به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، این کلام که در حوزه ی فرهنگ، اندیشه و کتاب «هیچ کس در ممیزی بالاتر از وجدان عمومی و افکار عمومی نیست، آنها بهترین ممیزان جامعه هستند.» سبب می شود که سوالی به ذهن خطور کند که نسبت حکومت و فرهنگ چگونه باید باشد؟ نسبت دولت کنونی با فرهنگ چگونه است؟ و آیا دولت از نسبتی که در واقع امر با فرهنگ دارد آگاه است یا خیر؟ در این نوشته قصد داریم تا مختصرا به این سوالات بپردازیم.
روابط سه گانه دولت و فرهنگ
به نظر می رسد روابط دولت و فرهنگ در تمامی جوامع بر روی طیفی قرار می گیرد که در یک سوی آن تمامیت خواهی فرهنگی است و در سوی مخالفش آنارشی فرهنگی (نبود نیرویی مسلط که ناظر امر فرهنگ باشد) و در میانه این طیف نقطه اعتدالی وجود دارد که می توان آن را هدایتگری فرهنگی نامید. حال می خواهیم هر یک از این سه وضعیت را مختصراً تعریف نماییم.
در کشورهایی مثل کره شمالی،در اثر فرهنگ دولتی تمامیت خواه شهروندان حتی در رفتار های شخصی نیز یکسان هستند.
الف) تمامیت خواهی فرهنگی
به این معنا است که حکومت تمامی شئون فرهنگی را جزئی از امور حکومتی به حساب می آورد و برای خود حق دخول در تمامی حوزه های فرهنگ – چه خرد و چه کلان- را قائل می شود. در چنین فضایی آنچه که به عنوان قرائت رسمی اعلام می شود باید در حوزه ی فرهنگ اعمال گردد. مردم جایگاهی در عرصه ی فرهنگ نداشته و لازم است تا خود را به آن رنگی که دولت مشخص می کند در بیاورند. تصویری که جورج اورول از یک نظام سوسیالیستی ترسیم می کند دقیقا یک فضای تمامیت خواه فرهنگی می باشد. این حکومت ها اغلب در حوزه ی آموزش به صورت کاملا سختگیرانه برخورد می کنند تا از این طریق بتوانند افکار مد نظر خود را در تمامی اعضا جامعه نفوذ دهند. به طور مثال در مورد آلمان نازی گفته می شود که حتی در مثال های درس ریاضی کودکانشان نیز تلاش می کردن تا ایدئولوژی خود را تبلیغ نمایند.
ب)آنارشی فرهنگی
نخست لازم است متذکر شویم که آنارشی فرهنگی یک حالت نوعی بوده که می خواهد انتهای یک طیف را نشان دهد و چه بسا در هیچ کشوری چنین حالتی وجود نداشته باشد. این حالت به این معناست که دولت به صورت کامل بخواهد رابطه خود را از فرهنگ قطع نماید. و حوزه ی عمل خود را از حوزه ی عمل فرهنگی تفکیک نماید. البته باید دقت کرد که این دولت ها را نباید با دولت های لیبرال یکی به حساب آورد. چرا که در آنجا نیز دولت حضور فعالی در عرصه ی فرهنگ و اندیشه دارد و اجازه نمی دهد هر اندیشه و فرهنگی در دامان لیبرالیسم رشد نمایند. به طور مثال در برخی از کشورهای اروپا که مهد لیبرالیسم نیز می باشند اجازه ی حضور دختران و زنان محجبه در فضاهایی آموزشی را نمی دهند. چون آن را مغایر ارزش های فرهنگی خود به حساب می آورند.
در چنین مقتضایی از آنجا که هیچ قوه ی ما فوقی در عرصه فرهنگ حضور ندارد یک بی سر و سامانی و هرج و مرج فرهنگی رشد می نماید. فضایی که ذهن ما را نا خداگاه به وضعیت طبیعی هابزی سوق می دهد. البته تنها در عرصه ی فرهنگ و اندیشه.
ج)هدایتگری فرهنگی
به این معناست که مردم عاملان اصلی فرهنگ بوده و بار فرهنگ را به دوش می کشند. ولی این حالت مستلزم کنار کشیدن دولت از عرصه ی فرهنگ نمی باشد بلکه در این الگو دولت به عنوان یک هادی و ناظر از جایگاهی والا بر آنچه در عرصه فرهنگ می گذرد نظارت داشته و انحرافات را به سرعت شناسایی می کند و جلوی آنها را می گیرد. و در کنار این از جریان های مقوم نظام سیاسی حمایت می کند. به طور مثال در یک جامعه دینی چنین دولتی لازم است از جریان هایی که به دنبال تقویت و نهادینه کردن ارزش های اسلامی در اقشار جامعه هستند حمایت کند. و از طرف دیگر با افکار و عقایدی که زمینه ی انحرافات اجتماعی را فراهم می آورند مقابله می نمایند.
به نظر می رسد الگویی که در نظر رهبران انقلاب اسلامی به ویژه مقام معظم رهبری در مورد رابطه دولت و فرهنگ وجود دارد بیشتر به الگوی هدایتگری فرهنگی نزدیک می باشد. رهبری در دیدار خود با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در آذر ماه سال 1392درباره رابطه دولت و فرهنگ می فرمایند:
«فرهنگ، برنامهریزى هم لازم دارد؛ نباید انتظار داشت که فرهنگ کشور- چه فرهنگ عمومى؛ چه فرهنگ نخبگانى، دانشگاهها و غیره و غیره - به خودىِ خود خوب بشوند و پیش بروند؛ ... نمیشود مسئولین کشور مسئولیتى احساس نکنند در زمینهى هدایت فرهنگى جامعه.
ما اگر چنانچه به یک باغبان و بوستانبان ماهر و زبده میگوییم که علف هرزههاى این باغ را جمع کن، معناى آن این نیست که از رشد گلهاى این باغ میخواهیم جلوگیرى کنیم یا به آنها دستور بدهیم؛ نه، شما اجازه بدهید گل هاى معطر و خوشبو طبق طبیعت خودشان، طبق استعداد خودشان، از آب و از هوا استفاده کنند، از نور خورشید استفاده کنند، رشد کنند؛ اما در کنار آنها علفهرزهها را هم اجازه ندهید که رشد کنند؛ اگر این بود، مانع رشد آنها می شود.
البته مىبینیم در بعضى از مطبوعات، نوشتهها، گفتهها، بعضىها با عنوان کردن"[دین] دولتى" و "فرهنگ دولتى" میخواهند نظارت دولت را محدود کنند و تخریب کنند و بهاصطلاح یک اَنگ غلطى و مخالفتى به آن بزنند که آقا، اینها میخواهند دین را دولتى کنند، فرهنگ را دولتى کنند! این حرفها یعنى چه؟ دولت دینى با دین دولتى هیچ فرقى ندارد. دولت جزو مردم است؛ دین دولتى یعنى دین مردمى؛ همان دینى که مردم دارند، دولت هم همان دین را دارد. دولت، وظیفه براى ترویجِ بیشتر [دین] دارد. هر کسى هر توانى که دارد، باید خرج کند؛ یک روحانى باید توانش را خرج کند؛ یک دانشگاهى باید توان خودش را صرف کند؛ یک انسانى که داراى یک منبرى است، داراى یک حوزهى نفوذى است در تأثیرگذارى روى مردم، باید توان خودش را خرج کند. از همهى اینها پرتوانتر هم دستگاه حکومت یک کشور است؛ خب، طبعا باید توان خودش را صرف کند در راه ترویج فضائل و جلوگیرى از آنچه مزاحم رشد فضائل است. پس بنابراین فرهنگ جامعه متولى میخواهد؛»
حال چند سوال پیش می آید. آیا دولت به سمت آنارشی فرهنگی گرایش یافته؟ آیا متولی فرهنگ بودن به معنی گرایش به سمت تمامیت خواهی فرهنگی است؟ آیا واگذاری فرهنگ به مردم به معنای این است که دولت کاملا خود را از فرهنگ کنار بکشد؟ آیا تا کنون فرهنگ در دست مردم نبوده است؟
برای پاسخ به این سوالات از یک مثال آغاز می نماییم. در طول سال ما شاهد آن هستیم که هر گاه میزان آلودگی هوا از حد معینی فراتر می رود، دولت تعطیلی رسمی اعلام می کند. چرا که متخصصان امر، فضا را به گونه ای به درک کرده اند که حضور شهروندان در آن فضا باعث صدمه وارد شدن به سلامتی آنان می باشد. یعنی دولت تاب ضربه وارد شدن به سلامت جسمانی شهروندان خود را ندارد. پس به طریق اولا نمی تواند نسبت به سلامتی فکری و روحی شهروندان خود کم توجه باشد. لذا لازم است تا با رصد دقیق و به موقع حوزه ی فرهنگ و اندیشه از رشد انحرافات فکری و اخلاقی جلوگیری نمایند. به طور مثال خیلی واضح است که دولت نباید به کتبی که باعث ضربه به عقاید اسلامی و شیعی است اجازه چاپ دهد. و یا به طور مثال به کتبی که می تواند موجبات تحریکات قومی و مذهبی را فراهم آورد آشکار است که نباید اجازه چاپ داده شود. چرا که این موارد باعث می شوند آسایش و امنیت روحی جامعه به مخاطره افتد.
حال سوال اینجاست که آیا به وجود آمدن چنین حالتی با مردمی شدن فرهنگ در تناقض است؟ مسلما خیر؛ چراکه نباید مقام هدایتگری فرهنگی را با مقام تمامیت خواهی فرهنگی خلط نمود و به بهانه آن به سوی آنارشی فرهنگی گرایش یافت.
از طرف دیگر لازم است به این سوال پرداخت که آیا تا کنون بار فرهنگ بر دوش کسانی جز مردم بوده است؟ دیدبان معتقد است که پاسخ این سوال نیز با قطعیت تمام خیر است. در طول حیات انقلاب اسلامی همواره فرهنگ مردمی بوده است. و اگر اشکالی هست مربوط به نبود یک سازمان هدایتگر می باشد. برای درک بهتر جایگاه مردم در عرصه ی فرهنگی لازم است تا نگاهی دوباره به مانور های عظیم فرهنگی کشورمان داشته باشیم. به اموری همچون آنچه در ایام محرم الحرام، ایام فاطمیه و ماه رمضان می گذرد. و یا آنچه در اعیاد بزرگ اسلامی و یا اعیاد باستانی در کشور رخ می دهد. یا آنچه در جشن پیروزی انقلاب یعنی 22 بهمن ماه هر سال در سراسر کشور شکل می گیرد. کدام یک از این موارد غیر مردمی بوده؟ آیا در برابر اقدامات مردمی از سوی دولت ها اقدام چشم گیری در این موارد صورت گرفته است؟ البته این مانورهای عظیم فرهنگی خال از اشکال نبوده اند. که باز قسمتی از آن اشکالات نیز به انجام نشدن وظایف هدایتگرانه دولت ها در عرصه ی فرهنگ باز می گردد.
نتیجه گیری
کلام آخر اینکه لازمه اعتدال در عرصه ی فرهنگ این است که دولت به صورت پدری دلسوز رصدکننده ی احوال این حوزه باشد و به هدایت آن بپردازد. و هرکجا انحرافی را درک کرد آن را در مجرایی رهنمون گردد که سبب بروز رخنه ای در اعتقادات اسلامی-ایرانی نباشد. دیدبان معتقد است که کارگزاران دولتی که خود را در مورد کانال های فاضلاب مسئول می دانند چطور می توانند در مورد کانال های اشاعه فرهنگ بی تفاوت باشند. البته شایان ذکر است که آمیختگی فراوان فرهنگ و سیاست در ایران باعث شده که سیاستمداران در عرصه فرهنگ نیز سیاسی رفتار کنند و با برخوردهای شعاری، سعی در ارائه تصویری کاذب از افکار خود دارند.
منبع: دیدبان