کد خبر:۳۰۸۰۶۳

زوایای پنهان سریال «شاهگوش»

هنوز سریال شاهگوش در نیمه راه است، قسمت‎های زیادی از این سریال باقی است و چون به صورت سریال در شبکه نمایش خانگی در حال پخش است انتقاد جدی‌ای از سوی منتقدان به آن صورت نگرفته.

به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، طی یادداتشی در روزنامه «وطن امروز» با عنوان «مقصر بی تقصیرم!» ضمن اشاره به چند نکته درباره سریال «شاهگوش» آمده است:
 

سریال شاهگوش ساخته محمدداوود میرباقری است که تاکنون 15 قسمت از آن روانه بازار نمایش خانگی شده است. در این سریال میرباقری با بهره‎گیری از بازیگران بنام سینما و تلویزیون سعی در جذب مخاطب و رونق بخشیدن به بازار سینمای خانگی دارد. یکی از مهم‎ترین عوامل جذابیت این سریال در گریم‎های متفاوت و نقش‎های چالشی و هیجان‌برانگیز محسن تنابنده نهفته است، نقش‎هایی چون خواننده‎ زیرزمینی، قاضی دادگاه و حتی روحانی داستان به نام حاج‎آقا طلایی. هنر میرباقری در شخصیت‎پردازی افرادی است که در فیلم‎هایش به تصویر می‎کشد، او در خلق شخصیت‎های ماندگار تبحری خاص دارد، این موضوع را هم در کارهای مذهبی و هم کارهای اجتماعی او می‎توان به وضوح مشاهده کرد.


و اما در رابطه با محتوای سریال شاهگوش؛ عده‎ای از منتقدان بر این باورند که میرباقری در این سریال کوشیده است محیط کلانتری را عادی جلوه دهد، محیطی که همه اقشار جامعه باید به راحتی به آن پا ‎بگذارند. این دسته از منتقدان هدف نهایی او را اینگونه ترسیم می‎کنند؛ فیلمساز قصد دارد کلانتری را از حالت تابو خارج کند. عده‎ای دیگر نیز معتقدند این سریال نقدی بر سیستم ناجا دارد و می‎خواهد عملکرد ضعیف این سیستم دولتی را با نگاهی انتقادی به تصویر بکشد اما متن پیش‎رو با نشانه‌شناسی شخصیت‎های داستان- مظنونان پرونده قتل که پا به کلانتری می‎گذارند- روشن می‌کند فیلمساز در این سریال، اقشار مختلف جامعه را با چه ویژگی‎هایی به مخاطب می‎شناساند و چگونه بیننده را به قضاوت مثبت یا منفی در رابطه با شخصیت‎های مختلف معرفی شده، می‎کشاند! در نهایت چه کسانی را مقصر می‎داند و چه کسانی را بی‎تقصیر...


کلانتری ملت به عنوان لوکیشن اصلی سریال، توصیفی طنزگونه از پلیس و نیروی انتظامی ارائه می‎دهد؛ رئیس کلانتری اسد خفته (شیر در خواب)- فرهاد اصلانی- است، فرد چاقی که کنایه‎های زیادی بابت این موضوع می‎شنود. او کسی است که می‎خواهد با عدالت با همه رفتار کند و در این راه همه را به یک دید نگاه می‎کند، یکی از مزیت‎های او گوش‎های تیزش است که حتی قادر است صداهای بسیار آهسته اطرافش را شنود کند، کارگردان با تکیه بر این ویژگی که عنوان این سریال نیز از آن اقتباس شده، کنایه‎ای بر سیستم امنیتی کشور می‎زند. اسد خفته در چندین سکانس در حال مطالعه کتاب‎های «محاکمه» و «قصر» فرانتس کافکا در قاب تصویر نمودار می‎شود. کتاب «محاکمه» داستان مردی را روایت می‌‎کندکه به دست حاکمی به دلیل جرمی که ماهیتش برای خود متهم و خواننده مشخص نمی‎شود، دستگیر و مجازات می‎شود، کتاب «قصر» را نیز برخی کنایه‎ای بر دیوان‌سالاری می‎دانند. حال کارگردان با مطرح‌کردن این نمادها چه نوع اندیشه انتقادی را دنبال می‎کند؟! به‌راستی این سریال چه پیام مهمی را در درونمایه طنز خود گنجانده است تا جایی که یکی از سران فتنه یعنی محمد خاتمی را وامی‎دارد از پشت صحنه این سریال بازدید کند و با عوامل آن عکس یادگاری بیندازد؟ این سریال با مطرح‌کردن موضوع یک تصادف منجر به قتل، اقشار مختلف جامعه را - به دلیل شباهت پلاک‌شان به ماشین قاتل- به کلانتری «صد ملت» می‎کشاند و اینگونه ویژگی‎های هر یک از این مظنونان را برای مخاطب معرفی می‎‌کند. مظنون اول، شخصی است به نام امیرعلی فهامه با بازی حامد میرباقری، او نامزد یا به عبارتی دوست پسر گندم (دختر مقتول یعنی آقای شجاعت کله‎پز) است. او به دلیل شباهت پلاک به کلانتری احضار می‎شود، امیرعلی شخصیت مهربان و صبوری دارد، فیلمساز تاکنون ویژگی اخلاقی و رفتاری منفی یا حتی نامعقولی از او ارائه نداده است. او عاشقی است که در راه رسیدن به عشقش از هیچ کوششی دریغ نمی‎کند. پدر او نیز انسان مهربانی است که مدیر تاکسی سرویس«صداقت» است.


در ادامه داستان مشخص می‎شود ماشین در شب حادثه دست دوست امیرعلی به نام «شب‌نما» بوده است. شب‌نما، خواننده زیرزمینی است که خودش را شبیه به خواننده لس‎آنجلسی یعنی «ابی» یا همان «ابراهیم حامدی» درآورده است، تنها به این خاطر که از این راه امرار معاش کند. او زندگی مناسبی ندارد، در خانه‎ای کوچک و اجاره‎ای زندگی می‎کند و به خاطر احتیاج به پول مجبور شده است ماشینش را به امیرعلی بفروشد، به گفته خودش هرچه پول درمی‎آورد خرج مداوای پدر پیرش می‎کند. شب‌نما دارای شخصیتی دلسوز و فداکار است، کسی که مراقب حال و نگران سلامتی پدرش است اما شب‎نمای این داستان مظلوم واقع شده است. او که مورد اقبال بسیاری از افراد جامعه است، همیشه باید نگران باشد که مبادا به خاطر شباهت چهره‎اش به ابی دستگیر شود، این موضوع حتی در خواب و رویا او را اذیت می‎کند و این ترس همیشه همراه او است. فیلمساز این خواننده زیرزمینی را فردی ساده و مظلوم با قلبی پاک نمایش می‎دهد، فردی که صورتش را با سیلی سرخ نگه‎ داشته است.


در نهایت این مساله به ذهن مخاطب متبادر می‎شود که چه کسانی در حق این دسته از افراد ظلم می‎کنند و چرا باید اینان در جامعه مظلوم و بی‎پناه باشند با اینکه تنها دل افراد جامعه را شاد می‎کنند؟


در ادامه روند داستان مظنونی دیگر پا به کلانتری می‎گذارد، او «زهره مجبور» نام دارد اما اصرار دارد بگوید که نامش «لیدا مختار» است (کارگردان با تقابل این دو اسم مجبور و مختار، بر جبر و اختیار طعنه می‎زند؛ زهره‌ای که مجبور است اما لیدایی که نمی‎خواهد مجبور باشد، او می‎خواهد مختار باشد و دارای اختیار). فیلمساز شخصیت این دختر را از لحاظ ظاهری و رفتار و گفتار همچون یک روسپی ترسیم کرده است. او کسی است با رفتارهای اجتماعی بسیار نابهنجار، کسی که دریدگی در کلام و رفتار و ظاهرش موج می‎زند اما پدری دارد دارای جایگاه سیاسی بالا در جامعه و از این حیث هراسی به دل ندارد و دائما مسؤولان کلانتری را تهدید می‎کند که اگر به این روند ادامه دهند، روزگاری سیاه را برای خودشان رقم می‎زنند. از دیالوگ‎های او مخاطب متوجه می‎شود که پدر او از افراد دارای منصب بسیار مهمی است: «من به یه کانال‎هایی وصلم که درشت درشتاشو رشته رشته می‎کنن»، «صدتا مثل تو یه لنگه پا وای میسن دم در اتاق بابای من تا شاید برن تو». به دلیل اینکه زهره مجبور در شب حادثه در ایران نبوده است و ماشین به نام پدرش یعنی «اسفندیار مجبور» است بنابراین پدر او نیز باید به کلانتری احضار ‎شود. هراسی در میان کلانتری خصوصا در سرگرد سرخی ریشه می‎دواند، هراس از اینکه چگونه این شخصیت مهم سیاسی- اجتماعی که دائما در صدر اخبار است را به دادگاه بکشانند اما از آنجا که خفته همه را در برابر قانون مساوی می‎داند، پای مجبور را نیز به کلانتری باز می‎کند.


بالاخره اسفندیار مجبور، اجبارا به کلانتری وارد می‌‎شود، فردی با المان‌هایی مذهبی، ریش‌های خضاب کرده، یقه آخوندی و کلیشه‎ تکراری انگشتر عقیق و به طور کلی کسی که ظاهری بسیار زننده دارد. او که اصلا باور نمی‎کند قرار است با وی نیز همچون افراد عادی برخورد کنند، از رفتارهای جدی سرگرد خفته جا می‎خورد. ابتدا تهدید و پرخاش می‎کند و می‎خواهد با استفاده از موقعیت خاصش، خود را از این مهلکه برهاند اما هنگامی که بحث آبرویش پیش کشیده می‎شود به ناچار به دروغ متوسل می‎شود و می‎گوید ماشین در شب حادثه دست خواهرش بوده و او نیز بیمار است، این درحالی است که بیننده در ادامه متوجه می‎شود ماشین دست همسر صیغه‎ای مجبور بوده است و وی می‎خواهد این موضوع را کتمان کند. اسفندیار مجبور به عنوان نمادی از یک شخصیت قضایی-رئیس شورای حل اختلاف- بشدت مستاصل می‌‎شود چون از سویی شخصیت دخترش را باعث آبروریزی می‎داند و از سوی دیگر ماجرای دروغ و همسر صیغه‎ای نیز به اعتبار و آبرویش لطمه‎ای جبران‎ناپذیر وارد می‎کند. او به عنوان کسی که به قول خودش تمام عمرش را صرف قانون و عدالت این مملکت کرده جز رذایل اخلاقی چیزی در چنته ندارد؛ دروغ، کوتاهی از مسؤولیت پدری و ریاکاری تنها جزئی از ویژگی‎های منفی این نقش است که فیلمساز به بیننده ارائه می‎کند.

 

کارگردان در سکانسی که پدر و دختر را روبه‏رو می‎کند از انزجار به تمام معنای دختر نسبت به پدرش سخن می‎گوید. زهره مسلمانی پدرش- پدری که برایش پدری نکرده است- را قبول ندارد و اعتقاد دارد «اگه تو مسلمونی همون بهتر که من کافر باشم». میرباقری در نهایت با ظرافتی خاص زهره مجبور را تبرئه و پدرش را باعث تربیت خراب او معرفی می‌کند تا جایی که به نمایش درآوردن استیصال اسفندیار مجبور برای مخاطب شیرین جلوه می‎کند. فیلمساز با دیالوگ پایانی حاج‏آقا مجبور بر مقصر بودنش تاکید می‎ورزد: «خدایا من می‎دونم مستحق این عذاب بودم». مساله دیگری که فیلمساز بر آن تاکید می‎کند نگرش افراد جامعه به امثال حاج‎آقا مجبور است؛ فردی در اشاره به مجبور می‎گوید «این کم ‌کم سر صد نفر رو کرده زیر آب» و در سکانسی دیگر سرگرد خفته با کنایه به وضعیت دخترش می‎گوید: «گم شده این نسل اعتماده نه اعتقاد، ریشه اعتماد هم صداقته، ریشه‎اش رو بزنی می‎شه تیشه‎ای که دودمان رو می‎زنه». پیام محوری‎ که میرباقری با شخصیت‎پردازی این چند مظنون به مخاطب خود گوشزد می‎کند این است که «عدالت» و «صداقت» دو عنصر مهمی که باید در راس جامعه و در عملکرد، رفتار و گفتار افراد دولتی وجود داشته باشد، نه تنها در راس جامعه ما دیده نمی‎شود، بلکه در میان افراد عامی جامعه، آن هم در حد نامی برای کله‎پزی (کله‌پزی شجاعت) و آژانس (اتومبیل کرایه صداقت) وجود دارد. مظنون بعدی که باز به دلیل شباهت پلاک ماشینش به پلاک ماشین متهم پرونده پا به کلانتری ملت می‎گذارد، شخصی است با نام «زرین زوزنی» با بازی الهام پاوه‎نژاد. او نیز از افراد مشهوری است که مردم او را می‎شناسند و برنامه‎های او را از تلویزیون تماشا می‎کنند. او استاد روانشناسی است و کلاس‎های آموزشی برپا می‎کند و همچنین عضو عالیرتبه وزارت بهداشت. او کسی است که به گفته خودش می‎توانسته به مقام وزارت بیندیشد اما این شخصیت دولتی همچون حاج‎آقا مجبور دارای مشکلات شدید خانوادگی است؛ در ادامه داستان بر مخاطب روشن می‎‌شود که ماشین در شب حادثه در اختیار شوهر دکتر زوززنی بوده، شوهری که معتاد است ولی به گفته وی در این دنیا آزارش به جز خودش به کسی نرسیده است.

 

او فارغ‌التحصیل رشته مهندسی از بهترین دانشگاه تهران است اما اکنون در این شرایط اسفبار به سر می‎برد. مظنون دیگری که به‌طور اتفاقی پا به کلانتری می‎گذارد، فردی است به نام «قاف‎کاف» که در زمینه فوتبال مقام و منزلتی دارد و به خاطر دعوا بر سر جای پارک به کلانتری آمده است اما ماشینی مشابه ماشین مقتول دارد. فیلمساز، این نقش را فردی عامی و عادی ترسیم می‎کند که مانند همه مشاهیر، نگران است تا مبادا آبرویش ریخته شود، در نهایت نیز خیلی زود تبرئه می‎‌شود. اما مظنون بعدی در چند قسمت اخیر این سریال که بسیار با احتیاط برای مخاطب ترسیم شده، شخصیتی است به‌نام «حاج‎آقا طلایی» با بازی محسن تنابنده. سازندگان شاهگوش در معرفی این نقش و نقش‌هایی همچون حاج‎آقا مجبور و دکتر زوزنی، اصرار می‎ورزند تا این 3 نقش را شخصیت‎هایی که دارای موقعیت اجتماعی و سیاسی هستند معرفی کنند. این تاکید در خلاصه داستان‎های مکتوب پشت جلد سی‎دی به وضوح مشاهده می‎‌شود اما در روند داستان- حداقل تاکنون- حاج‎آقا طلایی تنها به عنوان یک روحانی که امام جماعت مسجد است و مردم محله برای او احترام خاصی قائل هستند- چون او را صاحب کرامت و مومن پاک خدا می‌دانند- معرفی شده است و موقعیت سیاسی ویژه‎ای ندارد. حاج آقا طلایی نیز در زمره کسانی به شمار می‌رود که همچون مجبور و زوزنی، دائما از سوی حاکمیت از طریق صداوسیما در حال عرضه‌شدن به مردم هستند. اما فیلمساز این نقش روحانی عارف‌مسلک را چگونه برای مخاطب رمزگذاری کرده است؟ حاج آقا طلایی در ظاهر روحانی مسنی است با ریش‌های سفید بلند کمی خضاب شده. او علت ریش بلند خود را اینگونه بیان می‌کند: «چانه من کوچکه، این محاسن باعث میشه تا عیب رخسار من پنهان بشه». حاج‎آقا طلایی کسی است که دائما در کلام خود از تهذیب نفس سخن می‎گوید و آیه و حدیث می‎خواند اما هنگامی که در کلانتری به او شکلات تعارف می‏‎کنند با حرص و ولع یک مشت برمی‎دارد (البته به بهانه بردن شکلات‎ها برای بچه‌های مسجد) و همزمان این جمله نصیحت‎آمیز را به سرباز کلانتری می‎گوید: «هیچ کاری بهتر از میانه‎روی نیست.» این صحنه هدفی جز تمسخر این روحانی که حتی به بیماری قند مبتلا نیز هست چیز دیگری برای مخاطب به ارمغان نخواهد آورد و در سکانسی دیگر باز برای خنداندن مخاطب، روحانی داستان با صدای شنیدن زنگ موبایل به اشتباه دستگاه قند خون را کنار گوشش می‎گیرد و باز بیننده را به خنده وامی‎دارد.


اما ماشین در شب حادثه در تعمیرگاه بوده است و به گفته تعمیرکار «عطا واعظی» داماد حاجی طلایی ماشین را بدون اجازه حاجی از تعمیرگاه خارج کرده، بنابراین او مظنون بعدی است که پیش روی بیننده شخصیت‌پردازی می‎شود. او مجری مشهور و بنام تلویزیون است که همه او را می‎شناسند و در میان مردم از محبوبیت بسیاری برخوردار است، این محبوبیت به شکل مضحکانه‎ و اغراق‌شده به تصویر کشیده می‎شود. او به خاطر اینکه یک مجری جنجالی و چالشی‎ است در میان مردم محبوب است، یعنی تنها به‌خاطر اینکه از مسؤولان با جسارت انتقاد می‎کند، مردم دوستش دارند و به قول خودش مردم عاشق این گیر دادن‎ها هستند.


در این قسمت فیلمساز از ترس و واهمه مردم از انتقاد‌کردن سخن می‎گوید. برخی دیالوگ‎ها که حاوی این مضمون هستند از این قرارند: «اگر مردم ترسشون رو کنار بگذارند خیلی مسائل حل میشه»، «برنامه پخش میشه؛ شناسایی‌ات می‎کنن برات دردسر میشه»، از دادگاه فعال مطبوعات سخن گفته می‎شود، از سانسور که عطا واعظی زیربارش نمی‎رود و از این قبیل مسائل. اما هنوز سریال شاهگوش در نیمه راه است، قسمت‎های زیادی از این سریال باقی است و چون به صورت سریال در شبکه نمایش خانگی در حال پخش است انتقاد جدی‌ای از سوی منتقدان به آن صورت نگرفته و احتمالا انتقادهای اجتماعی و سیاسی بسیار دیگری برای گفتن دارد...
 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
bahar
-
۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۲:۰۱
همش چيزايي کهواقعا وجودداره حالا نه100درصد اما بالاي 75درصد!!!!!!
چرانميخواينواقعيات رو بپذيريد چرا همش تو فانتزيهاي خودتون غرقيد و دوست نداريد کسي از حقايقحرف بزنه، فيلم بسازه و....
تا وقتي مشکلات جامعمونو نپذيريم نميتونيم قدم مفيدي براي حلش برداريم مثل اين 30 سال که هرسال بدتر از پارسال شديم......
3
2
پربازدیدترین آخرین اخبار