گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»- عبدالعلی مهدی؛ حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام در زمان خویش عابدترین، زاهدترین و برترین مردم بود. هرگاه او به حج میرفت پیاده مسیر حج را طی مینمود و برخی از زمانها با پای برهنه به سمت مکه میرفت. هنگامی که یاد مرگ میافتاد گریه مینمود و زمانی که قبر را متذکر میشد، اشک از دیدگانش جاری میشد و هنگامی که مبعوث شدن از قبر و زمان حشر را یاد میکرد منقلب میشد و هنگامی که ایستادن در مقابل خداوند را یاد میکرد ناله میزد و از هوش میرفت.
هر زمانی که به نماز میایستاد اعضای بدنش در مقابل خداوند متعال به لرزه میافتاد. او هیچ گاه قرآن تلاوت نمیکرد الا اینکه وقتی به «یا ایها الذین آمنوا» میرسید؛ میفرمود «لبیک اللهم لبیک» در هر حالی از احوال ذاکر خداوند متعال بود. او صادقترین مردم بود و فصیحترین ایشان.
شکستن شوکت بنی امیه با سخنانی فصیح
بزرگان بنی امیه برای اینکه آن بزرگ را تحقیر بنمایند به معاویه گفتند از حسن بن علی علیهما السلام بخواه که منبر برود و ما را موعظه بنماید تا نقص او بر مردم واضح شود.
در زمانی که معاویه تلاش و هدفش محو نام امیر المومنین بود و دشنام دادن به امیر المومنین سیره امویان بود؛ امام حسن علیه السلام را خواست و برای اینکه ایشان را خجالت زده نماید؛ به او گفت:«منبر برو ، و کلماتی بگو و ما را وعظ کن» امام حسن مجتبی علیه السلام بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی را به جا آورد سپس فرمود:
«ای گروه مردم ! هر کسی که من را می شناسد که می شناسد و هر کس که من را نمی شناسد پس من حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام هستم و فرزند سیده نساء العالمین، فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه وآله . من فرزند بهترین خلق خداوند هستم من فرزند صاحب فضائل می باشم و من فرزند صاحب معجزات و دلائل می باشم من فرزند امیرالمومنین می باشم. من کسی هستم که از حقش دفع شده است. من و برادرم حسین سروران اهل بهشت هستیم من فرزند رکن و مقام هستم. من فرزند مکه و منا هستم. من فرزند مشعر و عرفات می باشم»
کلمات امام حسن علیه السلام برای معاویه گران آمد. اما خود کرده را تدبیر نیست؛ چرا که او خودش از امام حسن علیه السلام خواسته بود که منبر برود و مردم را وعظ نماید؛ لذا برای اینکه در کلمات او ایجاد خلل کند و در عین حال شکست خویش را کتمان بنماید به امام حسن علیه السلام گفت: «ای ابا محمد !این کلام را رها کن و برای ما رطب(خرمای تازه) را وصف کن !»
امام حسن علیه السلام همچون پدرش، امیرِ کلام است و عالم به علوم الهی و چیزی از این عالم هستی بر او پوشیده نیست در پاسخ آن طاغی فرمود: «خرما را باد، نفخ و رشد دهد(کنایه از تلقیح خرما که نطفه را از درخت نر به ماده منتقل می کند)، و گرما پختهاش کند، و شب؛ سرد و تازه و معطّرش نماید.»
سپس به ادامه سخن خویش پرداخت و فرمود: «من پسر آن کسى هستم که مستجاب الدعوه بود. من پسر آن کسى میباشم که شفیع و مطاع بود. من پسر اول کسى هستم که خاک را از سر می تکاند (شاید منظور این باشد که زودتر از همه کس محشور خواهد شد) من پسر آن کسى هستم که درب بهشت را خواهد کوبید تا برایش باز شود، من پسر آن کسى هستم که ملائکه و او در راه خدا قتال میکردند و غنیمت از برایش حلال بود و ...، ترس وى در دل دشمن جاى گرفت. من امام خلق خدا هستم. فرزند رسول خدا می باشم».
آن بزرگوار همچنان از این گونه سخنان میفرمود تا اینکه دنیا را در نظر معاویه تیره و تار نمود و آن مردمى که از اهل شام و غیره امام حسن را نمیشناختند آن بزرگوار را شناختند. سپس وقتى امام علیه السّلام از فراز منبر فرود آمد معاویه به آن حضرت گفت: «تو امیدوارى که خلیفه باشى ولى نخواهى شد.»
امام حسن به او فرمود: «خلیفه کسى است که طبق کردار و رفتار رسول خدا و طاعت پروردگار عمل نماید. خلیفه آن کسى نیست که به جور رفتار کند و احکام خدا را تعطیل نماید و دنیا را پدر و مادر خویشتن قرار دهد، اینکه تو میگوئى مقام پادشاهى است که نصیب شخصى شود و او اندکى بهرهمند گردد، آنگاه از آن مقام جدا و لذت او وخیم شود و رنج و تعب از برایش بماند و نظیر این مطلب شود که خدا (در قرآن، سوره انبیاء، آیه- 111) میفرماید: «و من نمىدانم شاید این آزمایشى براى شماست؛ و مایه بهرهگیرى تا مدّتى(معیّن)». این را فرمود و به دست خود به معاویه اشاره کرد و برخاست و رفت.
سخاوت کریم اهل بیت
هر چند بزرگترین واقعه تاریخی زمان امام حسن علیه السلام ماجرای صلح او با معاویه بود. صلحی که نتیجه بازگشت به جاهلیت امت بعد از سقیفه بود. نباید از نظر دور داشت که امام حسن علیه السلام دارای فضائل و مناقب متعددی میباشند که سیره نویسان و محدثان آن را ثبت کردهاند. شاید بارزترین ویژگی آن حضرت در لقب «کریم اهل بیت» بیان شده باشد. سخاوت امام حسن علیه السلام در میان مردم و مورخین امری مشهور میباشد که مخالف و موافق به آن معترف هستند.
محمد بن یوسف زرندی، از دانشمندان عامه در کتاب نظم در السمطین روایت کرده که مردی نامه ای به دست امام حسن (ع) داد که در آن حاجت خود را نوشته بود. امام (ع) بدون آنکه نامه را بخواند بدو فرمود: «حاجتک مقضیة»!؛ حاجتت رواست! شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامهاش را میخواندی و میدیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ میدادی؟ امام (ع) پاسخی عجیب و خواندنی داد و فرمود: «اخشی ان یسئلنی الله عن ذل مقامه حتی اقرء رقعته»؛ بیم آن را دارم که خدای تعالی تا بدین مقدار که من نامهاش را میخوانم از خواری مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد. عدم تکبر امام حسن علیه السلام و نیز سخاوت ایشان به نیاز مندان از خلق عظیم آن امام حکایت دارد.
عدم تکبر و سخاوت امام حسن علیه السلام
از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن ـ علیه السّلام ـ بر جمعی از گدایان گذشت که پارهای چند از نان خشکها را بر روی زمین گذاشتهاند و میخورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: خدا متکبّران را دوست نمیدارد و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت بر ایشان طعامهایی نیکو حاضر ساختند و به لباسهای فاخر همه آنها را مزیّن ساختند
هیچ گاه سائل نا امید بر نمیگردد
تاریخ از بخشندگیهای امام حسن ـ علیه السّلام ـ داستانهای فراوان به یاد دارد مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند. وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید برنمیگردانید؟ فرمودند: من هم به درگاه خدا سائلی هستم و میخواهم که خدا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم. خداوندی که عنایتش را به من ارزانی میدارد، میخواهد که من هم به مردم کمک کنم.
حضرت امام حسن علیه السلام تا این حد از سخاوت،کرامت و بخشندگی برخوردار بودند. و همیشه ملجا و پناه محرومان و مستضعفان جامعه بودند. حضرت به دیدن معاویه رفت معاویه بارنامه هدایائی را به حضرت تقدیم کرد حضرت در هنگام بیرون رفتن دید غلامی کفشش را آماده میکند حضرت برگه آن بار نامه را به او بخشید.
من فرزند فاطمه هستم
معاویه به مدینه وارد شد و برای دیدار مردم و اشراف نشست و به هر کس که میآمد از 5000 تا 100 هزار درهم صله و جایزه میداد حضرت امام حسن علیه السلام در پایان و بعد از همه وارد شد. معاویه گفت ای حسن دیر آمدی پس شاید خواستی اموال تمام شود و مرا در نزد قریش به بخل نسبت دهی. بعد گفت ای غلام به حسن بده به اندازه همه اموالی که امروز بخشیدهایم ای حسن بدان من اینکار را میکنم و من فرزند هندم. امام حسن علیه السلام فرمود: من نیازی به این مال ندارم لذا آن را رد میکنم به خودت و من فرزند فاطمه دختر رسول خدایم.
امان از این دشمن ظالم!
مردی در برابر امام حسن علیه السلام ایستاد و گفت ای پسر امیرمومنان شما را به حق نعمتهایش که خدا به شما داده وداد مرا از این دشمن ظالم که نه احترام سالمندان را به جا میآورد و نه رحمی بر کودکان دارد بستانید. حضرت فرمودند: کیست این دشمنت تا دادت را از او بستانم؟ گفت: فقر و نداری حضرت لحظه ای سربه زیرانداختند وسپس سر برداشته به خادمشان گفتند هر چه پول داریم بیاور و او 5000 درهم موجود را آورد حضرت همه را به او دادند و فرمودند ترا به خدا هر گاه این دشمن ظالم به سراغت آمد برای دادخواهی به سوی من بشتاب.
شاخه گلی هدیه به فرزند فاطمه زهرا سلام الله علیها
کنیزی از کنیزان حضرت دسته گلی به او هدیه کرد حضرت فرمودند ترا در راه خدا آزاد کردم. به او گفتند چرا چنین کردی؟ حضرت فرمود خدا در قرآن میفرماید جواب تحیت و درود را بهتر ادا کنید و بهتر از هدیه دستهای گل، آزاد کردن او بود.
آری! او در همه کمالات زبانزد بود تا جایی که امام صادق علیه السلام درباره او فرمود محبت او در قلب مومنان و کافران و دشمنان بود. او که بنا به فرمایش امام صادق علیه السلام محبوب قلبهای حتی کافران بود. از همه اطرافیانش حتی از دوستانش زخم زبانهای بسیار شنید. عاقبت معاویه برای هموار نمودن مسیر خلافت یزید مظلومانه آن امام را مسموم نمود. در تمام پنج تن آل عبا تنها آن امام رحمت بود که در روز تشیع شد و مخفیانه به خاک سپرده نشد. اما ای کاش امام حسن علیه السلام را نیز مانند مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها شبانه دفن میکردند؛ چرا که امویانی که به دستور سردار فتنههای جمل و بصره تابوت مبارکش را تیر باران نمودند و از ظلم و تعدی به آن کریم خاندان کرامت از هیچ امری فروگزار نکردند.