به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، سیدحبیب حبیبپور، شاعر اهل بیتعلیهمالسلام و نویسنده دفاع مقدس در وبلاگ تا ماه راهی نیست آورده است؛
حماسه باشکوه حضرت حسینعلیهالسلام از اولین لحظههای مستی آغاز و بر لب هستی آواز شد.
نخستین کس که در وصف او شعری گفت، آدم بود که گرفتار غم شد و اشک ریخت بر او که قتیل العبرات است.
و نوح در آن همه سیل و سیلاب نمیدانست که روزگاری از آب هم مضایقه میکنند کوفیان و او ناگاه گریست بر صید دست و پا زده در خون.
و موسی به عرض ارادت او از نیل گذشت و دم مسیح به حرمت نام او شفابخش شد و ابراهیم به یاد آن همه اسماعیل تشنه نینوا در منا به سوگ نشست.
ولادت او به اشک جدش تزیین شد و به گریه پدر و ناله مادر که بانوی آبهای جهان بود.
زمان میگذشت که ناگاه دست بالا کرد که بایستید. بار بگشایید اینجا کربلاست.
... و شبی شگفت که از گوشه آسمان ندایی برخاست که:
امشب شهادتنامه عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان این دشت دریا میشود
و فردا در اوج اخلاص و عاشقی حماسهای عظیم آفریده شد و فردا شد و شاعر مانده بود مات و مبهوت؛ میپرسید:
باز این شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
و هیچ کس پاسخی نمیداد و تنها صدای چکاچک شمشیر و صفیر تیر سکوت دشت را میشکست؛ همه دیدند که:
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
همه چیز تمام شد و شاعر همچنان مبهوت و بیپاسخ؛ ناگاه به خود آمد و نهیب زد:
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
دوم:
ای تکرار مظلومیت هابیل! وای آینه تنهایی یحیی!
کوچه کوچه دلها به یاد توست که با کتیبههای سوگ، سیاهپوشند.
آسمان در آسمان، قصیده غربت تو را تکرار میکند و خاک خاک، ترجیعبند مظلومیت تو را به زمزمه مینشیند.
کران تا کران هستی به چشمانت تعظیم میکنند و ساحل به ساحل دریاها بر لبان خشکیدهات بوسه میزنند.
شفق از آن لحظه سرخ تاریخ به حرمت تو به خون نشست و غروب، به پیکرخونین تو اقتدا کرد و به سرخی گرایید.
مظلومیت، بزرگترین نشانه توست و غربت، شناسنامه نسلی که تو به آن افتخار میکردی.
تنهاترین لحظههایمان با یاد تنهایی تو آرام میگیرند و غمبارترین روزهایمان با خاطره داغ تو به تسلی پیوند میخورند.
چشمهایت چقدر زیبا بود وقتی از فراز نیزه، کودکان را نوازش میکردی و لبهای ترک خورده و خون آلودت چه بیصبرانه کاروان را دعا میکردند.
زمزمه آیههای قرآن تو از بلندای نیزه، تکرار تلاوت حرا بود بر مردمی که جهالت، فراموشیشان شده بود و غفلت، بیخویشی را بر جانشان حاکم ساخته بود، از فراز آن منبر خون چکان، چقدر با حزن آیههایی را تلاوت میکردی که روزی جد بزرگوارت امین مکه، برای آن سنگ به دندانش زدند مثل تو که از پیشانیت قطرات زلال خون بر خاک میچکید.
آیههایی را میخواندی که روزی پدرت برای پاسداری از آن، در شبی مه گرفته و سیاه در بستر مرگ خوابید؛ مثل تو که در بستری از شهادت با پیکر بیسر آرام گرفتی.
آیههایی را تلاوت میکردی که روزی مادر پهلو شکستهات به حرمت همین آیهها، دست تو و برادرت را میگرفت و در کوچه پس کوچههای بیکسی در پی همصحبتی، خانههای مدینه را میکوبید و تو میدیدی که چگونه هیچ کس در به روی دختر پیامبرصلیاللهوعلیهوآلهوسلم نمیگشاید.
این آیههای روشن برای تو آشناست؛ برای تو که برادرت را در بستری از مظلومیت یافتی با لختههای جگر در خانهای که جغد شوم فتنه در آن آشیانه کرده بود.
بر فراز نیزه قرآن تلاوت میکردی و هستی را به شهادت فرا میخواندی که:
به کدامین گناه...؟
سوم:
ای نشانه بینظیر پروردگار!
ای حسین!
شمهای از آن معرفت نیز در جان ما جاری کن تا به ذرهای از نگاه خورشیدیات دست یابیم.