به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، طیب حاجرضایی یکی از شخصیتهای دوران انقلاب است که مردم کوچه و بازار نیز او را به خوبی میشناسند و گاها روایتهای مختلفی از وی در میان عامه مردم رد و بدل میشود. اما در این میان کسانی چون مرحوم حبیب الله عسگر اولادی با توجه به شناخت نزدیکی که از طیب داشته است، روایتی قابل اتکاتر و واقعیتر از وی در کتاب خاطرات خود بیان کرده که در ادامه ذکر میشود.
عزداری طیب برای امام حسین(ع)
یک موضوع دیگر در رابطه با همین مجالس، مجلس دهه عاشورای مرحوم طیب حاج رضایی است. او که شهره بود هر نوع بدی در آن زمان است انجام داده، در عین حال چند امتیاز داشت: یکی اینکه دهه عاشورا چند روضه خوانی داشت و در این دهه به سر خودش گل میمالید و جلوی در حسینیه مینشست. یکی دیگر از کارهایش این بود که در یکی از شبهای سوم یا هفتم یا شب اربعین امام حسین (ع) دستهای حرکت میداد که تمام هیئت و دستجات معروف هم کمک میکردند و این دسته یک دسته بسیار بزرگی بود و خود طیب در آنجا گل به پیشانی مالیده، در جلوی دسته حرکت میکرد. در مجلس دهه عاشورای مرحوم طیب، آقای شیخ باقر نهاوندی منبر میرفت و منبر ایشان هم معمولاً تند بود و شاید از تندترینها علیه رژیم بود.
یکی از آنجاهایی که نصیری برای مرحوم طیب خط و نشان میکشید همین مسئله روضه عاشورا بود. طیب را خواستند و گفتند: «روضه را تعطیل کنید»، گفت: «من چاکر امام حسین هستم و نمیتوانم روضه را تعطیل کنم، شما تعطیل کنید که من بگویم شما تعطیل کردید». گفتند: «پس این آخوند را نگذار برود بالای منبر». گفت: «من دعوتش کردم و نمیتوانم که به هم بزنم». گفتند: «پس بگو مزخرف نگوید». گفت: «مزخرف نمیگوید». گفتند: «راجع به شاه و دولت صحبت نکند». گفت: «من یک عمله میدان هستم، مرا چه به اینکه بگویم روحانی و واعظ چه بگوید، من دعوت میکنم و پای منبر مینشینم. من چاکر امام حسین هستم. من نه میتوانم تعطیل کنم، نه میتوانم بگویم او نیاید، نه میتوانم بگویم این حرفهایی که میزنید نزند». به همین دلیل برای مرحوم طیب خط و نشان کشیدند. یکی از مجالس در جنوب شهر که واقعاً امواجی را در منطقه پخش میکرد همین صحبتهای آقای شیخ باقر نهاوندی بود که در آنجا منبر میرفت.
منابر و مجالس در سطحی پیش رفت که خود ماها که خادم منبر بودیم – به خصوص با هدایت حضرت امام به عنوان مرجع تقلید – فکر نمیکردیم این قدر خوب پیش برود و اثرگذار باشد. از تهران هم به حومه و شهرستانها امواج میرفت و سطح منابر در آنجاها هم – هرکجا اصالتاً سطح بالایی نداشت – به تبع سطح بالایی پیدا میکرد. این حرکت و موج را میتوان دومین علت و زمینه برای شکلگیری 15 خرداد دانست.
راهپیمایی روز عاشورا
چند روز قبل از عاشورا، ما خدمت امام رفتیم و از ایشان استدعا کردیم که اجازه بفرمایید به عنوان هیئت دینی در تهران، یک دسته بزرگی غیر از همه دستهها داشته باشیم. حضرت امام فرمودند: «چه تفاوتی با دیگر دستهها میتواند داشته باشد؟» عرض شد: «ما میخواهیم به جای اینکه از یک مسجد یا از یک حسینیه یا از یک هیئت بیرون بیاییم و به منزل بزرگان یا به امامزادهها برویم، میخواهیم از یک حوزه علمیه و مسجد بیرون بیاییم و به دانشگاه برویم و در مسیر به مسجد و حوزه علمیه دیگری ختم کنیم.»
فرمودند: «چگونه؟» عرض کردم: «از مسجد حاج ابوالفتح در میدان شاه – میدان قیام امروز – حرکت کنیم و به دانشگاه تهران برویم و از آنجا به مسجد شاه – که امروز مسجد امام است و حوزه علمیه صدر در آنجاست – ختم کنیم». امام فرمودند: «دیگر از ویژگیهای این دسته چه هست؟» عرض کردیم: «نمیخواهیم که علم و کتل و شبیه و تعزیه و اینها حرکت بدهیم، ما میخواهیم فقط پرچمهای بلند و پارچه نوشتههایی را حمل کنیم که شعارهایی بر روی آنها نقش بسته باشد؛ میخواهیم که با قرائت قرآن و با شعارهایی که توصیه فرمودید، شعرای ما مناسب زمان مصیبتهایی که بر اسلام و مسلمین هست بیان کنند، ما این شعارها را میخواهیم داشته باشیم. و حرکت هم بسیار منظم و پیشبینی شده باشد و هر نوع حادثهای را هم پیشبینی کردیم.»
حضرت امام اجازه فرمودند و قرار شد که ما از مسجد و حوزه علمیه حاج ابوالفتح در میدان قیام امروز حرکت کنیم و در میدان بهارستان، جلوی مجلس شورای توقفی داشته و سخنرانیهایی انجام شود. از آنجا به سمت دانشگاه تهران حرکت کرده و جلوی دانشگاه نیز توقف و سخنرانیهایی ایراد شود و از آنجا به طرف مسجد امام امروز و حوزه علمیه صدر که در کنار مسجد اما ماست حرکت و در آنجا برنامه را ختم کنیم.
قبل از برگزاری این برنامه نصیری رئیس ساواک از مرحوم طیب حاج رضایی خواست که این برنامه را به هم بزنند و نگذارد که این برنامه انجام بشود، و در توجیه این کار گفته بود که من نوکر امام حسین هستم، من چاکر امام حسین هستم، من خودم دسته دارم، من کجا میتوانم دسته را به هم بزنم، من هرگز چنین کاری را نمیتوانم بکنم. وقتی که خیلی اصرار کردند او در جواب گفت که من این کار را نمیتوانم بکنم، میخواهید که به خود شاه هم بگویم که من نمیتوانم این کار را بکنم.
منبع: فردا