کد خبر:۳۵۶۵۷۴

سَرِدیو از تنش جدا می‌شود؟

داستان یک پادشاه و چند دولت و چند ملت که از قرن بیستم تاکنون در بریتانیای کبیر در حال صغیر شدن شاهد بوده‌ایم، راز بقا نیست بلکه مرثیه‌ای است بر یک رویا. حتی در میانه قرن بیستم که زمان شکل‌گیری بزرگ‌ترین اتحادها و بلوک‌بندی‌ها بود هم بسیاری روشنفکران بزرگ غربی، رویای امپراتوری در ذهن انگلیسی‌ها را ذهنیتی واپس‌گرا می‌دانستند که به جای چشم‌انداز، تنها پیشینه دارد.

به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، این پنجشنبه که از راه برسد، اغلب اسکاتلندی‌ها دلایل و انگیزه‌های زیادی برای انداختن برگه «آری» به صندوق همه‌پرسی جدایی از بریتانیا دارند اما برای مردم جهان همین یک انگیزه بس که با رای مثبت آنها سر « لِوْیاتان بریتانیا» از تنش جدا می‌شود.«آری» گفتن به جدا شدن سر این امپراتوری شر، لطفی است که «مک»‌ها هم به خودشان می‌کنند هم به مردم جهان، چرا که پادشاهی بریتانیا هنوز هم مثل 3 قرن گذشته، یکی از مسببان جنگ و کشتار و مصیبت در هر گوشه‌ای از دنیاست و با رو به ضعف گذاشتن و در نهایت  فروپاشی‌اش قطعا ما به صلح جهانی نزدیک‌تر می‌شویم نه به «جنگ سوم جهانی» یا آن خوابی که لندن و واشنگتن برای بشریت دیده‌اند.

«تامس هابز» فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم که بنیان بسیاری از نظریه‌های قرارداد اجتماعی را در فلسفه سیاسی امروزین گذاشته است،  موجودی مصنوعی که دولت یا جمهوری را به وجود می‌آورد، یا همان سلطه پنهان را « لِوْیاتان» نام می‌دهد؛ هیولایی کریه و شیطانی که  از مکاشفات یوحنا اقتباس شده و در فرهنگ کلیسایی یکی از 4نگهبان جهنم است. تردیدی نیست که تعریف هابز از هیولای درون کالبد حاکمیت  منطبق با درکی بود که او از مشاهده نحوه تشکیل امپراتوری آنگلوساکسون‌ها در سال‌های حیاتش در کنار قدرت به آن رسیده بود.

تصویر معروفی که هابز روی جلد چاپ اول کتاب « لِوْیاتان» ترسیم می‌کند، غولی است تاجدار که شمشیری در یک دست و عصای پاپی در دست دیگر دارد. لویاتان نیرویی نظامی و روحانی را در اختیار دارد که سلطه بر اجسام و وجدان‌ها را به او اعطا می‌کند. گویی روح این تصویر در نشان خاندان سلطنتی بریتانیا که پس از مرگ هابز و پس از الحاق اسکاتلند به پادشاهی بریتانیا طرح شد، دمیده است.  انگار او می‌خواسته به آیندگان بگوید که از نزدیک دیده که چگونه « لِوْیاتان»، این روح شیطانی قدرت‌طلبی بی‌پایان از همان آغاز در «پادشاهی متحد» یا «بریتانیای کبیر» رسوخ کرده است. حال سرزمینی کهن که روی نقشه حکم تاج این پادشاهی یا به تعبیر خود انگلیسی‌ها کله موش جزیره انگلستان را دارد، 300 سال پس از الحاق به شر در تکاپوی خیر است برای استقلال.

بزرگ‌ترین چشم‌انداز اسکاتلندی‌ها استقلال اقتصادی است، آن هم از نوع نفتی‌اش. قرن‌ها پیش کل جزیره انگلیس در دست اقوام سلتی بود که اجداد اسکاتلندی‌ها و ایرلندی‌های امروز هستند. مهاجران آنگلوساکسون به آنها لقب «آبی» داده بودند چون هنگام جنگ  پوست صورتشان را با ماده‌ای که از دل زمین می‌جوشید رنگ می‌کردند. نفتی که در این 40 سال خزانه لندن و مخزن سوخت ماشین جنگی بریتانیا را پر می‌کرد حالا به سلاحی علیه پادشاهی در دست استقلال‌طلبان شمالی یا اسکاتلندی‌ها تبدیل شده است. اغلب منابع نفتی اطراف جزیره  در محدوده قلمروی ایالت اسکاتلند است و مطابق موازین بین‌المللی در صورت استقلال آن، ملی اعلام شده و سهم مردم این کشور می‌شود که تا امروز نه تنها از مواهب نفتی‌شان برخوردار نبودند بلکه باید مالیات‌هایی سنگین به لندن می‌پرداختند تا ماشین جنگی‌اش را روشن نگه دارد.

آخرین نظرسنجی معتبر درباره آرای احتمالی اسکات‌ها در همه‌پرسی روز هجدهم سپتامبر نشان می‌دهد طی یک هفته، موافقان استقلال از بریتانیا 3 درصد پیشرفت داشته‌اند. 54 درصد پاسخ‌دهندگان به نظر سنجی «مرکز پویش‌های قومی» گلاسکو را  کسانی تشکیل می‌دهند که پنجشنبه می‌خواهند برگه «آری» را به صندوق بیندازند. تا هفته پیش این رقم 51 درصد بود، پس سفر توأم با عجز و لابه دیوید کامرون به ادینبورو و بر افراشتن پرچم اسکاتلند بر فراز نخست‌وزیری لندن و اتحاد احمقانه رهبران 3 حزب اصلی محافظه‌کار، کارگر و لیبرال  تاثیری بر عزم ملی مردم شمال جزیره نداشته است و آنها پای در راهی بی‌بازگشت گذاشته‌اند که به تولد یک کشور جدید منتهی می‌شود. اما آیا پادشاهی متحد بریتانیا هم با این اتفاق در جاده‌ای بی‌انتها قدم می‌گذارد؟

شواهد موجود موجب می‌شود تصدیق کنیم که «آری» به اسکاتلند مستقل، همان «آری» به فروپاشی بریتانیا خواهد بود که فعلا به غیر‌ از اسکاتلند؛ ولز، ایرلندشمالی و چند جزیره و منطقه کوچک دیگر مثل جبل‌الطارق را شامل می‌شود. شاید بگویید اسکاتلند پس از استقلال هم زیر چتر سلطنت باکینگهام باقی می‌ماند، همان گونه که کانادا، استرالیا و نیوزلند ماندند اما در پاسخ باید باز به تعریف روح مصنوعی «لِوْیاتان» در موجودیت نظام امپراتوری بازگردیم و خاطرنشان کنیم که این روح تمامیت‌خواه که همواره به دنبال کالبدی فراخ‌تر در جغرافیای جهانی بوده به زحمت در کالبدی تکه‌تکه شده دوام می‌آورد و همانطور که هابز گفته است «جنگ داخلی و تجزیه» آن را به سوی مرگ سوق می‌دهد، همانطور که رکود کشورگشایی‌های بریتانیا پس از جنگ دوم جهانی، امپراتوری را بیمار کرد و به ظهور ابرقدرتی تازه به موازات آن در آن سوی آتلانتیک شمالی انجامید. تصور کنید اگر ایالات متحده آمریکا امروزی  به جای برخورداری از یک دولت مرکزی قدرتمند، به مجموعه‌ای از چندین کشور(ایالت‌های سابق) مستقل اما همپیمان تقلیل می‌یافت، چه ابرقدرت بی‌قدرتی می‌شد.

فرض دیگری هم وجود دارد و آن اینکه اسکاتلندی‌ها پس از استقلال، همه‌پرسی دیگری مطابق معیار‌های اتحادیه اروپایی برگزارکنند و در آن باقی ماندن زیر چتر قیمومیت سلطنت انگلستان را به رای بگذارند، همان طور که جمهوری ایرلند در 1931 به طور کامل مستقل و تبدیل به جمهوری شد نه یک کشور سلطنتی مثل کانادا.

داستان یک پادشاه و چند دولت و چند ملت که از قرن بیستم تاکنون در بریتانیای کبیر در حال صغیر شدن شاهد بوده‌ایم، راز بقا نیست بلکه مرثیه‌ای است بر یک رویا. حتی در میانه قرن بیستم که زمان شکل‌گیری بزرگ‌ترین اتحادها و بلوک‌بندی‌ها بود هم بسیاری روشنفکران بزرگ غربی، رویای امپراتوری در ذهن انگلیسی‌ها  را ذهنیتی واپس‌گرا می‌دانستند که به جای چشم‌انداز، تنها پیشینه دارد. در واقع پس از جنگ دوم جهانی انگلستان خود به امپراتوری جدیدتری ملحق شده است که رفته رفته در هیات ایالات متحده آتلانتیک شمالی خودنمایی کرده و در حال گسترش مرزهای خود به سمت شرق اروپا و مدیترانه است. هر چند این امپراتوری جدید مصداق همان بیماری است که به جان امپراتوری بریتانیای سابق افتاد، چرا که فاقد یک روح مصنوعی واحد یا یک «لِوْیاتان» است.
 

 

 

منبع: وطن امروز

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار