‌آید. بدون خودسازى نمی‌شود وارد این میدان‌ها شد. 


 بعضى‌ها می‌ترسیدند. بعضى‌ها از پیش قضاوت می‌کردند که نمی‌شود – اصلاً می‌گفتند نمی‌شود – هرجا هم حضور بسیجى بود، مخالفت می‌کردند. من می‌دیدم مردان مؤمنِ باصلاحیتِ ارتشِ منظمِ آن روز ما استقبال می‌کنند از اینکه مجموعه‌ى بسیج با آن‌ها و همراه آن‌ها باشد؛ این را من خودم در دوران جنگ مکرر دیدم؛ در پادگان ابوذر، در جنوب، در شمال غرب. خود فرمانده ارتشى اصرار داشت که مجموعه‌ى بسیجى با او همراه باشند؛ دوست می‌داشت، استقبال می‌کرد؛ اینجا در تهران یک عده‌اى نشسته بودند، نق می‌زدند که آقا چرا این‌ها وارد شدند؟ چرا بدون اجازه رفتند؟ چرا فلان اقدام را کردند؟ از حضور بسیجى ناراحت بودند. چون امید نداشتند، مأیوس بودند، می‌گفتند نمی‌شود کارى کرد؛ اما وقتى که وارد شدند، دیدند این ورود، امیدآفرین است؛ همه‌ى این استعداد‌ها را جوشش می‌دهد. 


 خود حضور بسیجى در عرصه‌ى نبرد، به او یک نورانیتى می‌بخشد. معروف بود در دوران دفاع مقدس می‌گفتند فلانى نور بالا می‌زند، روشن است؛ یعنى بزودى شهید خواهد شد. این نورانیتِ حضور بسیجى بود؛ این را من خودم مشاهده کردم؛ نه یک بار و دو بار. یک موردى که مربوط به همین استان شماست، بد نیست عرض کنم. یک سرگرد ارتشى که بعد ما فهمیدیم ایشان اهل آشخانه است – سرگرد رستمى – به میل خود، به صورت بسیجى آمده بود در مجموعه‌ى گروه شهید چمران، آنجا فعالیت می‌کرد. بنده مکرراً او را می‌دیدم؛ مى‌آمد، می‌رفت. یک شبى با مرحوم چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جبهه و کارهائى که فردا داشتیم، صحبت می‌کردیم؛ در باز شد، همین شهید رستمى وارد شد. چند روزى بود من او را ندیده بودم. دیدم سرتاپایش گل‌آلود است؛ این پوتین‌ها گل‌آلود، بدنش خاک‌آلود، صورتش خسته، ریشش بلند؛ اما چهره را که نگاه کردم، دیدم مثل ماه می‌درخشد؛ نورانى بود. روزهاى قبل، من این حالت را در او ندیده بودم. رفته بود در یک منطقه‌ى عملیاتى، آنجا فعالیت زیادى کرده بود؛ حالا آمده بود، می‌خواست گزارش بدهد. او بعد از چندى هم به شهادت رسید. ارتشى بود، اما آمده بود بسیجى وارد میدان شده بود؛ فعالیت می‌کرد، مجاهدت می‌کرد، حضور فداکارانه داشت – در‌‌ همان مجموعه‌ى بسیجىِ شهید چمران – بعد هم به شهادت رسید. این نورانیت را خیلى‌ها دیدند؛ ما هم دیدیم، دیگران هم بیشتر از ما دیدند. این ناشى از‌‌ همان حضور فوق‌العاده است.

 

 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار