به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده محمد درویشی است:
یک روز تصمیم به اقامه ی نماز جماعت گرفتیم. قرار بر این شد که اگر موقع اقامه ی نماز سر و کله ی عراقی ها پیدا شد، یا امام جماعت خود را به صف عقب برساند یا اینکه صف عقب، جلوتر بیایند تا عراقی ها فکر نکنند ما نماز جماعت برگزار می کردیم.
لحظاتی از شروع نماز نگذشته بود که صدای چرخش کلید در قفل توجه مان را جلب کرد، اما ما غافلگیر شده بودیم . پنج نفر از برادران با عجله خود را به جلو کشاندند، اما دیر شده بود و آنها یقین پیدا کردند که ما در حال خواندن نماز جماعت بوده ایم. ولی نتوانستند تشخیص بدهند که پیش نماز چه کسی بوده است. هرچه بچه ها را شکنجه دادند نتوانستند پیش نماز را شناسائی کنند.
فرمانده ی عراقی ها در نهایت به این نکته رسید که ایرانی ها به جای یک نفر پنج نفر امام جماعت دارند. این بود که دایم سر ما فریاد می زد می گفت:
نماز شما قبول نیست. شما کافرید. آخر از کجا شنیده اید، یا خوانده اید که پیامبر اسلام همراه با چهار خلیفه در جلوی صف نماز بایستند و بقیه به همه آنها اقتدا کنند.
خلاصه آن پنج نفر به عنوان مختلف و ضد دین خدا، یک هفته به زندان افتادند. بقیه نیز از آب و خوراک و هوای آزاد محروم شدند، اما امام جماعت شناسایی نگردید.
منبع: سایت جامع آزادگان