به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، عبدالله عبداللهی طی یادداشتی نوشت: رهبر معظم انقلاب هفته گذشته در دیدار نمایندگان مجلس خبرگان رهبری طی سخنانی با اشاره به تغییر و تحول در هندسه قدرت جهانی تاکید کردند که تحولات حکایت از تغییر نظم جهانی پایه گذاری شده بوسیله غربی ها اعم از اروپا و امریکا، و شکلگیری نظمی جدید است. ایشان در ادامه سخنانشان تزلزل در 2 پایهی 1-فکری و ارزشی و 2- سیاسی و نظامی را نشانهها و عوامل تغییر نظم جهانی عنوان کردند. نگارنده در این یادداشت بنا دارد به صورت مختصر از دید خود به بررسی چگونگی و علت تحول در نظم جهانی و همچنین نقش ایران در این تحول و پیچ بزرگ تاریخی و همچنین جایگاه ایران در نظم نوین جهانی بپردازد.پایان جنگ جهانی دوم، از دید کارشناسان آغازی است بر شکلگیری نظم حاکم بر جهان به وسیله غربیها و در رأس آنها آمریکا که در آن آمریکا به عنوان یک ابرقدرت مهم در جهان مطرح شده و در طول جنگ سرد به هماوردی با قطب دیگر جهان یعنی شوروی پرداخت، اما پس از فروپاشی شوروی در آغاز دهه 90 میلادی، از ایالات متحده آمریکا به عنوان "ابرقدرت هژمون" در جهان یاد شد و پس از آن(1989) بود که فرانسیس فوکویاما، فیلسوف آمریکایی از نظریه "پایان تاریخ" سخن گفت و تاکید کرد که پس از جنگ جهانی دوم و بویژه بعد از فروپاشی شوروری ارزشهای لیبرال دمکراتیک در سراسر جهان به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمدهاست،که، همهٔ کشورها و جوامع باید، در برابر آن تسلیم شوند!
*** سطوح قدرت: ابرقدرت هژمون، ابرقدرت، قدرت بزرگ جهانی، قدرت بزرگ منطقهای و ...
در فرهنگ و ادبیات سیاسی بینالملل، امروزه بر اساس تعاریف مشخص، از سطوح مختلف قدرت نام برده میشود که به ترتیب عبارتند از ابرقدرت هژمون، ابرقدرت، قدرتبزرگ جهانی، قدرت بزرگ منطقهای و ...
در این تعاریف، ابرقدرت به کشوری گفته میشود که به لحاظ تواناییها و قدرت مادی بتواند معادلات و چالشهای نظامی و سیاسی در جهان را به سود خود تغییر داده و پیشببرد، بنابراین آنچه در ابرقدرتی یک کشور بیش از همه موثر است، قدرت مادی و نظامی آن کشور خواهد بود.
اما ابرقدرت هژمون، به ابرقدرتی گفته میشود که علاوه بر تواناییهای مادی و نظامی، بتواند ارزشهایی که خود بدان -حداقل در ظاهر- معتقد است را به دیگران نیز تحمیل کند و در حقیقت تحمیل قدرت وی بر سایرین، همراه با "رضایت" باشد.
اساساً مفهوم هژمونی از اندیشههای «آنتونیو گرامشی» فیلسوف ایتالیایی اقتباس یافته و هرچند در وهله اول معطوف به سیاست داخلی و اعمال قدرت توام با رضایت است اما از این اصطلاح در روابط بینالملل نیز به صورت معمول استفاده میشود. در اندیشهی گرامشی، هژمونی یا غلبه و چیرگی صرفاً بر اساس قدرت برتر یا تواناییهای مادی تعریف نمیشود، بلکه هژمونی قدرتی همراه با رضایت و "قدرت قابل توجیه ارزشی" است.
* ** وضعیت امروز آمریکا/ آیا آمریکا یک ابرقدرت است؟
بر اساس آنچه در بالا بر آن تاکید شد، آمریکا امروز نه یک ابرقدرت هژمون، بلکه حتی از کسب عنوان "ابرقدرت"ی برای خود نیز عاجز است. این نظر، صرفاً و تنها یک شعار از جانب مخالفان با سیاستهای استکباری دولت آمریکا نیست، بلکه امروز صاحبنظران بسیاری از داخل آمریکا نیز بر آن تاکید دارند که از جمله آنها خود فوکویاما فیلسوف فوقالذکر آمریکایی است؛ هرچند عدهای صراحتاً کتاب جدید فوکویاما با عنوان «آینده فراانسانی ما» را به معنای بازپسگرفتن نظریه پیشین این فیلسوف آمریکایی با عنوان «پایان تاریخ» عنوان میکنند و عدهای دیگر در اینکه آن نظریه با این کتاب پس گرفته شده باشد تردید دارند، اما هیچکس در این نکته تردید ندارد که بسیاری از مقالات اخیر همین دانشمند آمریکایی در "افول آمریکا" تصریح دارد.
اما عیانتر و شفافتر از فوکویاما، ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکاست که تاکید میکند "هم اکنون در یک مورد مطمئن هستیم و آن از بین رفتن جهانی است که در آن آمریکا از موقعیت برتر و سلطهگرانه برخوردار است."(اینجا)
چرا آمریکا یک ابرقدرت هژمون نیست؟ همانطور که در بالا بر آن تاکید شد، "قدرت توجیهکنندگی ارزشی" و غلبه ارزشی یک قدرت، لازمه اصلی هژمون بودن آن در عرصه و صحنه بینالمللی است. و چنانکه مشاهده شد، فوکویاما، چیرگی لیبرالیسم بر سایر مکاتب در جهان -بخصوص مارکسیسم- را دال اصلی هژمون شدن آمریکا در دنیا عنوان میکرد، با این حال آنچه امروز از لیبرالیسم در جهان باقی مانده، بیشباهت به روزگار نزدیک به فروپاشی مارکسیسم نیست.
مدرنیته و کاپیتالیسم دیگر قابلیت پاسداری از خود را نداشته و "سکولاریزم" به عنوان "محفظه محافظ" سرمایهداری و لیبرالیسم شکاف و زخم عمیقی بر تن خود برداشته است و حتی در غرب نیز مخالفان و معارضان بسیاری را به خود میبیند. از سویی فلاسفهای مانند هایدگر سرنوشت قطعی اندیشه و فلسفه غربی را "بن بست نیهیلیسم" عنوان میکنند و از سوی دیگر فیلسوفانی مانند جان راولز برای نجات لیبرالیسم از خلأهای عمیقی و نابودکنندهای همچون "عدالت" به بازسازی اندیشه لیبرال بر اساس توجیهات دیگری روی میآورند اما آنچه در نظر و عمل اتفاق میافتد نه پر شدن این خلأها و توجیه نقص ها بلکه عمیقتر شدن این خلأها و توجیهناپذیر شدن "سکولاریزم" به عنوان محفظه محافظ لیبرالیسم و کاپیتالیسم است. تا آنجا که فیلسوفان لیبرال دیگری همچون پیتر هایک برای فرار از مساله عدالت، به عنوان یکی از مقدسترین ارزشهای انسانی، اساساً صورت مساله را پاک کرده و خود عدالت را پوچ و بیارزشی توصیف میکنند!
جنبش والاستریت که چندی پیش در آمریکا و در قلب نظام سرمایهداری اتفاق افتاد، از این منظر دارای ارزشی بس شگرف و عمیق و نشاندهنده آشکار شدن تضادهای اندیشهای و فلسفی لیبرالیسم و کاپیتالیسم است.
از سوی دیگر، ناتوانی مدرنیته -و لیبرالیسم به عنوان یکی از شقوق آن- در توجیه ارزشهای خود، منجر به شکلگیری پستمدرنیسم در غرب شد که هرچند آن نیز در درون خود از نواقصی بسبزرگ رنج میبرد اما همین گذر از مدرنیته و عبور از آن نشاندهنده آشکار شدن نواقص مدرنیته حتی در دنیای غرب است که پرداختن به جزئیات آن در این مجال نمیگنجد.
از سوی دیگر همچنان که رهبر معظم انقلاب نیز در سخنرانیشان در جمع خبرگان تاکید کردند، تعارضات عملی در شعارهای آمریکا و همپیمایانش از دیگر عواملی است که موجبات تضعیف و هدم ارزشهای غربی را فراهم کرده. سر دادن شعار و سخن گفتن از دموکراسی و در عین حال جنگ علنی با دموکراسی از طریق 50 کودتا علیه دولتها در کشورهای مختلف، مخالفت با روی کار آمدن دولت قانونی حماس در فلسطین، تلاش برای براندازی دولت قانونی بشار اسد در سوریه از طریق کمک های همهجانبه به گروه های تروریستی و همچنین مخالفت عجیب با رای مردم در انتخاب مجدد اسد به عنوان رئیس جمهور، تلاش بیش از 30 ساله برای براندازی نظام مردمی اسلامی در ایران از طرق مختلف اعم از جنگ تحمیلی 8 ساله، فتنههای 78 و 88 و ...، حمایت از کودتای نظامی علیه محمد مرسی در مصر، تلاش برای براندازی دولت قانونی عراق با حمایت از داعش، حمایت از رژیمهای مرتجع دیکتاتوری منطقه تحت عنوان "حکومتهای پدرسالار!" و صدها نمونه دیگر نشانه تعارض و تضاد آشکار رفتار آمریکا و غرب بار شعارهای ادعایی مانند دموکراسی، آزادی و حقوق بشر است.
استفاده از زور و خشونت و تحریم علیه کشورهای مستقل و دولتهایی که بنا ندارند تحت سلطه آمریکا قرار بگیرند از جمله موارد دیگری است که تضاد رفتاری آمریکا و غرب با شعار آزادی و حقوق بشر را آشکار ساخته است.
همه این موارد نشاندهنده تزلزل روشن در هژمونی ارزشی غرب به سردمداری آمریکا در جهان است؛ هرچند غیرقابل انکار است که در ایران و جهان هستند هنوز به اصطلاح روشنفکرانی که با عقبماندگی آشکار و بدون توجه به تحولات بزرگ جهانی، همچنان از ارزشهای مسلط غربی سخن میگویند!
*** چرا آمریکا ابرقدرت هم نیست؟
اما امروز آمریکا نه تنها یک ابرقدرت هژمون بلکه ابرقدرت غیرهژمون نیز نیست. همچنان که در بالا اشاره شد، ابرقدرت غیرهژمون به قدرتی گفته میشود که هرچند چیرگی و تسلط ارزشی و توام با رضایت بر دنیا ندارد اما از چنان توانایی و قدرت مادی و نظامی برخوردار است که میتواند چالشها، منازعات و معادلات سیاسی را به نفع خود به سرانجام برساند. به عبارت دیگر یک ابرقدرت در صورتی که سایر کشورها خودشان "قانع" نشوند، میتواند با زور و تسلط سیاسی و نظامی آنها را قانع! کند. اما آیا امروز آمریکا در چنین وضعیتی قرار دارد؟
با بررسی تغییر و تحولات حداقل یک دهه گذشته میتوان به این نتیجه دست یافت که آمریکا از چنان قدرتی که سخن از آن به میان رفت، قطعاً برخوردار نیست. پیروزی ایران در جنگ تحمیلی هشت ساله علیرغم تمام حمایتهای لجستیکی، نظامی و اطلاعاتی غرب و آمریکا از رژیم صدام، پیروزی حزب الله لبنان در بیرون کردن اشغالگران از جنوب لبنان و همچنین پیروزی شگفتانگیز و معجزهآسای جوانان حزبالله در برابر این رژیم اشغالگر در جنگ 33 روزه، پیروزی های گروههای کوچک مقاومت علیه رژیم تا بن دندان مسلح صهیونیستی در جنگهای 22، هشت و جنگ سرنوشتساز 50 روز اخیر، ناتوانی آمریکا در اسقاط دولت بشار اسد در سوریه، لشکرکشیهای پرهزینه بیفایده در افغانستان و عراق که عراق را رسماً به دوستداران و هواداران ایران تحویل داد، وقوع بیداری بزرگ اسلامی در منطقه که بسیاری از منافع آمریکا را به خطر انداخت، ناتوانی اخیر در ماجرای اوکراین و پیروزی راهبردی روسیه بر اروپا و آمریکا، ناتوانی در برچیدن تاسیسات هستهای ایران و تندادن به بخشی از مطالبات مردم ایران در این موضوع و دهها نمونه دیگر همگی شاهد افول و سقوط تواناییها و قدرت مادی نظامی و سیاسی آمریکا در جهان است.
اهمیت جنگ 50 روزه اخیر در غزه آنجا بیشتر رخ مینماید که رژیم صهیونیستی به عنوان سمبل قدرت سیاسی غرب و بویژه آمریکا در منطقه خاورمیانه، از گروههای کوچک مقاومت فلسطینی که تحت حمایت جمهوری اسلامی ایران قرار داشتند، شکست سنگینی خورد و از همین روی است که رهبر معظم انقلاب از این واقعه به عنوان واقعهای بس بزرگ یاد میکنند.
از این روی امروز آمریکا نه تنها ابرقدرت هژمون، بلکه ابرقدرت دنیا نیز محسوب نشده و در بهترین حالت میتوان از آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی در کنار قدرتهای دیگر نام برد و قطعا در این بین از ایران نیز باید حداقل به عنوان قدرت بزرگ منطقهای و قدرت متوسط جهانی در حال حاضر نام برد.
*** نقش ایران در تحول هندسه قدرت جهانی و جایگاه ایران در نظم نوین
اما جمهوری اسلامی ایران را قطعاً و صراحتاً باید اصلیترین عامل تغییر در نظم سابق و حرکت به سمت شکلگیری نظم نوین جهانی توصیف کرد؛ این عبارت نه یک جمله شعاری و دلخوشکنک، بلکه حقیقتی است که فهم درست از آن در تنظیم رفتارهای آتی ایران و سرانجام جایگاه کشورمان در نظم نوین جهانی بسیار حائز اهمیت خواهد بود.
نقش ایران در این تحول در هر دو جنبه تزلزل در هژمونی و ابرقدرتی آمریکا قابل بررسی است.
الف) از جنبه تزلزل در پایههای ارزشی و فکری غرب، وقوع پدیده انقلاب اسلامی ایران را باید آغازی بر پایان مکاتب فکری و اندیشهای بشری عنوان کرد. مدرنیته به عنوان نظام فکری غالب جهانی در دوره اخیر، بدون شک با شکلگیری انقلاب اسلامی با چالشهایی بس عظیم و بزرگ مواجه شد.
میشل فوکو فیلسوف بزرگ پستمدرن فرانسوی در نظریات خود راجع به انقلاب اسلامی ایران، صراحتاً این انقلاب را تنها انقلاب ضدمدرنیته و شورشی علیه وضعیت فعلی جهانی عنوان میکند.(اینجا) مدرنیتهای که بلاشک "سکولاریزم" مهمترین و بزرگترین ارمغان آن برای بشریت است و همانطور که گفته شد سکولاریزم، این "محفظه محافظ" کاپیتالیسم و لیبرالیسم غربی با انقلاب اسلامی ایران به خطر افتاد.
بعلاوه، در اظهارنظرهایی «پیتر برگر» و «هابرماس» و امثال آنها، امروز سخن از عصر «پسا سکولاریزم» و بازگشت موثر دین به عرصه زندگی فردی و جمعی انسانهاست.
پیتر برگر از بزرگترین جامعه شناسان و جامعه شناسان دین و از مهمترین نمایندگان پیش بینی کننده سکولاریزم در دهه های شصت و هفتاد و پیش از انقلاب اسلامی به عنوان روند قطعی و حتمی جهان است که بعد از انقلاب کاملا از این دیدگاه خود عدول می کند. وی می گوید که جهان امروز به دین توجه دارد وتنها گروه قلیلی از جامعه شناسان دین تلاش کرده اند تا نظریه قدیمی سکولاریسم را با آنچه که من آن را تز «آخرین خاکریز» نام نهاده ام ، نجات دهند: «نوگرایی، سکولاریسم را رواج می دهد و نهضت های دینی، نظیر حرکت اسلامی و حرکت پروتستانیسم انجیلی، نماد آخرین دفاع و خاکریز دین در برابر سکولاریسم هستند که پایدار نخواهند ماند و در نهایت این سکولاریسم است که پیروز خواهد شد به بیان دیگر، نهایتا روحانیان ایرانی، واعظین مسیحی و لاماهای تبتی همگی همچون اساتید ادبیات در دانشگاه های امریکا رفتار کرده، چون آنان خواهند اندیشید اما من این تز و فرضیه را قانع کننده و قابل قبول نمی دانم».
هابرماس نیز درباره موج سکولار زدایی شکل گرفته جهانی میگوید که بعید است متوجه این حقیقت نشده باشیم که سنت های مذهبی و اجتماعات دینی از اهمیت تازه ای که تاکنون بی سابقه بوده، برخوردار شده اند.
در زمینه پایه دوم، یعنی پایه سیاسی و نظامی نیز، امروزه همه صاحبنظران منصف در دنیا و حتی سران دولتهای غربی بر این امر اذعان و اعتراف دارند که ایران مهمترین و اصلیترین پایگاه حامی جبهه مقاومت در منطقه خاورمیانه و الهام بخش بیداری اسلامی است.
سیاستمداران و صاحبنظران غربی در موارد بسیاری اقدامات رژیم صهیونیستی در منطقه علیه مقاومت(لبنان و فلسطین) و همچنین اقدامات گروهکهای تروریستی مانند داعش و القاعده علیه دولتهایی نظیر دولت بشار اسد در سوریه و دولت عراق را جنگهای نیابتی آمریکا علیه ایران عنوان میکنند که در قریب به اتفاق همگی این منازعات، ایران پیروز اصلی میدان بوده است.
* ** چه باید کرد؟
بر اساس آنچه در بالا استدلال شد، امروز آمریکا ابرقدرتی و به مرتبه اولی ابرقدرتی هژمونیک خود در جهان را از دست داده و ایران مهمترین عامل افول آمریکا و همپیمانان وی بوده است.
با این حال رهبر معظم انقلاب در انتهای سخنان پرمغز و پرنکته خود در جمع اعضای خبرگان رهبری بر این نکته تاکید کردند که اولا باید این تحولات به خوبی فهم شود و ثانیاً "از راه تقویت کشور" برای نقشآفرینی در نظم جدید مهیا شویم.
ایشان در زمینه راههای تقویت کشور، چهار عنصر "اقتصاد، علم و دانش، جمعیت و فرهنگ" را بسیار مهم ارزیابی و البته تاکید کردند که در این میان نقش فرهنگ از همه مهمتر است.
این جملات رهبر معظم انقلاب را میتوان در راستای ایده احیای تمدن بزرگ اسلامی و به تعبیر دیگری از نگاه نگارنده، تبدیل ایران به یک ابرقدرت هژمون در جهان ارزیابی کرد.
ایران اسلامی که امروزه با تحول فرهنگی و ارزشی در دنیا و آغازگری عصر "پساسکولاریزم" در جهان به بازیگر فرهنگی بسیار مهمی تبدیل شده و از طریق صدور پیام انقلاب اسلامی، بیداری اسلامی و شکلگیری جبهه مقاومت علیه استکبار را موجب شده است، اینک برای تبدیل شدن به قدرت بزرگ جهانی و پس از آن ابرقدرتی هژمونیک نیازمند "قدرت و توانایی مادی" بیشتر نیز هست. لذا پیشرفت کشور در عرصههای مهم علمی و اقتصادی، با حفظ فرهنگ بومی اسلامی میتواند در آیندهای نه چندان دور از ایران یک ابرقدرت هژمون در جهان بسازد.
منبع: تسنیم