به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، وبلاگ آزادی نوشت: «سد دوستی» در شمال شرق ایران، درست روی مرز ایران و ترکمنستان قرار دارد؛ «هریر رود» یکی از مهمترین حوزههای آبریز کشور افغانستان است؛ که میآید تا به مرز ایران و ترکمنستان میرسد و حالا بر اساس پروتکلهای بین المللی خط القعر این رودخانه مرز بین ما و ترکمنهاست.
سد؛ سال 84 به بهره برداری رسید و حالا روی لوح یادبودش امضای «سید محمد خاتمی» و «صفرمرادعلی نیازوف» رؤسای جمهور وقت ملتها جا خوش کرده است.
از اینها که بگذرم صبح قرار ما هفت صبح بود، درست روبروی دانشکده؛ راه درازی بود، تا سرخس و از آن جا تا سد دوستی.
«خیابان حُر» خروجی مشهد به سمت سرخس، راه درازی نبود، ولی اوضاع جاده حسابی ناجور بود؛ به قول یکی از بچهها مهندس طراحش انگار «راهسازی» پاس نکرده بود و به این ترتیب راه طولانی شد؛ البته راننده مردی کرد و از جاده ی میانبُر ما را رساند و این که مع الاسف سرخس را به چشم ندیدیم! هفت و نیم که راه افتادیم ده و نیم رسیدیم؛ یعنی درست 3 ساعت.
از مسیر راه همین قدر بگویم که سرد بود! اتوبوس ما اگرچه از این بنزهای قدیمی نبود و مثلاً بخاری داشت ولی این قدر درز و سوراخ داشت که برای یخ زدن ما در این 3 ساعت کفایت میکرد.
سد از جنس خاکی است، با هسته رُسی و البته رس که چه عرض کنم؟! با هسته سیلتی؛ القصه اینکه چون آن حوالی خاک رس مناسب با خواص خمیری کافی موجود نبوده مجبور شده بودند از خاکهای سیلتی همان اطراف به عنوان هسته سد استفاده کنند که البته تا حالا که جواب داده!
سد البته چندان بلند نیست، اگر چه که نوشتهاند 128 متر، ولی کوتاهتر از اینها به نظر میرسد و البته این ارتفاع سد همه جا یکسان هم نیست؛ حجم مخزن سد هم بین یک میلیارد تا یک و 200 متر مکعب نوشتهاند که این اختلاف روایت از تفاوت نسخههای نقشه برداری ناشی میشود.
اتوبوس وارد محوطه سد شد و مستقیم ما را برد تا بالای تاج سد؛ خب البته هم چنان که پیشتر هم نوشتم سد چنان بزرگ نبود، و این کوچکی از همین مسافت کوتاهی که ما برای رسیدن به تاج سد طی کردیم روشن بود.
این نمایی که میبینید تصویری از دریاچه سد است، دریاچهای که این روزها چندان اوضاعش به سامان نیست، این را همان اول از توضیحات آقای مدیر سد میشد فهمید، وقتی از حجم آب موجود در سد سخن میگفت.
خب البته در این اوضاع بدیهی بود که سرریز های سد خشکِ خشک باشند و اصلاً اینکه کلاً کمتر کسی یادش میآمد آخرین بار کی سرریزهای سد به کار آمدهاند! البته این طور که آقای دکتر میگفت همان روزهای ابتدایی شروع بهرهبرداری از سد سیلابی به اندازه مخزن سد جاری شد تا سرریزهام رنگ آب ببینند!
خوب البته با این شرایط هم به نظر نمیرسد اوضاع چندان رو به بهبود باشد؛ خاصه اینکه این به نظر میرسد افغانها هم کلی برای بالادست رودخانه نقشه کشیدهاند و بعید نیست همان بلایی که سر هیرمند و هارون آوردند سر هریررود هم بیاید!
دریچههای سرریز هم آن بالا میبینید: از نوع قطاعی با یک شوت طولانی آب در پایین دست سد و حوضچههای آرامش و … بقیه مخلفات ! دیگر اینکه سرریز سد و مابقی متعلقات این طرف مرز طرفِ ایران قرار گرفتهاند، خوب البته اینکه دلیلش این است که شیب دریاچه به سمت ایران بوده است.
متأسفانه این که خط القعر دریاچه که مرز مملکت هم هست این سالها به سمت ایران حرکت کرده و میکند؛ کلاً به نظر میرسد ما ایرانیها از این «خط القعرها» شانس نیاوردیم! این از هریررود و آن هم از ارس و اترک که رفقای قجر روی دست ما گذاشتند!
این هم از شوت هیجان انگیز سرریز! به قول یکی از بچهها زیادی شبیه پارک آبی است!
این هم از پوشش بالادست سد، چنان که می بینید پوشیده از شن و ماسه است؛ خب البته اجرای این پوسته سد اجراش بر عهده طرفِ ترکمن بوده و چنانکه آقای دکتر تعریف میکرد بنا بوده جنس پوسته از راکفیل (قلوه سنگ) پوشیده شود که بدلیل ناتوانی پیمانکار ترکمن طرح را تغییر دادند و به جایش از همان شن و ماسه برای پوشش پوستهها استفاده شد؛ خب این البته باعث شده تا شیب شیروانیهای سد را برای پایداری آن کمتر از طرح اولیه بگیرند.
این هم از برج آبگیر سد؛ که قرار است از 2 تراز برای آب مشهد و البته ترکمنستان آب گیری کند؛ معلوم است این هم که آبگیری از تراز فوقانی مطلوبتر از ترازهای پایینی است؛ که خوب این جوری که میبینید آبی وجود ندارد که قرار باشد آبگیری کنند!
دیگر اینکه به قول آقای دکتر در طرح اولیه سد قرار بوده این سازههای آبگیر دورتر از اینها نسبت به بالادست سد واقع شوند که بعد از بررسیهای سازهای بستر دریاچه و نامناسب بودن سنگ کف برای ساخت برج، آوردنش جلوتر نزدیک سازه بالادست.
و خب حالا که شیب شیروانیها را کمتر گرفتهاند باعث شده تا دریچه پایینی یک جورهایی از کار بیافتد! این طوری شده که کلی مُخ مهندسیشان را بچهها به کار گرفتهاند و برای اینکه دریچه پایینی هم بیکار نماند یک تونل انتقال آب از وسط دریاچه تا دریچه پایینی کشیدهاند!
این هم نمای نزدیک برج آبگیر! دیگر اینکه این برج قرار بوده 2 تا باشد؛ یکی سمت ایران و یکی هم برای ترکمنها؛ منتهی در میانه کار ترکمنها که کفگیرشان به تهِ دیگ خورده بود بیخیال برج آبگیر شدند و این برج حالا آب هر دو طرف را تأمین میکند.
دیگر اینکه داخل این اتاق کنترل برج هم رفتیم؛ نکته جالب اینکه یکی از ابزار دقیقهای داخل برج که یک «شتاب سنج» بود کلاً خاموش بود! به نظر میرسید حضرات به این نتیجه رسیدند از محالات است این اطراف زلزله بیاید!
این هم نمایی از تاج سد؛ آن اتاقک کوچکی که آن دورترها میبینید اتاقک کنترل سد است که درست روی مرز ایران و ترکمنستان واقع شده و نیمی از آن متعلق به ایران و نیم دیگر برای کشور دوست و برادر!
همین طوری و در این تصویر هم مشخص است که بخش زیادی از تاج سد و همچنین سرریزها این طرف مرز سمت خودمان است.
دیگر اینکه چنانکه آقای دکتر میگفت پی سد روی سنگهای سخت و سفتی بنا شده که این باعث شده تا نشستها و ترکهای روی تاج خیلی کم اتفاق بیافتد، خوشبختانه و اینکه جنس تکیهگاههای سد این طرف مرز (سمت ما) چنان خوب و آب بند بودند که نشت چشمگیری از این سمت نداریم ولی سنگهای طرف تکیهگاه ترکمنستان با وجود تزریقهای فراوان دلِ کوه بازهم نشت فراوانی در حد چندین لیتر در روز دارند.
روی تاج هم که آقای دکتر کلاً گیر داده بودند به ابزار دقیق و ما یتعلق به! این جوری بود که تک-تک ابزار دقیقهایی که روی تاج سد نصب شده بود را به ما نشان دادند.
البته این حساسیت برای آقای مدیر سد هم خیلی جالب بود؛ طوری که مثلاً درباره یکی از دستگاهها که مثلاً قرار بود جابجاییهای افقی و عمودی سد را نشان دهد میگفتند که اگر یک دانه سنگ در دستگاه بیافتد؛ دستگاه کلاً خراب میشود و البته این طرف آقای مدیر سد شانه بالا میانداخت! بعد که بچهها ازش پرسیدند کلاً تکذیب میکرد!
بعد از اتمام بازدید بدنه سد راه افتادیم سوار اتوبوس به پایین سد و سمت گالریهای سد روی صفر مرزی.
این گالریها که میبینید سمت راست آن برای تأمین آب کشاورزی ایران و وسط آن برای تأمین آب شرب ایران و ترکمنستان است.
آن سمت چپی هم که میبینید در خاک ترکمنستان است و کلاً استفاده خاصی ندارد! داستان این گالریها این بوده که پیش از افتتاح سد و برای انتقال آب رودخانه به کار میرفتند و حالا و بعد از افتتاح سد به عنوان گالری دسترسی به کار میروند.
دیگر اینکه دکتر میگفت در اتاق کنترل شیرهای گالری وسطی شیر پروانهای به قطر 2متر نصب شده که زمان خودش 800 میلیون برای بیت المال خرج برداشته و 200 میلیون هم خرج انتقال شیر از آلمان به ایران شده بوده است.
دیگر اینکه هرچه تلاش کردیم با مسولان سد که اجازه بازدید از گالریها را بدهند نشد که نشد! بدلیل مسایل امنیتی از این کار استنکاف میکردند! شوخی که نیست، صفر مرزی و لولههای تأمین آب شهر مشهد در گالریها قرار داشتند. دیگر اینکه همین که ما متعرض صفر مرزی شدیم اینجا نگهبانان هنگ مرزی ترکمنستان حسابی حساس شده بودند و تفنگهاشان را سمت ما گرفته بودند، خلاصه به خیر گذشت!
دیگر اینکه مسئولان اردو حسابی حواسشان جمع بود که نکند یکی از بچهها هوای فرار مغزها! سرش بزند و متواری شود خارج! دست آخر هم خیال میکنم این آخرها سر و کله چند نفر پیدا نشد که نشد!
نمیدانیم این نظر چه کسی بود ولی قرار شد ناهار را توی اتوبوس صرف کنیم؛ من که ساندویچ خانگی همراهم بود، ولی ساندویچهای حاضری که بچهها سفارش داده بودند 7 تومنی برایشان آب خورد، به قول معروف سرگردنه!
روستای مشرف بر سد در پایین دست سد روستای «پسکمر» بود؛ نکته جالب برای من این بود که سازهها و ساختمانهاش اغلب آجری و بعضاً هم حتی با تیر و ستونهای فلزی بودند و این یعنی خبری از سازههای خشتی معمول در پرتترین روستای مملکتی لب مرز ما نبود؛ البته غیر از کاهدانها و طویلهها.
در راه برگشت هم که باز حکایت سرما بود و سرما! در راه هم گروهی از کاروان زائران حضرت رضا (ع) را زیارت کردیم که با پای پیاده و به عشق ابالحسن در این هوای سرد راهی مشهد بودند.