به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در وبلاگ وبلاگ خورشید عالم تاب آمده است؛ روز تعطیل که همه خواب هستند. ابوی زنگ میزند. گوشی را بر میدارم بابا میگوید آماده شو باید برویم آبادان. با یک حالت سرشار از تعجب بدون چون و چرا و بیمعطلی قبول میکنم. برنامههای آن روزم را کنسل میکنم و با پدر راهی آبادان و اروند کنار میشویم. یک مسافرت یک روزه کاری اجباری توفیقی. اصولا با پدر زیاد در مورد کار و اقتصاد صحبت میکنم. آن روز هم مبحث کاری بود. در آبادان با یکی از دوستان قرار ملاقات داشتیم. از آبادان راهی خرمشهر شدیم. در خرمشهر یک اسکله صادراتی وجود دارد که به گفته یکی از پرسنل اسکله، آنجا اصلا محل مناسبی برای صادراتهای کلان نیست. به عبارتی آن اسکله فقط برای ته لنجیها مناسب است. و ما خیلی تاسف خوردیم که چرا نباید اسکله خرمشهر با تمام شهرتهایش یک اسکله مناسب برای صادرات باشد؟؟؟ جالب اینجاست که دفتر مدیر اسکله (به عبارتی پایانه صادراتی) در یک کانکس فرسوده بود.
علی الخصوص که خرمشهر یک شهر مرزی و توریست پذیر است. و موقعیتهای مرزی با عراق و همچنین وجود اروند کنار استعداد فراوانی را برای یک شهر توریستی فراهم کرده است. اگر هیچ مسئولی نداند خود مردم خرمشهر بسیار واقف هستند که چه بسیار مردم عراقی و دیگر مردم حاشیه خلیج فارس به این شهر مرزی سفر میکنند و اگر ما خرمشهر را بسازیم جلوه ایران را نزد دیگر کشورهای خلیج فارس جلا میدهیم.
چرا کاری نکنیم تا عربهای حاشیه خلیج فارس حسرت یک روز سفر را به خرمشهر بخورند؟؟؟
وقتی به این نتیجه رسیدیم که از این اسکله نمیتوانیم کارمان را انجام دهیم مسئول اسکله بسیار سرخورده شد و گفت ما از خدایمان است که اگر برای شما صرفه دارد خودتان با هزینه خودتان زیرساختهای اسکله را فراهم کنید. حتی حاضر بودند نقشه اسکله را به خاطر ما تغییر دهند. اما خود اسکله یک طرف مشکل بود و طرف دیگر جادههای خراب دسترسی به اسکله بود که از داخل چند روستا عبور میکرد.
از زیرساختهای صادراتی خرمشهر به دلایل مروبطه که در بالا ذکر شد گذشتیم و با تاسف فراوان صرف نظر کردیم. و رفتیم آبادان.
یکی از نکتههایی که بارها برای آن تاسف خوردیم در آبادان بود. یک کشتی مغروقه از زمان جنگ که در آن محمولههای قیمتی مدفون است درست وسط اروند کنار، دقیقا سر مرز ایران و عراق راه عبور و مرور لنجهای سنگین را صد کرده است و تمام اقتصاد آنجا را تحت الشعاع قرار داده است. و از آن زمان تا حالا این کشتی مغروقه که متلق به ایران است بارها و بارها توسط تجار خرید و فروش شده است و قیمت کنونی آن 6 میلیارد تومان است و با اینکه در جزر و مد آب قسمتی از این کشتی بیرون میآید ولی هیچ مردی تا حالا پیدا نشده است که این کشتی را از اروند بیرون بکشد. و من شگفت زده شدهام از این همه بیلیاقتی که مسئولین از خود نشان دادهاند. حتی به اندازه بیرون کشیدن یک کشتی از اروند ما از خود جربزه نشان ندادهایم تا اقتصاد منطقه را رونقی بیشتر بدهیم.
نکته قابل توجه اینجاست که لنجهایی که میتوانند از کنار این کشتی عبور کنند از وسط اروند الزاما باید وارد مرزهای عراق بشوند چون قسمت عمیق اروند از سمت عراق برای عبور راه دارد و قسمت عمیق آب که در ایران است توسط کشتی مغروقه مسدود شده است. به همین دلیل با هماهنگی دولتهای عراق و ایران، در گمرک ایران از کشور عراق تعدادی پرسنل مامور شدهاند تا محاسبه کنند هزینه زمان ورود کشتیهایی را که هنگام عبور از کنار این کشتی وارد خاک عراق میشوند. و پس از محاسبه هزینه مورد نظر دولت ایران به دولت عراق وجه نقد پرداخت میکند. هزینهای که معلوم نیست پس از گذشت 30 سال از جنگ با آن میتوانستیم چند کشتی فوق سنگین را از دل عمیق خلیج فارس بیرون بکشیم؟ خلیج فارس که هیچ، شاید میتوانستیم از وسط مثلث برمودا....! (اوه.... گفتنم نمیآید)
پس از آن سری هم به گمرک شلمچه زدیم. و دیگر زورمان نمیرسید که تاسف بخوریم. البته دوستان توجه داشته باشند که ما در جنوب کشور پایانههای صادراتی بسیار بزرگی داریم مثل بندر ماهشهر، بندر امام خمینی، بندر بوشهر، بندر عباس و.... اما اینهایی که گفتم مربوط به بنادر خرمشهر و آبادان بود که حقیقتا باید در خصوص عدم توجه مسئولین به توسعه این بنادر گله کرد.
دیگر عصر شده بود و ما به اهل بیتمان قول داده بودیم کمی سوغات آبادان که ادویه جات است با خودمان ببریم. رفتیم بازار ته لنجیها. یک مسیری را که فقط 5 دقیقه زمان داشت به خاطر حجم بسیار زیاد ترافیک قریب 30 یا 40 دقیقه معطل شدیم. از بس که مهمانان نوروزی از همه جای کشور آمده بودند. و از بابت نبود زیر ساختها دوباره تاسف خوردیم این علی رغم این بود که زور تاسف خوردنمان در اسکلهها تمام شده بود. چراکه ظرفیت مسافر پذیری آبادان به خاطر شهرت آن بسیار فراتر از زیرساختهای توریستی آن است. فرض کنید ماشینهای گران قیمت مسافران نوروزی در خیابانهای بیکلاس و زشت آبادان. چه تضاد خنده دار و تاسف باری بود. یک ماشین گران قیمت و خیلی زیبا دیدم که نفهمدیم مارک آن مربوط به کدام شرکت و از کدام کشور است!!!
و بالاخره به بازار ته لنجیها رسیدیم. بلافاصله وارد یک رستوران شدیم. رستوران پاکستانیها در آبادان!!!
پیش خودم فکر کردم، قبلا آبادان چه شهری بوده است که پاکستانیها برای خود اینجا رستوران داشتهاند؟!!
جالب که این رستوران شهرت و قدمتی قریب به هفتاد سال دارد و کماکان صاحب آن یک پاکستانی است. جای شما خالی یک پلو قلیه ماهی خیلی تند زدیم. خیلی هم خوشمزه بود. آنقدر خوشمزه بود که تا شب از پدر به خاطر آن پذیرایی تشکر میکردم، و هر بار بابا یک لبخندی از روی رضایت و خوشحالی میزد. و بعد از آن رفتیم بازار.
بازار ته لنجیها خیلی شلوغ بود. دو طرف خیابان که بازار و مغازهها هستند وسط بازار هم دست فروشها بساط اجناس ته لنجی را پهن کردهاند و هرکس با تن صدایی متفاوت جنسهایش را تبلیغ میکند.
سرگرم صداهای زیر و بم و اجناس رنگا و رنگ بودیم که صدای آتش گرفتن یک منور قرمز رنگ دستی و نور آن توجه همه جمعیت را به سمت یک گوشه بازار جلب کرد.
همه نگاهها به یک نقطه متمرکز شده بود. تلاقی نور خیره کننده این منور و صدای بلند نوار ترانه جو بازار را هیجانی کرده بود. چند جوان که به نظر میرسید از اهالی بازار باشند وسط آن جمعیت شلوغ و متراکم همگام با صدای ترانه بلند بلند میخواندند و میرقصیدند. به محض دیدن این صحنه موبایلها بود که از کیفها و جیبها بیرون میآمد و برای فیلم برداری به آسمان میرفت. نور منور دستی و صدای ترانه و چند جوان رقاص همه چیز دست به دست هم داده بود تا آن قسمت بازار شلوغ شود. از ابتدای روشن شدن منور تا تمام شدن سوخت ان جوانها فارغ از همه چیز رقصیدند و پس از آنکه شلوغ شد اجناس ده هزار تومانی و هفت هزار تومانی برای فروش بالا رفت و من خیلی خوش بینانه فارغ از حرمت رقص در انظار عمومی و دیدگان نامحرمها و ایام فاطمیه گمان کردم که این شاید یک شیوه تبلیغاتی برای جلب توجه خریداران باشد.
حالا دیگر ساعت 20 (هشت شب) شده بود و ما خسته از ساعتها پیاده روی و ماشین گردی بودیم. بلافاصله نماز خواندیم و پس از پشت سر گذاشتن یک روز به یاد ماندنی به خانه برگشتیم.