به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، «بسما... برویم» این روایت دختر ارشد هاشمی از تصمیم تاریخی پدر در عصر روز 21اردیبهشت92 است. فاطمه هاشمی گفت: «پدر اعلام کرد که راهی ساختمان فاطمی است تا برای ورود به انتخابات ریاستجمهوری ثبتنام کند. همه حاضران در دفتر او شوکه شدهاند.» هنوز این روز در خاطر بسیاری از افراد مانده است؛ روز شیرینی که شیرینی آن دوام چندانی نداشت. 21اردیبهشت روزی بود که به تردیدها پایان داده شد. آن روز چنان به یادماندنی بود که پس از گذشت یک سال میتوان بار دیگر جزییات آن روز را به خاطر آورد و با یادآوری آن روز بار دیگر خنده بر لبها مینشستند و البته کمی ابروان در هم میرود و آه و افسوس میماند.
ساعت 17:40 بود که از خبرنگاران مستقر در محل ثبتنام خواسته شد تا کنار بروند و ساعت 17:47 هاشمیرفسنجانی گام در وزارت کشور گذاشت. هنوز برای بسیاری باورکردنی نبود چون تا پیش از این تاریخ تنها در راستای انتخاب بهترین گزینه از سوی ملت سخن گفته بود و هیچگاه به شکل قطعی نشانهای از آمدن نداشت. فرزندان ایشان هم این حضور را رد میکردند چون آنها هم از تصمیم پدر بیخبر بودند و بعد از این تاریخ گفتند واقعا اطلاعی از تصمیم پدر نداشتند البته این را هم گفتند که خودشان مخالف حضور پدر در چنین عرصهای بودهاند اما روزنامه آرمان در مهر91 مژده حضور او را در صفحه نخست داده بود؛ هنوز در ذهن ما باقیست آن زمان، چه انتقاداتی از سوی ناباوران این حضور به آرمان شد که پس از ثبتنام ، تحسین جای این انتقادات را گرفت و شاید برخی از عتابهای آن روز خود شرمنده شدند.
فاطمه هاشمی آن روز را اینگونه شرح میدهد: «ساعت 17:30 بود. دیگر مطمئن شده بودیم پدر تصمیمش را گرفته و ثبتنام نخواهد کرد. از صبح با یاسر، مهدی و عماد (پسر محسن) در دفتر حاجآقا بودیم. همه حرفها را زده بودیم. شوخی و جدی همه دغدغهها مطرح شده بود. به این نتیجه رسیده بودیم که مردم به تمام معنا خواستار حضور پدر هستند تا وضعیت را سامان دهد. نیامدن پدر به معنای ناامیدشدن بخش گستردهای از مردم بود. درخواستها در این چند روز برای حضور پدر در انتخابات بیسابقه بود. ما فکر میکردیم اگر حاجآقا در انتخابات ثبتنام نکند بخش قابل توجهی از مردم را از دست خواهند داد. ساعت 17:15 تلفن دفتر پدر زنگ خورد. ایشان مکالمه نسبتا کوتاهی داشتند و بعد از آن از اتاق بیرون آمدند و گفتند «بسما... برویم».
هاشمی در کمال بهت و ناباوری برگه ثبتنام را همانند دیگر کاندیداها پر کرد و از حضور در جمع خبرنگاران که در طبقه بالای محل ثبتنام اتاقی به این منظور پیشبینی شده بود خودداری کرد که دلیلش بر همگان روشن بود. او نمیخواست فضای وزارت کشور متشنج شود و با توجه به اینکه مشایی هم در همان روز به همراه احمدینژاد برای ثبتنام آمده بود این احتمال داده میشد که حامیان این کاندیدا فضای نامناسبی برای و دیگران در وزارت کشور ایجاد کنند. او تنها دو جمله گفت: «آمدهام خدمت کنم و این مردم هستند که حق دارند من را انتخاب کنند یا نه.» و سوار بر اتومبیلش مقصد دیگری را طی کرد. برادر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام که به همراه او به وزارت کشور آمده بود، گفت: تصمیم هاشمی برای حضور در انتخابات دقایقی قبل از انجام ثبت نامشان اتخاذ شد. درخواستهای فراوانی از سوی اقشار مختلف و اصناف از ایشان صورت گرفت که ایشان را به حضور واداشت.
بعدها خود هاشمی اینگونه آن تصمیم بزرگ را شرح میدهد: "من تردیدی نداشتم که اگر بیایم؛ رای دارم. البته. تردید داشتم که در مراحل مختلف بگذارند همهچیز به صورت طبیعی پیش برود. ولی من کار خودم را کرده بودم و اگر میآمدم؛ کافی بود. البته وظیفهام را انجام دادم و به تقاضاهای مردم جواب منفی ندادهام که این مهم بود. وقتی این بحثها شروع شد و همین حرفها پیش آمد؛ من گفتم: «ما کار خودمان را میکنیم و آنها کار خودشان را بکنند." هیچ اقدامی نکردم برای اینکه رد صلاحیت نشوم.» به این نحو هم آن روز را تعریف کرد: «اصل مساله این بود که عصر جمعهای که فردا آخرین مهلت نامنویسی بود، در حیاط قدم میزدم و منتظر اذان مغرب برای ادای نماز بودم. برقی به خاطرم زد که چقدر مستبد شدم! این همه انسان از هر جناح سیاسی و فکری به من میگویند "تو میتوانی مملکت را از وضع فعلی نجات بدهی" ولی من میگویم "چنین نیست." به وجدانم مراجعه کردم و با خودم گفتم: "تو که همیشه از این حالت دیگران انتقاد میکردی، چرا خودت اینگونه شدی؟" وضو گرفتم که نماز بخوانم، ولی دیدم این روحیه افکارم را برای نماز مهیا نمیکند. سه بار صبر کردم که بتوانم نمازم را با حضور قلب بخوانم. چون روحیهام از این تفکر متزلزل شده بود. بالاخره نماز را خواندم و استخاره کردم. خوب آمد، ولی در عین حال آیه قرآن میگفت: به نتیجهای که فکر میکنی، نمیرسی.»
منبع: جهان نیوز