به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، «نرمش قهرمانانه» اصطلاحی است که رهبر انقلاب با استفاده از آن در یک سال گذشته، طراحی و هدایت استراتژی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران را در مواجهه با کشورهای 1 +5 در موضوع پرونده هستهای مشخص کردهاند. پیش از این نیز ایشان در سال ۱۳۷۵ در دیدار با مسؤولان وزارت امور خارجه و نمایندگان سیاسی کشور، عرصه دیپلماسی را «میدان نرمشهای قهرمانانه» خوانده بودند اما این تعبیر را اولینبار برای تدبیر امام حسن علیهالسلام و پذیرش صلح در برابر معاویه به کار برده و آن را «پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ» نامگذاری کرده بودند.
به نظر میرسد اینگونه «مانور هنرمندانه» در سیره دیگر ائمه علیهمالسلام نیز قابل ملاحظه و تطبیق باشد و ماجرای «پذیرش ولایتعهدی توسط امام رضا علیهالسلام» از دیگر مصادیق آن است. البته قطعاً و لزوماً در نمونهیابیهای تاریخی و در اینگونه استفادهها و درسگرفتنها برای امروز، باید به «وجه شباهت» توجه داشت و از تطبیق در دیگر موارد خودداری کرد. امام رضا علیهالسلام در مانور هنرمندانه پذیرش ولایتعهدی (البته به زور تهدید مأمون)، هدف کلانی را مد نظر قرار داده بودند (که توضیح خواهیم داد) و با استفاده از این نرمش در مقابل حکومت طاغوت، در نهایت موفق به تحقق اهدافی کلان و پیشبرد خط اصلیای شدند که دیگر ائمه علیهمالسلام هم دنبال آن بودند.
انگیزه مأمون از پیشنهاد ولایتعهدی مأمون در سال ۱۹۸ هجری قمری و پس از 5 سال جنگ خونین و خانمانسوز با برادرش امین - فرزند دیگر هارونالرشید - زمام حکومت و خلافت را به دست گرفت. طرفداران امین سر ناسازگاری با حکومت مأمون گذاشتند و به اعتراض و اقدام علیه آن پرداختند. از سوی دیگر، علویان و شیعیان نیز که حکومت مأمون را طاغوت میدانستند، در نقاط مختلف سرزمین پهناور اسلامی آن روز، اقدام به مبارزه و قیام میکردند. علاوه بر آشفتگی و نابسامانی داخلی، چالشها و هماوردیهای خارجی نیز خطر بزرگ دیگری برای حکومت مأمون و عباسیان به شمار میرفت. دولتهای غیرمسلمان همواره در پی فرصت مناسبی بودند تا حکومت اسلامی - هرچند بهظاهر - و کیان اسلام را از میان بردارند.
امام رضا علیهالسلام از فرصت 5 ساله جنگ مأمون و امین، برای نشر اندیشهها و عقاید اهل بیت علیهمالسلام در سراسر سرزمینهای اسلامی استفاده فراوان بردند. این فعالیتها مأمون را به فکر چارهجویی انداخت. او برای مقابله با شیعیان و علویان میتوانست همانند خلفای سلف خود، برخورد سخت و شدید را در پیش گیرد اما تجربه تلخ برخوردهای هارونالرشید با امام موسیکاظم علیهالسلام و شیعیان آن حضرت، در مقابل چشمان او بود. هارون حتی با زندانیکردن و مسمومکردن امام کاظم علیهالسلام نتوانسته بود از گسترش فعالیتهای شیعیان جلوگیری کند: «شاید مأمون در ارزیابی خطر شیعیان برای دستگاه خود واقعبینانه فکر میکرد. گمان زیاد بر این است که فاصله 15 ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بهویژه فرصت 5 ساله جنگهای داخلی، جریان تشیع را از آمادگی بیشتری برای برافراشتن پرچم حکومت علوی برخوردار ساخته بود».
مأمون برای حل این مشکل، تدبیری دیگر اندیشید و امام رضا علیهالسلام را با تحمیل پذیرش پیشنهاد الزامی ولایتعهدی، به سوی خراسان کشاند. قطعاً اقدام مأمون به انتصاب امام رضا علیهالسلام در این مقام، برآمده از دوستی و محبت نسبت به اهل بیت نبود، زیرا دوستی و ارادت مأمون فقط وقتی قابل تایید و تصدیق بود که او از قدرت کنارهگیری میکرد و آن را به امام میسپرد. جنگ 5 ساله مأمون با برادرش برای کسب حکومت نیز شاهدی بر شدت دلبستگی او به قدرت است که فرضیه دوستی او با اهل بیت را رد میکند.
اجمالاً میتوان انگیزه مأمون در پیشنهاد ولایتعهدی به امام رضا علیهالسلام را اینگونه برشمرد:
۱- خاموشکردن قیامها: «اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بیخطر بود». «مأمون میخواست یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشاند و بدین وسیله کارآیی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روزبهروز افزایش یافته بود، به صفر برساند».
۲- مشروعیتبخشیدن به حکومت: انگیزه دیگر «تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافتهای اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافتها بود».
۳- کنترل امام: «مأمون با این کار، امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود، در کنترل دستگاههای خود قرار میداد و بهجز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود درمیآورد».
4- جداکردن امام از مردم: «اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شِکوهها بود، در محاصره مأموران حکومت قرار میداد و رفتهرفته رنگ مردمیبودن را از او میزدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهای مردم فاصله میافکند».
5- کسب وجهه برای خود: «هدف پنجم این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب میکرد، طبیعی بود که در دنیای آن روز، همه او را بر اینکه فرزندی از پیغمبر و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران میکاهد و بر آبروی دنیاطلبان میافزاید».
6- تبدیلکردن امام به توجیهگر اعمال حکومت: «در پندار مأمون، امام با این کار به یک توجیهگر دستگاه خلافت بدل میشد».
سیاست امام در برابر پذیرش ولایتعهدی
به سبب همه دلایلی که آمد، مأمون امام را به خراسان دعوت کرد و پیشنهاد پذیرش ولایتعهدی را به ایشان داد. امام هم که از هدف مأمون آگاه بودند، از قبول آن استنکاف کردند. مأمون اما حضرت را تهدید به قتل کرد و ایشان ناچار و با اکراه ولیعهدی را پذیرفتند. امام علیهالسلام برای حفظ جانشان نبود که تسلیم خواسته مأمون و پذیرش ولایتعهدی شدند، بلکه ایشان میدانستند با کشتهشدنشان نابسامانیهای بسیاری به وجود خواهد آمد؛ از جمله اینکه:
۱- آشوب و آشفتگی تمام پایگاههای مردمی امام رضا علیهالسلام را فرامیگرفت و این سرآغازی میشد بر کشتار گسترده خاندان و یاران آن حضرت.
۲- قیامهای مسلحانهای بدون تأمل و روال منطقی به راه میافتاد که فاقد هرگونه نظم و نسقی میبود.
اینها دلایلی بود که چهبسا امام رضا علیهالسلام را به پذیرفتن پیشنهاد الزامی ولایتعهدی مأمون واداشت. حال با چنین پیشامدی، امام علیهالسلام با نشاندادن یک نرمش، از این فرصت پیشآمده برای احیای سنتهای فراموششده،
از میان برداشتن بدعتها، بسیج توانمندیها، خنثیکردن برنامههای مأمون برای آینده و تصحیح اندیشهها و مفاهیم نادرست سیاسی، نهایت استفاده را بردند. ایشان در عین پذیرفتن ولایتعهدی، برای پیشبرد برنامههای مدنظرشان و ناکام گذاشتن مأمون در دستیابی به اهدافش، تدابیری را نیز اتخاذ کردند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1- «هنگامی که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند، آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضایی خود پر کردند، به طوری که همهکس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت سوء حضرت را از وطن خود دور میکند».
2- «هنگامی که در مرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد، حضرت بشدت استنکاف کردند و تا وقتی مأمون صریحاً آن حضرت را تهدید به قتل نکرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همهجا پیچید که علیبن موسیالرضا ولیعهدی و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود، نپذیرفته است [...] خود امام از هر فرصتی، اجباریبودن این منصب را به گوش این و آن میرساندند، همواره میگفتند من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدی را قبول کردم».
3- «با این همه، علیبن موسیالرضا فقط بدین شرط ولیعهدی را پذیرفت که در هیچیک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد. [...] امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهراً از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردار بود، چهرهای به خود میگرفت که گویی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است؛ نه امری، نه نهیای، نه تصدی مسؤولیتی، نه قبول شغلی، نه دفاعی از حکومت و طبعاً نه هیچگونه توجیهی برای کارهای آن دستگاه».
دستاوردهای امام از فرصت بهوجودآمده
حضرت رضا علیهالسلام از شرایطی که دست داده بود و طبعاً برایشان آزادی نسبیای به همراه داشت، چند زمینه را عرصه فعالیتهای خویش ساختند و توانستند با نشاندادن این نرمش، اهداف کلان مد نظر خود را دنبال و آنها را محقق کنند:
1- اقامه دین و احیای سنت: موقعیت بهدستآمده فرصتی بود تا امام رضا و خاندان و یارانشان به تبیین مَعالم دین، احیای سنت پیامبر و نشر و ترویج منش و روش اهل بیت علیهمالسلام در عرصههای سیاسی و اجتماعی بپردازند.
در حالی که امام در دربار بودند و میتوانستند با وزیران، سرداران و نزدیکان مأمون دیدار و فعالیت خود را دنبال کنند، هر یک از برادران حضرت در شهرهای خود رهبران جنبش شده بودند و یاران ایشان نیز هر جا که بودند، به فعالیت انقلابی خود میپرداختند.
2- بسیج توانمندیها: پس از ناکامماندن قیام علویان و شکست نظامی آنان، شرایط پیشآمده سبب شد آنان دیگر مورد پیگرد حاکمیت قرار نگیرند. انقلابیون در این فرصت، به بسیج نیرو و توانمندیها پرداختند تا پس از دورهای آرامگرفتن، خود را برای قیام در زمانی مناسب آماده کنند.
3- برملا کردن داعیه امامت شیعی: «اما بهرهبرداری اصلی امام از این ماجرا بسی از اینها مهمتر است. امام با قبول ولیعهدی، دست به حرکتی زدند که در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بینظیر بوده است و آن برملاکردن داعیه امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست. تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن، سخنانی را که در طول یکصدوپنجاه سال جز در خفا و با تقیه و به خِصّیصین و یاران نزدیک گفته نشده بود، به صدای بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان -که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجهیک آنها قرار نمیگرفت - آن را به گوش همه رساند».
4- اعتراف مأمون به حقانیت امام: حکومت امویان و پس از آنان خاندان عباسی، با ابزار ترغیب و تشویق و ترساندن، سعی در پنهانکردن فضایل اهل بیت و کاستن از جایگاه و منزلت آنان داشتند اما پس از آنکه امام رضا منصب ولایتعهدی را پذیرفتند، اوضاع دگرگون شد. اکنون مأمون فضایل اهل بیت را برمیشمرد و از مظلومیت اهل بیت علیهمالسلام و از ستمهای حاکمان پیشین بر آن خاندان سخن میگفت.
5- مناظرههای آزادانه امام با پیروان ادیان دیگر: مأمون برای تضعیف جایگاه علمی امام رضا علیهالسلام، از دانشمندان دیگر ادیان دعوت میکرد تا به مناظره با امام بپردازند. او به فضل بن سهل دستور داده بود به این منظور، اصحاب آرا و اندیشههای گوناگون را گرد آورد. حضرت رضا علیهالسلام از این فرصت هم استفاده میکردند و بر اساس کتابهای معتبر خودِ آن صاحبان آرا و اندیشهها، به محاجّه و بحث با آنان میپرداختند و دلایلشان را مردود و باطل میکردند، در نهایت همگی تسلیم گفتار و منطق امام میشدند و به درستی اندیشه و افکار آن حضرت اعتراف میکردند.
قطعاً سیره معصومین علیهمالسلام در همه ادوار میتواند درسی برای مؤمنان در صحنههای گوناگون باشد. زمانی که امام رضا علیهالسلام مبارزه را شروع کردند، گفته میشد چگونه میخواهید در برابر اختناق برجای مانده از دوران هارون بایستید؟! لکن با تدبیر امام و پس از یک دورهای کار به جایی رسید که آنچنان تفکر ولایت اهل بیت علیهمالسلام در دنیای اسلام گسترش پیدا کرد که دستگاه بنیعباس از مواجهه با آن عاجز ماند. پذیرش ولایتعهدی مأمون توسط امام رضا علیهالسلام، به ما درس دنبالکردن اهداف کلان، پیگیری مدام برای دستیابی به آنها و حفظ اصول در عین داشتن انعطاف را میآموزد.
منبع: وطن امروز