به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، «پسرم را داخل اتاق کوچکی دیدم. به من گفت «مامان خیلی وقت است که آمدهام، اما کسی سراغ من نیامده». گفتم «الان کجایی»، به من جواب داد «یک اتاق تنها گرفتهام و دارم زندگی میکنم». چند بار از او پرسیدم «کجا؟» اما او، فقط همین جمله را تکرار میکرد و جایش را به من نگفت.
اینها بخشی از خواب مادر شهید ابوطالبی بود. او نگران و مضطرب از خواب میپرد. در حالی که عرق سردی روی پیشانیاش نشسته بود و تندتند نفس میزد، به این فکر کرد که شاید این نشانهای بوده تا قبر پسر شهیدش را پیدا کند.او صبح روز بعد، به کمیته جستوجوی مفقودین رفت و ماجرا را با آنها در میان گذاشت، متخصصان مرکز تحقیقات ژنتیکی، بار دیگر اطلاعات مربوط به خانواده ابوطالبی را با نمونههای استخوانی شهدای تفحص شده مطابقت دادند.
نتیجه مطابقت این بار باورکردنی نبود. یکی از شهدای گمنام دفن شده در غار کهف الشهداء، شهید مجید ابوطالبی بود.«مادر شهید طوری قاطع و با اطمینان صحبت میکرد که خودم هم باورم شده بود که حتما یک جای کار میلنگد. او با قاطعیت میگفت که پسرش هیچ وقت به او دروغ نگفته و هر وقت در خواب چیزی به او گفته است، درست بوده.
برای همین باز هم سراغ پروندهها رفتم و اطلاعات را دوباره بررسی کردم.»دکتر محمود تولایی، رئیس مرکز تحقیقات ژنتیک دانشگاه علوم پزشکی بقیهالله کسی بود که اطلاعات شهید گمنام را به درخواست مادرش، بار دیگر در بانک اطلاعاتی شهدا جستوجو کرد. به گفته او، اطلاعات یکی از شهدای گمنام با اطلاعات فرزند این خانواده تا حدودی همخوانی داشت اما در این میان، یک مشکل کوچک در این پرونده به چشم میخورد؛ تاریخ تولد.
آقای دکتر میگوید: «تاریخ تولد شهید ابوطالبی توسط بنیاد شهید و در پروندهای که خانواده ابوطالبی آن را کامل کرده بودند سال 1344 را نشان میداد. این در حالی بودکه تاریخ تولد این شهید گمنام سال 1334 ثبت شده بود. طبق نمونههایی که ما از استخوان این شهید گرفته بودیم ،استخوانها مربوط به یک شخص بالغ و کاملا شکل گرفته بود، در حالی که طبق اطلاعات پرونده، استخوانهای شهید ابوطالبی با استخوانهای یک جوان 17 ساله مطابقت میکرد.»
یک اشتباه در تاریخ تولد
آقای دکتر با مدارکی که در دست داشت، دیگر مطمئن شده بود که این جنازه، مربوط به شهید ابوطالبی نیست اما برای اطمینان خاطر مادر شهید، پرونده را نشان او داد.«مادر شهید بعد از دیدن پرونده بسیار تعجب کرد و به من گفت که تاریخ تولد پسرش اشتباها در پرونده 1344 درج شده است، در حالی که مجید متولد 1334 بوده. تازه آنجا بود که ما متوجه شدیم شهیدی که اطلاعاتش در بانک ما ذخیره شده، همان مجید ابوطالبی بوده».
حالا همه چیز مشخص شده بود.مادر شهید مجید ابوطالبی اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود و خوشحال از این بود که دیگر پیکر فرزندش پیدا شده. «من کد شناسایی شهید را به مادرش دادم تا با استعلام از بانک اطلاعاتی شهدای گمنام در ستاد معراجالشهدا، سال و محل دفن پسرش را پیدا کند».
مادر شهید ابوطالبی حالا میتوانست سر مزار پسرش حاضر شود، او سالها چشم به راه فرزندش مانده بود و حالا با دیدن یک خواب، پرده از محل دفن فرزند شجاعش برداشته شده بود.
دیدارهای روحیهبخش
اوایل سال 1361 بود که مجید ابوطالبی مثل خیلی دیگر از همسن و سالانش تصمیم گرفت به خط مقدم و جبهههای جنگ برود. او که جزو پرسنل رسمی سپاه پاسداران بود، اولین بار در فروردین 1361 به جبهه رفت و به خاطر آموزشهایی که دیده بود، فرمانده گروهان شد.
مجید پست تخریبچی را برعهده داشت و وظیفهاش این بود که در عملیاتهایی که شرکت میکرد به عنوان خنثی کننده مین، مسیر را برای بچههای عملیات باز کند. «در اوایل جنگ، دشمن با سلاحها و تجهیزات پیشرفتهای به ما حمله میکرد اما رزمندههای ما با اینکه دستشان خالی بود ،اراده قوی و محکمی داشتند و اجازه تجاوز به خاک ایران را نمیدادند، پیشرفتهترین سلاح ما، کلاشینکف تاشو بود که آن را هم فقط به فرماندهان میدادند. برادرم مجید هم یکی از این اسلحهها را حمل کرده و با آن به خوبی تیراندازی میکرد.»
این حرفها را وحید ابوطالبی برادر کوچکتر شهید به زبان میآورد. کسی که همراه با برادرش به جبهههای جنگ رفت و در بیشتر عملیاتها همراه او بود.«من مسئول اطلاعات عملیات بودم و مجید تخریبچی و فرمانده گروهان. ما در بیشتر عملیاتها در یک گردان بودیم اما این طور نبود که در یک دسته و با هم باشیم چرا که کارمان و وظیفهای که داشتیم زمین تا آسمان با هم فرق میکرد. البته در بعضی از محورها که محل تقاطع عملیات بود مجید را میدیدم و از این دیدارها حسابی روحیه میگرفتیم.»
آچار فرانسه گردان
عملیات فتحالمبین اولین عملیاتی بود که مجید ابوطالبی در آن شرکت کرد. در این عملیات، نیروهای ایرانی موفق شدند بسیاری از مناطق اشغال شده را از سربازان عراقی پس بگیرند.
«در این عملیات، بچهها تعدادی از سربازان دشمن را اسیر کردند و بسیاری از تجهیزات آنان را به غنیمت گرفتند. در واقع این عملیات یک پیروزی بزرگ برای ما بود». بعد از عملیات فتح المبین رزمنده جوان، در عملیاتهای بزرگ دیگری هم شرکت داشت و به عنوان فرمانده گروهان فعالیت میکرد.
او در همه عملیاتها با شجاعت شرکت میکرد و به غیر از وظایفی که خودش داشت در کارهای دیگر هم به همرزمانش کمک میکرد. «برادرم فقط به خنثی کردن مین و باز کردن معابر اکتفا نمیکرد. او با وجود خستگی، به قلب دشمن میزد و پا به پای دیگر رزمندگان میجنگید، فعالیتهای او به قدری بود که همه او را به عنوان آچار فرانسه گردان میشناختند». این اتفاقها کافی بود تا مجید در میان دوستان و همرزمانش بسیار محبوب و دوست داشتنی باشد. او را فقط به چشم یک فرمانده نگاه نمیکردند و همه، رزمنده شجاع را مانند یک دوست دلسوز و برادر بزرگتر میدانستند.
اما تقدیر طوری رقم خورده بود که مجید خیلی زود به شهادت برسد، یعنی یکسال بعد از حضور در جبههها «خوب به خاطر دارم، در عملیات مسلم ابن عقیل دو، فرماندهان استراتژی متفاوتی را در دستور کار خود قرار دادند. قرار بود برادرم و گردانهای دیگر به منطقه سومار بروند و منطقه را پاکسازی کنند، تا ما بچههای اطلاعات عملیات، بتوانیم راحتتر کار کنیم». وحید و چند نفر دیگر وظیفه داشتند بعد از پاکسازی منطقه، از طریق سومار، خودشان را به شهر مندلی عراق برسانند و با منهدم کردن یک منطقه اداری، نظامی یا دولتی، روحیه و تمرکز عراقیها را به هم بزنند تا در عملیاتهای بعدی، شکست دشمن راحتتر صورت بگیرد و این آخرین روزهایی بود که دو برادر یکدیگر را میدیدند.
آخرین دیدار
«قبل از شروع عملیات وقتی مجید را دیدم ،به او گفتم که قرار است به شهر مندلی عراق بروم و احتمال برگشتنم خیلی کم است. از او حلالیت طلبیدم و به سمت سنگر راه افتادم. او هم لبخندی به من زد و برایم آرزوی موفقیت کرد.»این آخرین دیدار و مکالمه آقا وحید و برادر شهیدش بود، چرا که این دو نفر دیگر موفق نشدند با هم صحبت کنند. «بعد از اینکه مجید و گروهانش به سمت منطقه سومار حرکت کردند، ما هم پشت سرشان و از مناطقی که از قبل مشخص شده بود به سمت این منطقه حرکت کردیم. قرار بود بچهها راه را باز کنند تا ما از سومار به شهر مندلی برویم.»
مجید و گروهانش از یک سمت و بچههای اطلاعات عملیات که آقا وحید هم همراه آنها بود، از سمتی دیگر راهی سومار شدند.
در یکی از گذرگاهها بود که وحید موفق شد برادرش را از دور ببیند و این در حقیقت آخرین دیدار دو برادر بود. «مجید قد خیلی بلندی داشت. او را در یکی از محورهای عملیاتی و از دور دیدم. خم شده و مشغول پر کردن خشاب اسلحهاش بود. در واقع این آخرین باری بود که برادرم را دیدم و هیچ وقت این صحنه از ذهنم پاک نمیشود.» ابوطالبی وقتی به اینجای ماجرا میرسد ،بغض راه گلویش را میبندد. انگار همه حوادث آن روز بار دیگر مقابل چشمان برادر، زنده میشود.
«در حال رفتن به منطقه مشخص شده بودیم که متوجه شدیم بچهها قیچی شدهاند و عملیات لو رفته است. دلشوره عجیبی داشتم و نگران مجید و بچهها بودم. برای همین، با دیگر بچهها خودمان را سریع به سومار رساندیم تا به بچهها کمک کنیم.»عراقیها به شدت منطقه سومار را به آتش بسته بودند طوری که هیچکس زنده نمانده بود، با این حال آقا وحید و همرزمانش تلاش زیادی کردند تا حداقل، جنازه دوستان و همرزمانشان را به عقب بازگردانند.«سه شبانهروز تلاش کردیم تا بتوانیم به این منطقه برسیم و جنازه مجید و بچههای دیگر را به عقب منتقل کنیم اما عراقیها که میدانستند ما در این منطقه دست به عملیات زدهایم، تعداد نفرات و تجهیزاتشان را بیشتر کردند .طوری که اجازه ورود به منطقه را به ما نمیدانند، ما هم که تعدادمان بسیار کمتر از دشمن بود تصمیم گرفتیم برگردیم و در فرصتی مناسب برای بازگرداندن جنازه بچهها اقدام کنیم».
چشم به راه مجید
پیکر آقا مجید و دیگر رزمندههای عملیات مسلم ابن عقیل تا بعد از پایان جنگ پیدا نشد، برای همین، خانواده مجید ابوطالبی هر لحظه چشم به راه بودند تا خبری از پسرشان برسد و از سرنوشت جنازه مفقود شده پسرشان باخبر شوند. سه سال بعد از جنگ، کمیته جستوجوی مفقودین تشکیل شد.
این کمیته، مسئول بررسی مناطق عملیاتی و پیدا کردن اجساد شهدایی بود که در این مناطق شهید شده بودند. «آنها با طرح یک فراخوان از خانوادههایی که هنوز جنازه فرزندشان در مناطق عملیاتی باقی مانده بود درخواست کردند تا به این کمیته بروند و اطلاعات مربوط به شهید و حتی خودشان را به این کمیته بدهند، ما هم اطلاعات مربوط به منطقه شهادت مجید و مشخصات او را به آنها دادیم.» با اینکه بسیاری از خانوادهها از طریق کمیته مفقودین موفق به یافتن پسرشان شدند اما هیچ وقت خبری از جنازه مجید نشد تا اینکه در سال 1381، کمیته جستوجوی مفقودین، ساز و کارهای لازم برای استخراج نمونه DNA از استخوانهای باقی مانده شهیدان را فراهم کرد.
از اینجای ماجرا به بعد را دکتر محمود تولایی، رئیس مرکز تحقیقات ژنتیک دانشگاه علوم پزشکی بقیهالله اینطور برایمان تعریف میکند: «ما یک بانک اطلاعاتی از نمونه DNA استخوانهای باقی مانده از شهدا را جمعآوری کردیم. در این میان، از خانوادهها هم دعوت کردیم تا به این مرکز بیایند و ما با انجام آزمایش خون، اطلاعات ژنتیکی آنها را هم ثبت کردیم.» در واقع دکتر تولایی و همکارانش میخواستند با مطابقت این اطلاعات، اجساد گمنام شهیدان را شناسایی کنند و آنها را به خانوادههایشان تحویل دهند.
جستوجو در بانک اطلاعاتی
«سال 89 بود که مادر و پدر شهید ابوطالبی به این مرکز آمدند و ما اطلاعات ژنتیکی لازم را با آزمایشهای مختلفی که انجام دادیم به دست آوردیم اما این اطلاعات با هیچکدام از شهدایی که اطلاعاتشان در بانک اطلاعاتی کمیته مفقودین ثبت شده بود همخوانی نداشت.»
خانواده ابوطالبی همه راهها را برای یافتن پیکر پسرشان امتحان کرده بودند اما این راهها بینتیجه مانده بود، تا اینکه خواب مادر شهید، ماجرایی باورنکردنی را کلید زد.«مادر شهید ابوطالبی چند بار به صورت تلفنی با من صحبت کرد و چند بار هم به صورت حضوری به دفتر من آمد.
ایشان از من خواست تا یکبار دیگر اطلاعات را بررسی کنم.» مادر شهید مجید ابوطالبی، خوابی که دیده بود را برای دکتر تولایی تعریف کرد ، با اصرار مادر مجید، دکتر تصمیم گرفت یکبار دیگر دست به کار شود تا شاید در بانک اطلاعات ژنتیکی، سرنخی از شهید مفقود شده را پیدا کند. جستوجویی که نتیجهبخش بود و برای همیشه به انتظار مادر شهید پایان داد.
منبع: باشگاه خبرنگاران