کد خبر:۳۲۶۱۴۸
نوشتاری از سید محمد روحانی//

مغالطه سکولاری در فهم دین/ آیا مباحات بخش غیردینی زندگی ماست؟

در این نوشتار سید محمد روحانی به بررسی یکی از مغالطات سکولاری در فهم دین می‌پردازد.
مغالطه سکولاری در فهم دین/ آیا مباحات بخش غیردینی زندگی ماست؟

گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- سیدمحمد روحانی؛ در مقالات قبل نشان دادیم اعتقاد به توحید ربوبی با تفکرات سکولاری تضاد کامل دارد. آنگاه به شبهه مشهوری که توسط سکولار‎ها مطرح می‎شود پرداخته و توضیح دادیم برخلاف تصور سکولارها، مباحات کار‎هایی نیستند که به دین هیچ ارتباطی نداشته باشند. مباحات کار‎هایی هستند که دین خودش از ما خواسته تا با عقل خودمان در‎باره آن‎ها تصمیم بگیریم.


کسانی که گرفتار مغالطه سکولار‎ها در باب مباحات هستند، یعنی گمان می‎کنند مباحات بخش غیردینی زندگی ماست، در حقیقت به یک خطای مهم منطقی دچارند. خطای آن‎ها این است که توجه ندارند از نظر منطقی، فرق است میان اینکه بگوییم فلان‎ کس در‎باره فلان ‎موضوع، هیچ حرفی برای گفتن ندارد و اینکه بگوییم فلان‎ کس درباره فلان‎ موضوع حرف دارد و حرفش این است که باید خودت تصمیم بگیری.


اگر کسی فکر کند دین درباره مباحات هیچ حرفی برای گفتن ندارد، آنگاه ممکن است مانند سکولار‎ها بگوید مباحات بخش غیردینی زندگی ماست. اما اگر بگوییم دین درباره مباحات حرف دارد و حرفش این است که باید با عقل خودمان درباره آن‎ها تصمیم بگیریم، دیگر نمی‎توان حرفی را زد که سکولار‎ها به‎دنبالش هستند.


توضیح بیشتر اینکه: التزام داشتن به دین، منطقا به این‎ معناست که بهازای هر عملی که می‎خواهیم انجام دهیم ـهر عملی که باشد؛ کوچک یا بزرگ و مربوط به هر حوزه‎ای از زندگیـ یکبار به دین مراجعه کرده و نظر دین را درباره آن عمل جویا شویم.


در حقیقت از این ‎جهت تفاوتی هم میان دین و غیردین وجود ندارد. ما اگر پذیرفته باشیم که در زندگی خود به اصولی ـحتی غیردینیـ پایبند باشیم، لازمه‎اش این است که وقتی می‎خواهیم کاری را انجام دهیم ـهر کاری که باشدـ یکبار به اصول خود مراجعه کرده و مطمئن شویم که این کار ما، مستقیم یا غیرمستقیم اصول مورد نظرمان را نقض نمی‎کند. اگر این مراجعه ‎صورت نگیرد، نمی‎توان گفت که ما به اصول مورد نظرمان پایبندی کامل داریم.


کسی هم که پایبند دین است، به‎ناچار باید برای هر کاری یکبار به دستورات دینی خود مراجعه میکند تا مبادا این کارش ناقض دستورات دین باشد. پس شرط دینداری این است که به‎ازای هر تصمیمی از تصمیمهای زندگی، یکبار به دین رجوع کرده و نظر دین را درباره کاری که می‎خواهیم انجام دهیم، جویا شویم. در این‎ صورت حتی اگر دین ما را در قبال آن کار آزاد گذاشته باشد، مانند این است که به دین مراجعه کرده نظرش را درباره آن عمل پرسیده باشیم و دین به ما گفته باشد که حرف من درباره آن عمل این است که تو آزادی. نه اینکه مانند سکولار‎ها تصور کنیم برخی از کار‎های ما هیچ ربطی به دین نداشته و ما در هنگام انجام آن کارها، نیازی نداریم که به دین مراجعه کنیم.


بنابراین ما نمی‎توانیم پیش از مراجعه به دین ـ اصطلاحا به‎صورت برون‎دینی ـ تعیین کنیم که چه اعمالی به دین مربوط است و چه اعمالی به دین مربوط نیست. در نتیجه نمی‎توانیم آن‎طور که سکولار‎ها می‎خواهند فارغ از محتوای دین، درباره برخی از امور زندگی خود تصمیم بگیریم.


نکته کلیدی دیگری که عدم دقت در آن معمولا منشا مغالطههای سکولاریستی واقع می‎شود، این است که از منظر آموزه‎‎های دینی، چنین نیست که واجبات، محرمات و مباحات، همواره اموری ثابت و ایستا باشند. هرکس کمترین‎ آشنایی را با احکام دینی داشته باشد، تصدیق می‎کند که ممکن است کاری که امروز مباح محسوب می‎شود، در شرایطی دیگر حرام یا واجب شود و بالعکس. مثال مشهور آن هم استعمال تنباکو در زمان میرزای ‎شیرازی یا بازی شطرنج در زمان امام‎ خمینی (ره) است.


بنابراین حتی اگر تمام استدلالهایی را که در بالا آوردیم کنار بگذاریم، باز هم موضع سکولاریستی در قبال دین به هیچ شکلی قابل دفاع نخواهد بود چراکه حوزه مباحات ـو به‎تبع آن واجبات و محرماتـ بنا به ‎شرایط گوناگون قابل تغییر بوده و در نتیجه ممکن است با تغییر شرایط، کاری که فعلا مباح است، بعدا واجب یا حرام محسوب شود. پس ما برای تعیین تکالیف دینی خود، ناچاریم همواره برای هر کاری به دینمان مراجعه کنیم و این دقیقا بدین‎معناست که نمی‎توان هیچ بخشی از زندگی را غیردینی و خالی از ‎ارتباط با دین تصور کرد.


اما گذشته از همه این حرف‎ها، سخن اصلی ما این است که تنها کسانی می‎توانند به قرائتی سکولار از دین نزدیک شوند که اساسا هیچ درک عمیقی از مفهوم «رب‎العالمین» نداشته باشند. اگر خداوند رب‎العالمین است، پس رب همه هستی است. اگر خداوند رب همه هستی است، پس تمام زندگی ما در ارتباط با او معنا خواهد گرفت. یعنی همه تصمیمات ما در زندگی، به دین مربوط خواهد بود.


این است که می‎بینیم حضرت موسی (ع) در توضیح مفهوم رب‎العالمین برای فرعون می‎گوید: «رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ»؛ پروردگار شما و پروردگار نیاکان شما (سوره‎شعرا، آیه26) یعنی خدا رب هستی همه انسان‎‎ها در همه اعصار است. پس اگر دین، ما را در برخی کار‎ها آزاد گذاشته نه بدین ‎معناست که برخی امور زندگی ما ارتباطی با رب ندارد بلکه بدین ‎معناست که آزاد بودن ما در برخی از امور، خود بخشی از تربیت ما توسط رب به‎حساب می‎آید.


اهمیت اعتقاد به رب‎العالمین بودن خداوند ـ یعنی همان دعوای اصلی میان موسی (علیهالسلام) و فرعونـ به همین جا ختم نمی‎شود. همان‎گونه که علامه‎طباطبایی در «المیزان» توضیح می‎دهند، شاید بتوان گفت تمامی آموزه‎‎های دینی ما، به‎نحوی از انحا با این مفهوم پیوند می‎خورند.


ما در مقالات قبل به این موضوع اشاره کردیم که نبوت ـ به‎عنوان دومین اصل اساسی دین بعد از توحیدـ یکی از جلوه‎‎های ربوبیت خدا برای انسان است. این موضوع اگر درست تحلیل شود، مفاهیم دیگری نظیر معجزه نیز به‎درستی تبیین خواهند شد. آنگاه معلوم خواهد شد که چرا موسی (علیهالسلام) و دیگر انبیا الهی معجزاتشان را «آیه»، «برهان»، «سلطان»، «بینه» و نظایر این‎‎ها نامیده‎اند. بینه، سلطان، برهان و آیه، هرکدام از جهتی خاص، مفهوم معجزه را برای ما توضیح می‎دهند اما همگی آن‎ها در یک معنا مشترکند: دلیل و استدلال. یعنی معجزه ـهرچه که باشدـ نوعی دلیل و بخشی از یک استدلال منطقی برای اثبات نبوت انبیا به‎حساب می‎آید.


اگر اینچنین است، جا دارد بپرسیم معجزه کبرای این استدلال منطقی است یا صغرای آن؟ اگر برای این پرسش جواب درستی داشته باشیم، آنگاه پاسخ برخی سوال‎‎های دیگر نیز به‎آسانی در دسترس ما خواهد بود. مثلا اینکه: تفاوت معجزه با سحر در چیست؟


درست است که حافظ می‎گوید «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش‎ دار» اما در یک نگاه سطحی، ممکن است نتوان ماهیت معجزه و سحر را به‎آسانی از هم تمییز داد. به‎همین‎دلیل بود که فرعون پس از دیدن معجزات موسی (ع) آن‎ها را سحر نامید. حتی از این بالاتر ـچنانکه بعد‎ها خواهیم دیدـ وقتی ساحران خود فرعون به حقانیت موسی (ع) و ساحر نبودن او اعتراف کردند، باز هم فرعون تنها چاره خلاصش را در این دید که موسی (ع) را استاد بزرگ جادوگران بخواند.


فعلا مجال آن نیست که به‎تفصیل وارد این مباحث شده و درباره تفاوت میان معجزه و سحر و دیگر امور خارق‎العاده سخن بگوییم. فقط می‎خواهم اشاره کنم که به‎نظر می‎رسد ریشه بسیاری از مشکلات فرعون در قبال مسئله نبوت و ناتوانی او در تفکیک میان سحر و معجزه را باید در عدم درک مفهوم رب‎العالمین جستجو کرد. این ریشه مشکلی است که فرعون با آن دست‎به‎گریبان بوده و ـچنانکه قبلا گفتیمـ گویا مردمش هم به همین خطای فکری مبتلا بودند که فرعون می‎توانست با گفتن آن حرف‎‎هایی که خداوند در قرآن نقل کرده، آن‎ها را تحت تاثیر قرار دهد.


اکنون سوال مهم این است: آیا عمق مفهوم رب‎العالمین، به ‎قدر کافی در میان مردم روزگار ما درک شده است؟ اگر نه، آیا نمی‎توان گفت ریشه مشکلات فکری در میان بسیاری از مردم روزگار ما، با مشکلات فکری فرعون و فرعونیان، به یکجا می‎رسد؟  

 

هفته نامه پنجره
 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار