به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، طی یادداشتی به قلم «نقی معمولی»* در شماره امروز "وطن امروز" آمده است:
حکایت فعالیتهای هنری رضای عصبانی، دوست و همکار رسانهای سابق و سینماگر هیجانزده امروز که در باتلاق سیاستزدگی افتاده است به مثابه «آرش سبحانی» خواننده گروه «کیوسک» است. اغلب علاقهمندان موسیقی «سبحانی» را قبل از دیده شدن در شبکههای فارسیزبان نمیشناختند. بیچاره اینجا (یعنی در ایران) که فعالیت میکرد بقال سرکوچهشان او را نمیشناخت. در خانه هنرمندان که آفتابی میشد با همه چونه میزد که من خوانندهام، هنرمندم، آوانگاردم اما کسی باورش نمیکرد. هر روز به آدمهای مختلفی در سینما آویزان میشد که برایشان تیتراژ بخواند اما صدای سبحانی صدا نبود، بیشتر شبیه صدای کرال گودزیلا بود تا صدای خواننده. در نهایت وقتی هیچی نشد رفت ینگه دنیا شروع کرد به خواندن دریوریهای شبهسیاسی. ترانه و موسیقی هم نبود باید همان لفظ دریوری را بدان اطلاق کنیم. طبیعی بود که «بیبیسیفارسی» و «صدای آمریکا» هم زیر کتفش را گرفتند و بالاخره بعد از اینهمه دویدن برای خواننده شدن، شد دلقک جمعههای صدای آمریکا. آقا «رضای عصبانی» با مجله سینماویدئوی ابوالقاسم طالبی غلتید در رسانههای سینما. بعد هم راههای بسیار گشادی پیدا کرد و رسید به مهرجویی سینما.
از فعلگی رسانهای تا خرید خانه مهرجویی را با تمام قوا انجام داد اما مطرح نشد. برای عموفریدون هم خیلی پادویی کرد و این وسط کلی تلاش کرد یاد بگیره چهجوری فیلم بسازه. بنده خدا دست به پادویی و فعلگیاش مثل عصبانی بودنشه، یعنی اونایی که فیلمو خوب دیدن تصویر خود رضای عصبانی را دیدن. واسه این دوید، واسه اون دوید اما آخرش نشد. بغضی داشت که در قالب فیلمی یه لنگه پا بروز داد که انصافا آشغالی دوستنداشتنی بود. کلا یک خط قصه بیشتر نداشت اما طراحی پوستر فیلم و سبز بازی، چسبیدن به جنبش بیات شده که رنگ گربه سبزی شده، یه کمی تونست آقای رضای عصبانی را مطرح کند و بدین واسطه سر سرسره زبانها افتاد.
در جلسات نقد و بررسی فیلم اولش، در مقابل سوالات جدی خبرنگاران لودهبازی در میآورد، بشکن و بالای سیاسی اجرا میکرد، چون بلد نبود جواب بدهد. در صورتیکه آقای رضای زحمتکش و عصبانی سینما اهل سیاسیکاری نیست. شاید تمام کتابهای سیاسی که در تمام عمرش خونده از مرز ۲ تا تجاوز نکرده باشه. شاید دومیش هم را حوصله نکرده و از پنجره اتاقش به بیرون پرت کرده است. از زبون مهرجویی یه چیزایی شنیده اما حافظهاش خوب نیست چون اهل سیاست نیست. متلکهای سیاسی فیلمش رو احتمالا داده رفقا نوشتن. ضمن اینکه در جهان آقارضای عصبانی حرفهای سیاسی مثل بحثای پا منقلی است، کمتر یدونه و بیشتر شنیده. رو حساب بغضی که داره، میخواد زودی قد مهرجویی و جیرانی بشه. بغضی هم که ساخته بود، داستان درست و درمونی هم نداشت که مخاطبو جذب کنه اما طراحی پوستر سبز و علامت ویکتوری باران زده، میتونست برای فیلم مخاطب بیاره که حقه خوبی بود. رضای عصبانی به واسطه پیوستگیهای سبزش مطرح شد، روزنامههای چپی هم که هر روز قربون قد و بالاش میرفتن تا از بچه خوشفکری که میتونست سینماگر خوبی بشه(البته با تمرین و ممارست)آدم سیاسی بسازنند.
البته خود آقا رضای عصبانی قبل از همه این داستانا چرتکه انداخت که فیلمسازی اجتماعی از مسیر سرراست خیلی سخت آدمو معروف میکنه اما پوستر سبز و علامت ویکتوری معجزه میکنه بنابراین سعی کرد فیلم بعدیاش را با محوریت یک آدم وامونده از ۸۸ بسازه. از ابتدا هم سعی کرد خبرش درز کنه تا جنجال از ابتدا یقه فیلمشو بچسبه و القصه... . اما آدم نادون یه سنگ میندازه تو چاه و هزارتا عاقل نمیتونن درش بیارن. آقا رضا با انتخاب یک کاراکتر به اسم نوید بد وصلهای به سبزیها چسبونده که بفهمن، میشن دشمن شماره یک رضای عصبانی. قهرمان عصبانی فیلم دومش که به این جنبش وصله، یه آدم قرصیه و روانیه.
حالا تصور کنید فیلمی که قهرمانش روانیه، صرفا برای خوب شدن عاشق شدن، مازوخیستی را انتخاب کرده تا جایی که در مقابل مقاومت پدر دخترک برای رخ دادن وصلت این دو بلبل عاشق، پدر دخترک را به قتل میرساند (در نسخه اصلاح نشده فیلم). حالا تصور کنید هیچ طناببسته و تنابندهای حاضر نیست فیلم را ببیند. سر ندیدن چنین فیلم خشن و مبتذلی، چاقوکشی راه افتاده بود تا اینکه در یک خبط رسانهای، برخی سایتها و روزنامهها در نبود صدای آمریکای وطنی و بیبیسی فارسی، نقش معکوس را در قبال این فیلم اجرا کردند و همچنان میکنند. یکی قداره بسته، بانگ برمیآورد که از مادر زاییده نشده که راجع به فتنه فلان کنه، چنین و چنان کنه، چند نفری هم در یک روزنامه قرار گذاشتن حین نمایش فیلم عصبانی در برج میلاد چوب و چماخ بردارن بریزن برج میلاد را از اساس خراب کنن و خلاصه رضای عصبانی الان به مدد هیاهوی پوچ بسیاری از رسانهها، چیزی معادل آرش سبحانی شده و به لطف رسانههای چپی، از مردم روستای کلنگآباد کنگوی اولیا تا لات و لوتای محله برانکس سفلی و انجمن چماقداران بورلی هیلز او را میشناسند و حکم قهرمان را برای آنان دارد، چون برای یک جنبش 5 سال بیات شده آواز سینمایی سروده. حال با این هیاهو، فیلم رضا اگر اکران شود و میلیاردی بفروشد، رضای عصبانی، لانتوریوارانه حرکتش را ادامه خواهد داد و دومین و سومین جیغ سیاسی- سینمایی را هم به همین سبک و سیاق خواهد ساخت. اگر رسانههای محترم همسو سکوت کنن و فیلم نفروشه، طبیعی است که بزرگان ستادهای پولرسانی در سفارتهای باحال مقیم تهران طی ضیافتی پاکتی را به رضای عصبانی میدهند تا طی طریق بفرمایند و ادامه سلوک داشته باشند در همین مسیر فعلی. یعنی هر دو راهش خبطه، خطاست. بزرگتراش تو سینماها هم گوش بچه را نمیپیچونن که بابا نکن، خبطه، خطاست. با این حساب، رضا پاشو تو راهی گذاشته که در سینما اول و آخر انتهای مسیرش آرش سبحانی شدنه. خب! این سرنوشتو خودش آرزو داره. طفلی که عشق فیلمساز متفکر شدنه، همین شرایط را دلش میخواد. نمیدونم با رضا تا حالا از نزدیک آشنایی داشتین یا نه ولی خداییش رضا فرق مصدق و چهگوآرا رو هنوز نمیدونه. بهش بگی معنی بلشویک چیه؟ نمی دونه! بهش بگین امپریالیسم یعنی چی؟ نمیدونه! از استقلال سیاسی بپرسین، قطعا جوابش سکوته! کلا حالیش سیاسیش همراهش نیست. فقط عشق اینو داره فیلمش مثل ترانههای آرش سبحانی بترکونه، مطرح بشه، ببرنش برلین و لباسهای خشنگ خشنگ تنش کنن، به اهالی برلین تعظیم کنه، اونا براش دست بزنن، بهش بگن آفرین چه پسر خوبی هستی، آفرین که فیلم ملتهب ساختی، جیگرتو خامخام «دیتر کاسلیک» نوش جان کنه. بعدش حال کنی واسه خودت بیای اینجا حجت دست کنه جیبش سریع مایه لانتوری بعدی را بهش بده که برای صفا سیتی سبزی شده فراهم.
با این وضعیت در عرصه مدیریت فرهنگی، آرش سبحانی شدن خیلی ساده هست اما شما خواننده محترم بدانی آرش سبحانی خیلی دلش میخواست جان لنون بشه (عجب تصور غلطی). تصور کن آخرش شد دلقک صدای آمریکا. رضای عصبانی هم میخواست بشه مهرجوی سینما اما آخرش شد جعفر برلینی. یکروز از نیکا و سارا پرسیدم میخواین چهکاره بشین، بچهها گفتن: معلم! من لبخندی زدم و گفتم: من میخواستم نماینده مجلس ششم بشم، شدم کارگر. شماها که میخواید معلم بشید یقینا مثل ننهتون آخرش آشپز میشید. خدا عاقبت و آخرتتون رو ختم به خیر کنه. بنده معمولی یادم هست ارسطو عامل هم میخواست خلبان بشه، آخرش شد راننده تریلی ولی دعا میکنم رضای عصبانی لانتوری شده عاقبت بخیر شه.
*قهرمان کشتی پیشکسوتان جهان و کارشناس ارشد غربزدگی مستقر در علیآباد