گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- رضا داوری اردکانی*؛ به مناسبت طرح «ریشهکنی فقر به مــــدد علـــم» مطالبی تحت عنوان «علـم، جامعـــــــه و روشنفـکری» درباره سابقه این طرح و تجربه 200 ساله تاریخ تجدد و کامیابیها و ناکامیهای آن نوشته شد. در آن نوشته، بیشتر نظر به ارتباط و نسبت میان دانش و روشنفکری در صحنه زندگی و تاریخ بود.
روشنفکری در تاریخ یکصدساله برآمدن و شکوفا شدنش، بیشتر از سیاست ـو نه از علمـ بازخواست میکرده است که چرا به وعدههای منورالفکری قرن هجدهم وفا نشده است. پرسش و اعتراض روشنفکری، قاعدتا باید بر این اساس استوار میبوده است که وعده قرن هجدهمی پدید آمدن جهان صلح و آسایش و بینیازی و سلامت و بیمرگی را تحققیافتنی میدانستهاند، اما اکنون که آن امید تقریبا بر باد رفته است (هرچند که هنوز آثار آن رویا را در گفتارهای رسمی اهل دانش و سیاست بهخصوص در جهان توسعهنیافته میتوان یافت)، روشنفکر چه درخواستی داشته باشد و از چه کسی درخواست کند.
درخواست که نباشد، صاحب درخواست هم ساکت میماند. اگر روشنفکران از 30-40 سال پیش تقریبا به انزوای سکوت پناه بردهاند (یعنی اگر زمان روشنفکری دیگر تمام شده است) وجهش باید این باشد که پی بردهاند راه سیاست به مقصدی که در خیال قرن هجدهم ظاهر شده بود، نمیرسد. اما آن خیال را آسان نمیتوان از دست داد، زیرا اگر آن خیال بهکلی از دست برود، آنچه را که شاعران و متفکران در دهههای اخیر در باب معنی زندگی گفتهاند، به خودآگاهی همگان میرسد و شاید بر اثر این خودآگاهی بیامید، حتی قدمهایی هم که مردمان در اینجا و آنجا لنگلنگان برای پیشرفت برمیدارند، متوقف شود.
اکنون بیشترین امیدی که هست، امید به علم است و این توقع بهوجود آمده که روشنفکران به دانشمند و شأن پژوهش در جهان کنونی توجه و تاسی کنند. دانشمندان هم بکوشند با پژوهشهای متناسب، راهی برای حل مشکلات و برای مقابله با آسیبهایی که آینده بشر را تهدید میکند، بیابند. دانشمندان بهخصوص وقتی به خطرهای احتمالی که آینده را تهدید میکند میاندیشند، احساس میکنند که باید به فکر چاره باشند. همین اندیشه است که دانشمند را به عالم متروک روشنفکری میکشاند و او را بر آن میدارد که با روشنفکر همسخن شود و قدری از وظیفه او را نیز به عهده گیرد. در این طریق است که دانشمند جای روشنفکر را میگیرد. اکنون که کم و بیش پژوهندگان و دانشمندان جای روشنفکران را گرفتهاند، باید ببینیم دوران دانشمندـ روشنفکر چه مدت طول میکشد و به کجا میرسد.
1. روشنفکران دیگر در هیچ جای جهان نفوذ و تاثیری را که در 70 سال اول قرن بیستم داشتند، ندارند. در جهان در حال توسعه هم اگر هنوز جایی برای گفتار روشنفکری وجود داشته باشد، روشنفکریش ریشه در زمین تاریخ ندارد و به این جهت نفوذ و تاثیر روشنفکران زیاد نیست. مراد از روشنفکر در اینجا کسی است که از آزادی و درستی گردش امور سیاست و جامعه بر مدار حق و قانون دفاع میکند. اما آشوبی که در تاریخ روشنفکری پدید آمده، معنی اصطلاح را هم دستخوش اضطراب کرده است، به قسمی که معلوم نیست عنوان و صفت روشنفکر را به چه کسانی با چه اوصافی باید داد. بعضی از روشنفکران، روشنفکر به معنی خاص کلمه هستند و بعضی دیگر دانشمندان پاسدار دانش جهان جدیدند که سری هم در سیاست دارند.
از این میان، نویسندگان فلسفی مدافع تجدد و بیشتر اعضای گروه اول از دهها سال پیش رو به تحلیل رفتهاند و بازماندگانشان که هنوز زندهاند، دیگر تقریبا حرفی برای گفتن ندارند. پایان یافتن تاریخ روشنفکری را به فقدان استعداد خاص حمل نباید کرد، بلکه این پایان یافتن، پایان یافتن گفتار روشنفکری و منشأ اثر بودن آن است. در این وضع پایانی است که روشنفکران ملامت میشوند که وظایف خود را انجام ندادهاند. اما نمیگویند این وظایف چیست و اگر بگویند از چیزهایی میگویند که ربطی به روشنفکر و روشنفکری ندارد. در کشور ما وقتی روشنفکری از جهت سیاسی کارش دشوار شد، صورتی از گفتار سیاسی شبهروشنفکری پدید آمد که نام روشنفکری دینی گرفت، که آن هم چنانکه باید راه بهجایی نبرد.
در اروپای غربی و آمریکای شمالی وقتی علم و سیاست و مدیریت و اقتصاد کم و بیش بهنحو هماهنگ بسط مییافت، روشنفکران نظارت میکردند که اگر در جایی خللی وجود دارد و مخصوصا اگر سیاستمداران در کار خود یا در سیاستهایی که پیش گرفته بودند جانب آزادی و عدالت را رعایت نمیکردند، با بانگ بلند و زبان رسا از آنان بازخواست کنند. اما روشنفکر جهان توسعهنیافته یا در راه توسعه که هرگز در جهان هماهنگ به سر نمیبرده است و مخصوصا اکنون که ناهماهنگی در همهجا بیشتر شده است، نمیداند که چه باید بکند و بگوید و «قبای ژنده خود را به کجای شب» سرگردانی تاریخ بیاویزد.
گروه دوم دانشمندان ناظر به اوضاع جهان و کشور خویشند. این گروه برای اینکه در نظارت بر گردش چرخ امور کشور جانشین شایسته روشنفکران باشند باید به دولتها و مردم بگویند که با تغییرهایی که در محیطزیست پدید آمده و با این همه تصرفاتی که در منابع طبیعی و انسانی صورت یافته است و میگیرد، علم چه مددی میتواند به حل مسائل و رفع مشکلات بکند. فیالمثل وقتی میدانیم که کشور کمآب ما رو به خشکشدن میرود با بیآبی چه باید بکنیم؟ آیا آب نوشیدنیمان را هم باید از خارج وارد کنیم و...؟ دانشمندان از هوا و دریا و زبان و فرهنگ و تکنولوژی نیز بسیار چیزها میتوانند بگویند که مایه تذکر باشد.
اهل فلسفه نیز باید با دانشمندان همراهی کنند و مخصوصا به وضع جهان توسعهنیافته و بیقوامی این جهان و سر بههوایی مردمش در پیروی بدون تامل از رسوم و ظواهر جهان متجدد و تلقی فرهنگ و دانش بهعنوان وسایل و اشیای مصرفی و مصرف بیرویه منابع انرژی و آلودهکردن محیطزیست و... بیندیشند. خوشبختانه دانشمندان در زمان ما کم و بیش به وضع خود و به آنچه بر دانش و پژوهش میگذرد توجه کردهاند. آنها برای اینکه در نظارت بر گردش چرخ امور کشور، جانشینی شایسته برای روشنفکران باشند، باید به دولتها و مردمان بگویند که بر سر جهان و آدمی چه آمده است و از امکانهای آینده و آسیبها و مصیبتهایی که در راه است چگونه میتوان بهره برد و پرهیز کرد.
2ـ در جهان توسعهنیافته دانشمند هست و گاهی تعداد دانشمندان بسیار بیشتر از نیاز کشورهاست و به این جهت بسیاری از آنان و متاسفانه بسیاری از بهترینهایشان به کشورهای توسعهیافته میروند و در آنجا چون مجال پژوهش و پیشرفت دارند قدرشان مجهول نمیماند. درد بزرگ همه کشورهای در حال توسعه و بهخصوص ما که آموزش عالی را در این سالها توسعه دادهایم، این است که ارقام بسیار بزرگی از درآمد ملیمان صرف تحصیل جوانان نخبهای میشود که برای ادامه و تکمیل تحصیل علم به خارج میروند و بسیاری از آنان بازنمیگردند. این درد برخلاف آنچه در گفتارهای اهل تدبیر و سیاست اظهار میشود با اتخاذ تصمیمها و سیاستهای ناظر به پیشبرد و توسعه علم درمان نمیشود و شاید در کوتاهمدت درمانی نداشته باشد، زیرا نیاز ما به دانشمند در قیاس با دانشمندانی که هستند و خوشبختانه تعدادشان پیوسته افزایش مییابد کمتر است و اگر نیاز داشتیم کمتر میرفتند و بیشتر آنها که میرفتند بازمیگشتند. در کشور ما دانش و دانشمند هست، اما دانش، بنیاد ندارد.
اصلا بهتر است بگوییم در جهان توسعهنیافته، علم و فرهنگ و تکنولوژی و اقتصاد و سیاست، جزیرههای جدا افتادهای هستند که نسبت و تناسبی میانشان نیست. رسم غالب مدیریت هم، صرف نظر از اغراض شخصی و گروهی و فسادی که کم و بیش در همه جا هست و مدام وسعت مییابد و پریشانی و آشفتگی را بیشتر میکند، بازی مدام با مقررات و آییننامههای رنگارنگ احیانا ناسخ و منسوخ است. در چنین وضعی مدیریت بهجای اینکه در اندیشه حل مسائل و رفع مشکلات باشد، خود مدعی مردم و بهطور کلی مدعی هر شخص حقیقی یا حقوقی است.
سازمانهای اداری در جهان توسعهنیافته گرچه در ظاهر به بوروکراسی جدید شباهت دارند، سنت موروث دیوانهای سلاطین را کم و بیش حفظ کردهاند و به این جهت، وظیفه خود را نه خدمت به مردم، بلکه طلبکاری از آنان میدانند و به نام اجرای قانون و مقررات در کارها خلل و وقفه ایجاد میکنند. با این تلقی و روش و رویه، نه فقط کار مردم معطل میماند، بلکه اگر نظمی هم بوده است و باشد، از هم میپاشد و قانون به پوسته خشکی مبدل میشود که دیگر راهگشا و کارساز نیست، بلکه راههای کارسازی را میبندد. در این وضع مردم بیآنکه خود بدانند و توجه داشته باشند حرمت قانون در روح و جانشان شکسته میشود و رعایت آن مهمل میماند.
در نظامهای تاریخی همه امور زندگی مردم به هم بستهاند، چنانکه اگر نقص و خللی در جایی وجود داشته باشد در جاهای دیگر نیز اثر میکند یا ظاهر میشود. درست بگوییم، نارسایی و نقص در نظام کنونی زندگی، شبیه به بیماریای است که هرچند ممکن است عارض عضوی از اعضای بدن باشد، اما کل وجود بیمار را از کار میاندازد. دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی باید به این وضع و نسخههایی که برای علاج آن نوشته میشود توجه کنند.
ادامه دارد...
مجله پنجره