کد خبر:۲۷۳۵۳۸

چفیه‌ای که پس از سال‌ها به صاحبش رسید

جنگ انگار سوژه اول و آخر داستان من است. نه می‌توانم و نه می‌خواهم از این موقعیت داستانی جدا شوم.

به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»؛ جنگ انگار سوژه اول و آخر داستان من است. نه می‌توانم و نه می‌خواهم از این موقعیت داستانی جدا شوم. حتی گاه تصمیم گرفتم از این به بعد سوژه داستان‌هایم ربطی به جنگ نداشته باشد. اینها مربوط به موقعی است که عرصه بر من تنگ می‌شود که الان نمی‌خواهم درباره‌اش بیشتر بنویسم که همه می‌دانند چرا. چند بار هم این‌جور موقع‌ها، کاری را شروع کردم که ربطی به جنگ نداشت. ولی باز نشد. انگار که سوژه‌های جنگ دست به یکی کرده باشند، آمدند سراغم. مرددم کردند و آنقدر ماندند که آخرش به این نتیجه رسیدم اگر نتوانم درباره سوژه‌ای که دوست دارم بنویسم، اصلا چرا بنویسم؟ یعنی یک جور خودزنی. وقتی زورم به دیگران نمی‌رسد، به خودم که می‌رسد! همان سوژه‌ها نگذاشتند چیز دیگری بنویسم. لااقلش تا امروز که این‌جور بوده.

 

سال‌ها پیش قرار بود در فکه (یک جایی نزدیک مرز ایران و عراق) یکی از کانال‌های زمان جنگ را پیدا کنند. در یکی از عملیات‌ها‌، نیروهای خودی تا این کانال پیش رفته بودند، دو گردان (به عبارتی هر گردان 300 نفر) محاصره شدند و به غیر از چند نفر که توانستند از دل محاصره فرار کنند، بقیه همان جا به شهادت رسیدند یا به اسارت برده شدند. آن بازمانده‌ها، برگشته بودند سر جای قبلی‌شان و دنبال ردی از خودشان در گذشته می‌گشتند تا شاید بتوانند کانال را بیابند.

 

در آن منطقه، باد تپه‌های شنی را جابه‌جا می‌کند و پیدا کردن منطقه‌ای که ده پانزده سال قبل عملیات شده، سخت بود. به اینها اضافه کنید میدان مین‌های به جا مانده از آن روزها را. حتی موقع حرکت، نمی‌شد هر کس راه خوش را برود. باید توی یک ستون، جا در جای پای قبلی می‌گذاشتی و جلو می‌رفتی. پس از دو سه روز گشتن و جست‌وجو کردن، بالاخره وسط تپه‌های شنی، جایی‌که انگار آخر دنیا بود و فقط هوهوی باد می‌آمد (و بین خاکریزها و خندق‌‌های تو در تو و پراکنده و متروک و تپه‌ماهورها و سنگرهای نیمه‌ویران) کانال پیدا شد. چطور؟ نزدیک یکی از کانال‌ها که دو متر گودی‌اش بود و دو سه متر عرضش، یکی از بچه‌های گروه دوید طرف کانال و با هیجان گفت: به جان مادرم همین جاست! چفیه‌ام را آن روز گذاشتم تو این سوراخی!

 

با دست سوراخ توی دیواره کانال را نشان داد. بعد از همان بالا با یک جست پرید پایین و دست کرد و چفیه‌اش را که بی‌رنگ شده بود و رنگ خاک به خود گرفته بود (و مثل لباس‌های بید زده، چند جایش پاره بود)، از تو سوراخی کشید بیرون و پیروزمندانه نشان‌ همه داد.

توی کانال پر بود از وسایل زنگ زده جنگی: آرپی‌چی و تفنگ و کلاه‌آهنی و بیل و بیلچه و بقایای آدم‌ها و... گروه آنجا ماند و گشت تا مطمئن شوند راستی راستی کانال مورد نظر را پیدا کرده‌اند. هر کس نشانه‌ای از خودش را پیدا کرد که نشان می‌داد اینجا همان جایی است که دنبالش می‌گشتند. یکی سنگرش را یافت، آن یکی تفنگش را و... دم غروب بود که همه راه افتادند به سمت مقر تا روز بعد، با تجهیزات و وسایل کاوش برگردند.

 

در راه برگشت، چفیه در دست صاحبش بود. آن را مثل جواهری قیمتی توی دو دست گرفته بود. اما چه فایده. انگار که گذشت زمان کار خودش را کرده بود. به هر کجای چفیه که دست می‌زدی، ریز ریز می‌شد، پودر می‌شد و تکه‌ای از آن کنده می‌شد می‌ریخت زمین. حتی توی راه، صاحبش آرام قدم برمی‌داشت که تکان تکان‌هایش موقع راه رفتن، چفیه پوسیده را از بین نبرد. اما آخر راه، چیزی از چفیه باقی نماند. برخلاف تلاش همه که می‌خواستند این یادگاری را نگه دارند، همه‌اش ریز ریز شد و خاک شد ریخت زمین. انگار خاطره‌ای بود که دیگر نبود، حتی نشانه‌هایش!

 

سال‌ها پیش دوستی می‌گفت خدا اصلی‌ترین قصه‌ها را گفته و ما فقط داریم خرده ریزه‌های جا مانده را می‌نویسیم یا همان قصه‌ها را تکرار می‌کنیم. اگر یکی از مهم‌ترین‌خرده ریزه‌ها را بخواهیم نام ببریم، قصه‌های جنگ است که هنوز هم در آنها می‌شود خیلی حرف‌ها زد. جنگ مظهر سوژه‌های بکری است که می‌توان موضوعات والای انسانی را دستمایه قرار داد و نوشت. درست مانند نیلوفری است که از دل مرداب می‌روید. دیده‌اید؟ منظره‌ای است چشم‌نواز و متناقض. نیلوفر و مرداب. نیلوفر و لجن‌زار. و کسی که به تماشا می‌رود، برای دیدن لجن‌زار که نمی‌رود. می‌رود تا نیلوفرهای آبی را تماشا کند که از دل مرداب زده‌اند بیرون و خودنمایی می‌کنند. و بعضی جاها نیلوفرهای آبی آنقدر زیاد می‌شوند که مرداب را دیگر نمی‌شود دید. کسی هم که به سراغ ادبیات جنگ می‌رود (چه نویسنده و چه خواننده)، به خاطر خشونت و خون و خون‌ریزی جنگ نیست. به خاطر وقایع بکر و تصاویر ناب انسانی است که فقط و فقط در آن لحظه‌ها و در داستان جنگ فرصت ظهور و بروز پیدا می‌کنند. به همین دلیل است که این سوژه‌ها را دوست دارم.
 

 

منبع: تهران امروز

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار