گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»؛ روشنفکری و ایدئولوژی هر دو میراث عصر مدرن هستند، میراثهایی انباشته بر فرهنگ غرب که بهتدریج دعویهای جدیدی را در میان اندیشمندان جهان ایجاد کرد. زمانی که جریان تفکر غربی، پایان ایدئولوژی را وجه همت خود قرار داده بود در شرق ایدئولوژیها سر برآوردند، اما هنوز حیات روشنفکری را پایانی ندادهاند. اگرچه «لیوتار» کتاب مرگ روشنفکر را نوشت، این به معنای تولد روشنفکری نوینی بود که برایند فضای پستمدرن محسوب میشد، آنچه که در جهان توسعهنیافته هنوز در کشاکش سنت و تجدد گرفتار است و گاه حتی بر واژهپردازیهایش جای هزار اما. ورای این موارد، آنچه هستهی اصلی نوشتار مزبور را شکل میدهد پرسش از دارایی ایدئولوژیکی روشنفکران است، اینکه آیا روشنفکر تهی از ایدئولوژی است و یا آمیخته به آن؟ مسئلهای که معیار نظر یا عمل در آن تعیینکننده است، در ساحت عمل بسیاری از روشنفکران ایدئولوگ بودهاند، اما در عرصهی نظر میتوان روشنفکر را چنین انگاشت؟ پاسخ این پرسش از بزنگاه تعاریف و مفاهیم اصلی این نوشتار خواهد گذشت.
در گیرودار تعاریف
روشنفکری اصطلاحی است که در ایران همواره محل مناقشه بسیار بوده و هواخواهان و مخالفان زیادی را در برابر خود دیده است، اما در غرب فراز و فرود خود را بر مسیر تاریخ طی کرده و انباشت تاریخی و زبانی مفهومی مشخصتری را شکل داده است. «فرهنگ معین» روشنفکر را در معنای نوگرا و تجددپرست آورده است. ازاینرو، با معادل آوردن روشنفکر در جایگاه یک فرد مدرن و مدرنیست، «متفکرانی که به مدرنیته انتقاد کردهاند یا در توضیح کاستیهای آن نوشتهاند، روشنفکر محسوب نخواهند شد».[1] در «دایرهالمعارف فارسی» که به سرپرستی «غلامحسین مصاحب» نوشته شده است «واژهی روشنفکری» در برابر « Enlightenment» آمده که همان روشنگری است و هیچ اشارهای به واژهی انگلیسی « Intellectual» نشده است. در «فرهنگ معاصر فارسی» (غلامحسین صدری افشار، نسترن و نسرین حکمی) دو تعریف از روشنفکر آمده که به فعالیت روشنفکری اشارهای نشده است، بلکه «در هر دو تعریف پایهی اصلی بینش و اعتقاد شخص است».[2] اصطلاح «منورالفکری» نیز که ساختهی دوران مشروطه است روشنفکر را با روشنگر قرن 18 میلادی یکی گرفته که این امر نشاندهندهی «توجه غیرانتقادی متفکران مشروطهخواه به فرهنگ غرب بوده و هنوز هم به شکلهایی در ذهن بسیاری از نویسندگان ما باقی است».[3]
روشنفکر را گاه به پیروی از سقراط و افلاطون، «وجدان خردهگیر جامعه» میدانند که نیاز به جستوجوی حقیقت و تفاوت گذاشتن میان دانایی و باور در گرو وجود آنهاست تا با چشمان یک فرد بیگانه به امور بنگرند. گاه روشنفکران را همان گروهی دانستند که از نظر «وبر» به علت دسترسی خاصشان به دستاوردهای معین، رهبری جامعهی فرهنگی را به دست میگیرند.[4] اما هر پژوهشگر و محققی نیازمند تعریف واژهها و مفاهیم است تا مبنای پژوهش وی شود، هرچند برای یک مفهوم انتزاعی و مجرد هیچ تعریف راستین و مورد اجماعی هم نباشد که «روشنفکر» در دایرهی آنها قرار میگیرد.
روشنفکری (در زبان لاتین Intelligere، در انگلیسی Intellectualism و در فرانسه Intellectuelité ) به معنی تفکیک دو چیز از یکدیگر است، به همین دلیل بهعنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته میشود. در فرانسه اصطلاح «Intellectuelit» برای اشاره به کسانی میرفت که هوادار دئیسم، خردگرایی علمی و ایدئولوژی بودند. ماجرای «آلفرد دریفوس» در سال 1894 به استواری بیشتر هویت اجتماعی و مسئولیت مشترک روشنفکران کمک کرد؛ زیرا متفکران و هنرمندانی چون امیل دورکیم، آناتول فرانس، آندره ژید، کلود مونه، مارسل پروست، رومن رولان و امیل زولا دفاع آشکارا از دریفوس را بر کرنش در برابر تعصبات عموم مردم ترجیح دادند. در تعریفی محرک و انقلابی «اینتلجسیای روسی نیز طبقهای از سر آمدن دوران تزاری بودند که آموزش اروپایی داشتند و عهد کرده بودند که کارگردانان متعهد و انقلابی دگردیسی فرهنگی جامعهی خویش باشند». از سال 1340 (ه. ش) در ایران اصطلاح روشنفکری مفهوم گستردهی فرانسوی و روسی را دربرگرفت.[5]
در تعریف روشنفکری آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که روشنفکر زادهی مدرنیسم است، هرچند منتقد مدرنیسم باشد و حتی در راستای دفاع از سنت برخیزد، اما روحیهی انتقادی و ابزار اندیشگانی خویش را از تجدد وام میگیرد. از لحاظ تاریخی نیز به هنگام محاکمهی دریفوس، جوهر روشنفکر با انتقاد، اعتراض و درخواست برای تغییر زاده شد. مانیفست روشنفکران که در روز 14 ژوئیه 1898 در نشریه «اورور» منتشر شد تاریخ رسمی پیدایش روشنفکران و مصادیق آن را نشان داد.
اما روشنفکر به خصیصهی دیگری نیز مجهز است، او با ایدهها، اندیشهها و واژگان سروکار دارد و در هر رتبهی شغلی که باشد سعی میکند تا این 3 عنصر را شکل دهد و تنها مصرفکننده و تأییدکنندهی صرف نباشد. این امر نشاندهندهی اهمیت خردگرایی و عقلانیت در اوست. بر این مبنا شاید به گونهای بتوان تعریف «ادوارد سعید» از روشنفکر را پذیرفت؛ روشنفکر کسی است با نقشی ویژه و همگانی در جامعه که نمیتواند به سادگی به یک حرفهی بیصورت یا یک عضو شایسته از یک طبقه که فقط به فکر کار و حرفهی خود باشد تقلیل یابد. او فردی است با یک قوهی ذهنی وقفشده برای فهماندن، مجسم کردن، تبیین یک پیام، یک نظریه، یک روش، فلسفه یا اندیشه هم برای همگان و هم به همگان، اما با این تبصره که روحیهی خلاق و نقاد وی در این باره تأثیرگذار است. او پرسش میکند و به پرسش میکشاند، چنین نقشی، روشنفکر را به لبهی جسمی برنده شبیه میسازد، تیزی تولید پرسشهای برانگیزانندهای که بههرحال او را در مقابل قشری -حکومت یا بخشی از جامعه- قرار خواهد داد. فردی که سعید دلیل بودنش را نمایندگی همهی آن انسانها و موضوعاتی میداند که در جریان عادی امور فراموش یا به زیر قالیچه رانده شدهاند،[6] هرچند به نظر میرسد بهتدریج عمر این نمایندگی به سر آمده باشد.
البته نباید روشنفکر را تنها منتقد خطمشی حکومت دانست، بلکه روشنفکر صاحب تخصصی است که خود را بهطور مداوم هوشیار نگه میدارد و اجازه نمیدهد نیمی از حقایق و ایدههای قابل قبول راهنمایش باشد، حال میخواهد ژانپل سارتر و یا ریمون آرون باشد که یکی به جبههی چپ و دیگری به راست تعلق داشت. چپ و راست بودن روشنفکران پرسش از رابطهی ایدئولوژی و روشنفکری را پیش میکشد. این مصادیق نشان میدهند روشنفکران بهخصوص در دوران جنگ سرد خاصیتی ایدئولوژیک داشتند. ایدئولوژی از دید جامعهشناسان 3 ویژگی اصلی دارد:
هر ایدئولوژی حاوی صورتی منظم، هماهنگ و سازمانیافته است، نظمی که موجب میشود تا برخی از وجوه واقعیت، برجسته و برخی دیگر مورد غفلت واقع شود، به عبارتی سادهسازی واقعیتِ پیچیده است.
ایدئولوژی به ارزشهایی بازمیگردد که از آن نشئت گرفته و تلاش میکند تا آن را در طرحی ذهنی سازمان دهد، در واقع نوعی توجیه عقلی جهانبینی و نظام ارزشی است.
ایدئولوژی انسان را به عمل ترغیب میکند و یا حداقل با ارائهی اهداف و وسایل به افراد امکان عمل سیاسی را میدهد.[7]
بنابراین، ایدئولوژی وعدهی جامعهی کامل مطلوبی را میدهد که بر فروریختن وضع موجود بنا میشود. در میان ایدئولوژیهای عصر مدرن محافظهکاری که بر حفظ وضع موجود تأکید دارد یک استثنا است؛ چراکه میل به تغییر از وجوه ذاتی ایدئولوژیهاست، بر این مبنا باید دید رابطهی روشنفکری و ایدئولوژی چگونه است؟
رابطهی روشنفکری و ایدئولوژی
پیشتر گفته شد که روشنفکر محصول عصر روشنگری و مدرنیسم است، ایدئولوژی هم محصول دنیوی شدن فرهنگ و عرفی شدن است. ناپلئون بناپارت ایدئولوگها را به طعنه «روشنفکران یاوهسرا» مینامید. حتی در پیشینهی این مفهوم در فرانسه اصطلاح انتکلتوئل برای اشاره به کسانی میرفت که هوادار دئیسم، خردگرایی علمی و ایدئولوژی بودند. از سویی مدرنیسم هم به کوشش اینان با ایسمها و ایدئولوژیهای متعددی رخنما شد و بهتدریج اندیشههای متعددی بر بستر مدرنیسم روان شدند. بنابراین، روشنفکر به نوعی دارای ایدئولوژی بود، حتی بر اساس مصادیق نیز گاه بهمثابه پیغمبرانی راستین مروج ایدهها و مکاتب بودند، پس نمیتوان منکر شد که روشنفکری و ایدئولوژی بدهبستانهایی با یکدیگر دارند.
ایدئولوژی به ایدئالی کردن تفسیرها و نهادهای تاریخی میپردازد، آنچه بر محوریت معرفتشناسی ناقص و معیوبی رخ مینمایاند، این میتواند با تعریف وجودی روشنفکر تناقض داشته باشد. روشنفکر هم در اندیشهی تغییر است، اما برای تأثیرگذاری مثبت کمال مطلوب یا همان اتوپیا باید با تجسم بخشیدن به آن در آموزهای خاص و واقعی از جهانشمولی و عینیت آن صرفنظر کرد. تنها زمانی که کمال مطلوب عام و جهانشمول به قوانین و نهادهای خاص تقلیل و تبدیل یابد میتواند دگرگونی جهان بشری را کلید بزند.
بااینوجود باید همواره به تجسم کمال مطلوب در یک سلسله قواعد و نهادهای واقعی بهعنوان امری آزمایشی نگریست و امکان تجدید ارزیابی یا جرح و تعدیل در آینده را مفتوح گذاشت. بنابراین جستوجو برای نظاممندی، اساس جستوجویی برای حقیقت است، این امر مستلزم نگاهی تازه به نهادها و عملکردهای اجتماعی است تا بتوان دریافت که نهادها و عملکردها به چه میزانی تجسم کمال مطلوبهای عام جهانشمول است و این خود رویارویی مجدد با نمادهای فرهنگی را ناگزیر میسازد. همین تلاش در جهت تفسیر مجدد نمادهای فرهنگی است که «وبر» آن را روشنگری مینامد و در آستانهی فرایند عقلانیسازی قرار میدهد.[8] تاریخ روشنفکری نیز حکایت از کوشش روشنفکران در تفسیرهای دوباره دارد که نشاندهندهی همان مشغولیت آنها به ایدهها، مفاهیم و اندیشههاست. بر مبنای تعریف مبنایی این نوشتار نیز روشنفکر با ایدهها، اندیشهها و واژگان مشغول است، اما تنها یک مصرفکننده نیست؛ بدین معنا که اگر هم قرار باشد در پهنای یک روایت کلان یا یک ایدئولوژی قرار گیرد، با نگاهی انتقادی به آن مینگرد و طرح پرسش و مسئله میکند. اما اینکه روشنفکر به یک ایدئولوگ بدل شود موجب میگردد تا با ماهیت خود در تناقض قرار گیرد، هرچند در طی تاریخ روشنفکرانی چون سارتر و آرون اینگونه بودند و در واقع بر مبنای تعریف مدرن روشنفکری با ماهیت خود در تناقض قرار داشتند.
برای آشکارسازی تمایز روشنفکر از ایدئولوگ میتوان به دو واژهی «اسطوره» و «خرد» اشاره کرد. روشنفکر کسی است که به تفاوت این دو آگاه است و مرز میان اینها را میشناسد و «با تفکیک قائل شدن، در مرز آنها حرکت میکند»؛[9] بدین معنی که مجهز بودن وی به دیالکتیک آگاهی، نبود «اینهمانی» را برایش متجلی میسازد.
افزون بر این، ریشهی تاریخی مفهوم روشنفکری نیز محوریت روحیهی انتقادی و خردگرایی را به رکن رکین آن بدل ساخته است. البته این گزاره به این معنا نیست که روشنفکران از هرگونه ایدئولوژی فارغ باشند، هرچند به نظر میرسد روشنفکر مدرن نیز مثل هر صنف خاصی میتواند به چپ و یا راست متمایل باشد، اما به دلیل وجوه خاص صنفی، نوع نگاهش به ایدئولوژی باید متفاوت باشد و در این بستر نیز به نوآوری و خلاقیت بپردازد. بر این مبنا، روشنفکران اسطوره نمیسازند، بلکه آن را نقد میکنند؛ چراکه جستوجوگر حقیقت هستند. جستوجو برای حقیقت از طریق فریند انتقاد از خود و عقلانیسازی یعنی بر پایهی همان دوگانهی روحیهی انتقادی و خرد پیش میرود. هدف از خودانتقادی، تفسیر مجدد نمادهای فرهنگی و بهرهگیری از این تفسیر مجدد و تازه برای کشف و سپس حل و رفع تضادهای فرهنگی است. عقلانیسازی نیز سازگاری و انطباق مجدد و جهتگیری نوین به دست آمده را از فرد به آگاهی اجتماعی بسط و گسترش میدهد.[10] البته این دوگانه در راستای تولید رژیم حقیقت برای روشنفکر عصر مدرن اساسی است و اهمیت مییابد.
باید توجه داشت گزارههای فوق در تحولی کلان از مدرن به پستمدرن کارایی ندارد؛ چراکه بهتدریج و با تولد پستمدرنیسم، روشنفکری و ایدئولوژی که محصول دوران مدرن بودند به سراشیبی افتادند. تغییر در نوع نگاه به رابطهی روشنفکری و ایدئولوژی تحت تأثیر روایت پستمدرن به گونهای دیگر شکل میگیرد. در این چارچوب، روشنفکران قرن 21 قالبهای کلاسیک قدرت را برنتافته و ایدههای انقلابی گذشتگان خود را نیز به حاشیه فرستاده و شورشی نظری را سامان دادند. آنها دیگر مروجان نظام سرمایهداری و ایدئولوژی لیبرالیسم نبودند؛ چراکه پستمدرن گسست فراروایتها و ایسمهاست. این امر موجب شد تا جایگاه روشنفکر تغییر یابد، روشنفکر دیگر نیازی به ایدئولوژی ندارد هرچند اعتراض و نقد اجتماعی در متن تفکر او قرار دارد. این دعوی جدید در کشورهای توسعهنیافته که هنوز درک کاملی از عصر مدرن ندارند و در تنگنای سنت و تجدد گرفتار هستند روشنفکران به عزلترفته را با ادعای نوین روشنفکر پستمدرن همراه کرده است. پستمدرن در چنین کشورها خصیصهی ضد مدرن دارد، درحالیکه پستمدرن ضدیتی با مدرن ندارد. اگر نیک بنگریم این ممالک باز هم به خصیصهی ایدئولوژی مبتلا هستند و بنابراین نیز بر مبنای ادعای نگارنده با ماهیت خود در تناقض قرار میگیرند.
فرجام سخن
دعوی روشنفکری و ایدئولوژی محصول عصر مدرن است. روشنفکر عصر مدرن میتوانست دارای ایدئولوژی باشد، همانگونه که روشنفکران اولیه نیز بودند، هرچند نگارنده تبدیل روشنفکر مدرن به ایدئولوگ را نیز در تناقض با ماهیت آن میداند و بر این نظر است که ایدئولوگ بودن با تعریف روشنفکری ناهمساز است. روشنفکر عصر مدرن در ضمن اینکه یک لیبرالیست یا سوسیالدموکرات است باید مراقب فرایند تبدیل شدن ناخواسته به تودهها باشد که در این صورت خصوصیت روشنفکری خود را بهطور کامل از دست میدهد. گسترش دامنهی خردورزی و خردانتقادی که از وجوه ممیزهی روشنفکری است، روشنفکر را به ایدهپردازی در مرز بین خرد و اسطوره وامیدارد. همین امر موجب میشود تا او به یک ایدئولوگ اسطورهپرداز بدل نگردد و در مسیر اسطورهزدایی حرکت کند. اما در جهان غرب که پستمدرنیسم برایندهای نوینی از روشنفکری و ایدئولوژی را پدید آورده، روشنفکر نوینی سر برآورده است که قرار نیست رهبر باشد بلکه کنار مردم است. این روشنفکر در عصر مرگ فراروایتها، ایدئولوژی را به کنار مینهد تا رهایی یابد.
بنابراین، رابطهی روشنفکری و ایدئولوژی در عصر مدرن از تمایل، تعلق و شیفتگی میگذرد، اگرچه رویکرد انتقادی و خردگرایی دو عنصر نهادی روشنفکری با ایدئولوژی در تناقض است و بنابراین تعلق داشتن را برتافته است، اما شیفتگی و مروج سرسخت را در تباین با ماهیت خود قرار خواهد داد. روشنفکر پستمدرن فراروایت را به کنار مینهد و ایدئولوژیها را خاتمه میدهد، هرچند این امر در کشورهای در حال گذار مغلطهای خاص فراهم آورده و هنوز به مدرن دچار نشده، ناگزیر پستمدرنی از نوع ضد مدرن شدهاند که در کنه خویش ایدئولوژیهای پنهانی را داراست.
پینوشتها:
[1] بابک احمدی، کار روشنفکری، تهران: مرکز،1387، ص 16.
[2] همان، ص 17.
[3] همان، ص 16.
[4] مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران: فرزان، صص 40-43.
[5] همان، صص 43-44.
[6] ادوارد سعید، نقش روشنفکر در جامعه، ترجمه حمید عضدانلو، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، شماره 91-92، ص 37.
[7] ژان بشلر، ایدئولوژی چیست؟ ترجمه علی اسدی، تهران: سهامی انتشار، 1370، صص 9 و 10.
[8] لولج صفی، روشنفکر و رابطهاش با حقیقت و نظم در پروژهی مدرنیته، مترجم سید احمد موثقی، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، شماره 48، تابستان 1379، ص 198.
[9] داریوش شایگان، روشنفکری تقدیس جهل نبود، مهرنامه، شماره 9، اسفند 1389.
[10] لولج صفی، روشنفکر و رابطهاش با حقیقت و نظم در پروژهی مدرنیته، ص 200.
فرهنگ امروز/ سمیه زمانی