به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، وى در حالى که یازده سال بیشتر نداشت از امام حسین علیه السلام اجازه میدان خواست. ایشان فرمودند: «پدر این جوان در جنگ به شهادت رسیده، شاید مادرش راضى نباشد». او عرض کرد: «إنَّ أُمِّی هِیَ الَّتِی أَمَرَتْنِی»؛ (مادرم به من فرمان داده است گام در این میدان بگذارم.)
به دنبال این سخن امام حسین علیه السلام اجازه دادند، وى به میدان رفت و این رجزِ به یادماندنى را خواند:
أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاْمیرُ سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ
امیر من، حسین است و چه نیکو امیرى؛ که شادى دل پیامبرِ بشیر و نذیر است.
عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر
على و فاطمه پدر و مادر اویند، آیا شما براى او همانندى مى شناسید؟!
لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر
طلعتش مانند خورشید نیم روز است و چهرهاش چون ماه شب چهارده درخشان است.
این نوجوان چون به شهادت رسید دشمن سرش را جدا کرده و آن را به سوى امام حسین علیه السلام پرتاب کرد. مادر شجاعش «بحریّه» دختر «مسعود خزرجىّ» سر فرزندش را برداشت و بوسید و با همان سر به طرف دشمن حمله کرد و آن را بر سر مردى از سپاه ابن سعد کوبید. آنگاه برگشت و ستون خیمه را گرفت و در حالى که این رجز را مى خواند بر دشمن حمله کرد:
أَنَا عَجُوزٌ فِی النِّساءِ ضَعیفَةٌ خَاوِیَةٌ بالِیةٌ نَحیفَةٌ
با اینکه در میان زنان، پیره زنى ضعیف، سست استخوان، فرو ریخته و لاغر اندامم،
أَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَة عَنیفَة دُونَ بَنِی فَاطِمَةَ الشَّریفَة
ولى در حمایت از فرزندان فاطمه گرامى، ضربات مهلکم را بر شما وارد مى سازم.
پس از آن عمود خیمه را به سوى دشمن پرتاب کرد که به دو نفر از آنها برخورد کرد.
منبع: جام