به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، سعدالله زارعی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: بعضی به بهانه «واقعگرایی» (Realism) موضع سلبی نسبت به آمریکا و غرب را مغایر منافع ملی معرفی مینمایند. این گروه آرمانگرایی را به ایدهآلیسم ترجمه کرده و آن را متعلق به ماقبل شکلگیری حکومت معرفی مینمایند. بر اساس اظهارات آنها، آرمانگرایی- و در اینجا مخالفت با سیاستهای آمریکا- به دوره پیش از شکلدهی حکومت تعلق داشته و فقط در آن مقطع مناسب است. اینها معتقدند آرمانگرایی بعد از به قدرت رسیدن دافعه ایجاد میکند و با منطق حکومتداری نمیخواند. بر اساس تلقی اینها هرگونه تغییر در محیط بینالملل به اراده جمعی بینالمللی نیاز دارد و از آنجا که شکلگیری چنین ارادهای محتمل نیست بنابراین باید با همین نظم و نظام موجود کارکرد، هر چند کار کردن با این نظم فقط منافع حداقلی دارد. از نظر اینها تن ندادن به نظم مستقر به فرض امکانپذیر بودن به هرج و مرج میانجامد و به همه دولتها- موافقان و مخالفان نظم مستقر- آسیب میرساند.
اما واقعیت این است که خود این تجزیه و تحلیل و تعبیر، واقعگرایانه (Realistic) نیست چرا که آنچه امروز واقعیت تخلفناپذیر تلقی شده، توافقی به وجود نیامده است یعنی استقرار شورای امنیت و قوانین آمره ناشی از آن محصول توافق بینالمللی و اراده جمعی آن روز اکثر دولتها و ملتها نبوده است. نظم دو قطبی 1945 به بعد محصول اراده پنج کشوری بود که بعدها به عنوان «اعضای دائم» و دارای «حق وتو» شناخته شدند. از سوی دیگر خود آن نظم مبتنی بر قدرت واقعی نبود چرا که بدون تردید اروپای شکست خورده و فقیری که هنوز از زیر بار آثار جنگ دوم اروپا قامت راست نکرده بود و دو کرسی دائمی شورای امنیت را اشغال کرد هرگز قدرتمندتر از ایران 1945 یا هند 1945 یا برزیل 1945 و... نبودند چه رسد به این که برتر از قدرت مجموعهای از کشورهای آسیایی یا آفریقایی و یا آمریکای لاتین بوده باشند. از سوی دیگر واقعیت این است که خلاص شدن از زیر بار این تحمیل که غرب بر نظام بینالملل حاکم باشد، نیازمند قدرت همسان با غرب هم نیست که اگر هم بود امروزه آسیا قدرتمندتر از اروپا و آمریکاست بلکه شکستن نظم ظالمانه قبلی نیاز به «تغییر دادن شرایط» دارد نه تغییر در قدرت واقعی. شرایط بیش از آن که محصول فعل و انفعالات واقعی باشد محصول یک وضع روانی است. آن وضع روانی «نترسیدن» از حریف و نادیده گرفتن ادعاهای اوست. به یک مثال توجه کنید. حزبالله لبنان در سال 1363 اعلام موجودیت کرد. در آن زمان در فضای واقعی اسرائیل قدرت بسیار مهمی در مقایسه با یک گروه مقاومت به حساب میآمد اما با این وجود همین گروه مقاومت تصمیم گرفت این قدرت نظامی- اطلاعاتی و سیاسی را شکست بدهد و برای رسیدن به مقصود ضربه زدن به واحدهای نظامی اسرائیل را آغاز کرد، اسرائیل در سال 1375 یعنی 12 سال پس از آغاز شکلگیری حزبالله اولین عقبنشینی را پذیرفت و از خط لیتانی در شمال استان صور عقب نشست و 4 سال بعد با نادیده گرفتن سرنوشت هزاران مزدور لبنانی خود- که ذیل عنوان ارتش جنوب و تحت فرماندهی سرهنگ لبنانی آنتوان لحد برای رژیم صهیونیستی مزدوری میکردند- لبنان را ترک کرد و به پشت مرزهای مارون الراس و الطیبه عقبنشینی کرد. این تجربه به خوبی نشان میدهد که تغییر نظم مستقر و «باور قطعی تلقی شده» به فراهم کردن قدرت معادل احتیاج ندارد بلکه به تغییر شرایط احتیاج دارد و این تغییر شرایط وابسته به معادلات روانی و نه امکانات فیزیکی است.
آنان که میگویند با نظم مستقر نمیتوان درافتاد و مخالفخوانی فقط به دوره پیش از تشکیل دولت برمیگردد این سؤال را بی پاسخ میگذارند که در این صورت دلیل دست زدن به انقلاب و شکل دادن به نظام جدید چیست؟ اگر قرار است بعد از انقلاب به همان مناسبات و افکار قبل از انقلاب برگردیم چرا باید هزینههای یک انقلاب را بپردازیم؟ سؤال دیگر این است تکلیف مردم و خونهایی که با تصور اینکه اوضاع به نفع آرمانها دگرگون میشود چیست؟ چرا از اول به آنان نگوییم که از تغییرات بزرگ خبری نیست و تنها به تغییرات جزئی بسنده کنید؟
«مرگ بر آمریکا» یک راهبرد است و فراگیر شدن آن در سطوح ملی، منطقهای و بینالمللی یکی از اصلیترین جنبههای «قدرت ملی» ایران به حساب میآید و از این رو کنار گذاشتن یا کمرنگ کردن آن با منافع و مصالح ملی مردم ایران سازگاری ندارد و دقیقاً به همین دلیل در طول سه دهه گذشته، در محیط داخلی ایران همواره افراد و جریانهایی در مقابل این شعار قرار گرفتهاند که در سایر مسایل هم با آمریکا وحدت داشتهاند و همیشه کسانی از تضعیف این شعار نگران شدهاند که در سایر مسایل مهم هم خود را در جبهه مقابل آمریکا میدانستهاند.
مرگ بر آمریکا فقط یک شعار سلبی و گویای نفرت مردم از سیاستهای یک کشور نیست بلکه پرچم یک جبهه گسترده است که برافراشتگی و اهتزاز آن، استحکام و بالندگی یک جبهه را نشان میدهد. بر این اساس امروز این شعار که به زبانهای مختلف ترجمه و تکرار میشود، در سطح بینالمللی نشانه تداوم پیشروی یک جبهه مستحکم- یعنی جبهه مقاومت- تلقی میشود. مرگ بر آمریکا نشان میدهد که انقلاب اسلامی زنده است و وقتی در سطح بینالمللی تکرار آن به زبانهای بومی شنیده میشود بیانگر عمق نفوذ و قدرت وسیع انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن است.
برخلاف آنچه گفته میشود، مرگ بر آمریکا برای ایران نه تنها هزینه ندارد بلکه سرشار از فواید مهم میباشد. این درست است که آمریکا دشمنی رو به فزایندهای را علیه ما دنبال میکند اما این دشمنی به دلیل این نیست که ما مرگ بر آمریکا میگوئیم بلکه به دلیل قدرتی است که با شعار مرگ بر آمریکا برای ایران فراهم میشود. آمریکاییها میدانند که اگر افغانها و پاکستانیها شعار «آمریکا مرده باد» سر میدهند و یا اعراب «الموت لامریکا» سر میدهند و با این شعارها نشان میدهند که از قرار داشتن در جبهه آمریکا متنفرند، این بخاطر آن است که قدرت دیگری اذهان و قلوب آنان را به تسخیر درآورده و به آنان شجاعت مرگ بر آمریکا داده است. آمریکاییها میدانند که شعار مرگ بر آمریکا، خزلان آنان را در پی میآورد چرا که قدرتمند دیده شد یک کشور مستلزم قدرتمند تصور شدن آن کشور است وقتی شعار مرگ بر آمریکا به زبان میآید به این معناست که مرگ او در ذهن و قلب تصور شده و این به خودی خود اقتدار آمریکا را فرو میریزد و مقابله با آن را آسان میگرداند از این رو آمریکاییها روی توقف این شعار تأکید دارند.
با این وجود ما باید قبل از آنکه درباره ادامه یا کنار گذاشتن این شعار تصمیم بگیریم، باید درباره اینکه آیا میخواهیم در سطح منطقهای و بینالمللی یک قدرت باشیم و با نفوذ خارجی منافع و مصالح و امنیت ملی خود را حفظ کنیم یا نه تصمیم بگیریم. اگر به این تصمیم رسیدیم که از اثرگذاری بر تحولات بینالمللی و منطقهای چشم بپوشیم، کنار گذاشتن شعار مرگ بر آمریکا منطقی است ولی اگر نمیخواهیم در تحولات جاری و آینده منطقه و جهان نظارهگر بیتأثیر باشیم باید بر ادامه راهبرد مرگ بر آمریکا پافشاری کنیم چرا که بدون چنین موضعی جایگاهی در میان ملتهای منطقه نخواهیم داشت. مگر غیر از این است که امروز ترکیه و پاکستان جایگاهی در تحولات منطقه ندارند و به شکل انضمامی عمل میکنند آیا این انزوا با وجود رشد نسبی اقتصادی داخل توأم نیست. دولتهای ترکیه در طول این 80 سال علیرغم دیدگاههای ضد غربی مردمش خود را بخشی از جریان غرب تعریف کرده و به همراه غرب به افول تأثیرگذاری منطقهای تن داده است. دولت و ارتش پاکستان نیز علاوه بر تکیه به آمریکا، در موضوعات منطقهای خود را به عربستان ضمیمه کرده و در نتیجه همراه با عربستان و آمریکا از دایره تأثیرگذاری بر مسایل منطقه خارج شده است. با این وصف کاملاً پیداست که اثرگذاری بر تحولات منطقه و تبدیل شدن به قدرتی در منطقه با داشتن موضع سلبی نسبت به آمریکا تلازم دارد.
شعار مرگ بر آمریکا بر خلاف آنچه تبلیغ میشود، مقدمه جنگ نیست بلکه نتیجه جنگی است که قدرتهای زورگو در ابعاد مختلف بر ملتهای مظلوم تحمیل کردهاند. آنان که نازکطبعی به خرج داده و خواستار کنار گذاشتن این شعار- و در واقع مهمترین راهبرد منفعتساز- میشوند، خوب است یک فکری برای مقدمه این شعار بکنند مقدمهای که بر اقدامات بسیار پرهزینه عملی استوار است نه یک سلسله تبلیغات رادیو تلویزیونی صرف. شعار مرگ بر آمریکا و گسترده شدن آن و تکرار به زبانهای اردو، عربی، انگلیسی، روسی، اسپانیایی، فرانسوی نشان میدهد که یک احساس و قضاوت عمومی بینالمللی پشت این شعار و استراتژی منطقی وجود دارد. اگر شعار مرگ بر آمریکا عادلانه نبود نه تنها مورد استقبال ملتهای دیگر قرار نمیگرفت بلکه با واکنش منفی آنان نیز مواجه میشد. با این وصف آنان که سعی میکنند نفرت از آمریکا و جلوههای سیاسی فرهنگی آن «هزینه و زیان ملی» دیده شود به این نکته توجه نمیکنند که نفرتپراکنی علیه آمریکا- به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی- همان استعاذه از شیطان رجیم است و بدون آن ذکر بسمالله الرحمن الرحیم به جایی نمیرسد. با مرگ بر آمریکاست که منافع ملت ایران با منافع شیعه و سنی و فارس و ترک و عرب و... در سطح منطقه و جهان پیوند میخورد و قدرت منطقهای ایران شکل میگیرد. با مرگ بر آمریکاست که یک جبهه منطقهای مستظهر به پشتیبانی تودههای مردم و نخبگان آگاه منطقهای شکل میگیرد. بدون مرگ بر آمریکا، ایران به یک کشور معمولی مثل دهها کشور دیگر تبدیل میشود بنابراین ملت ایران باید از عزت فزایندهای که از طریق مقاومت در برابر ستمگران بینالمللی به دست آمده، مراقبت نمایند.