به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، در حوزهی دین، چند موضوع وجود دارد که از طرف روشنفکران بهعنوان پدران فکری جریان اصلاحات و شهید مطهری و دیگر علمای اسلامی مورد توجه بوده است که به هرکدام از آنها اشارهای میشود:
1. منشأ دین: برخی جریانهای روشنفکری، به تبعیت از اشخاصی مثل کنت، دورکیم و فوئرباخ، منشأ دین را گاهی ترس، گاهی جهل بشر و گاهی ازخودبیگانگی میدانند. یعنی مراجعهی انسانها را به دین، ناشی از ترس یا جهل آنها میدانند. مثلاً آگوست کنت چند مرحله را برای حیات بشر معرفی میکند و معتقد است بشر در دوران کودکی خود نمیتوانسته حقایق را کشف کند و آن را به امری ماورایی نسبت میداد. او نمیتوانست چرایی زلزله و آتشفشان را تحلیل کنند و به دلیل جهلش، آن را به خشم خدایان نسبت میداد. آگوست کنت معتقد است که وقتی بشر به بلوغ رسید و با علم تجربی توانست کشف کند که چرا آتشفشان و زلزله اتفاق میافتد، دیگر نیاز به طرح مسئلهی دین نیست و دین در حقیقت محصول دوران کودکی بشر است. برخی از روشنفکران بهتبع کنت و دورکیم، این را موضوع را در منشأ دین طرح کردهاند. شهید مطهری با این افکار آشنا بودند و به مناسبت دربارهی این موضوع بحث کردهاند. از نظر ایشان، «انگیزهی گرایش مردم به دین» غیر از «منشأ پیدایش دین» است[1] و پاسخ دادهاند که منشأ دین نمیتواند ترس، جهل یا ازخودبیگانگی باشد و دیدگاه کنت، دورکیم و طرفداران آنان را هم رد کردند.[2]
2. شخصی بودن دین: جریان روشنفکری معتقد است که دین امری است شخصی که ظهور خارجی ندارد. دین هرکس برای خود او و براساس علایق اوست و قوانین آن را هم همان شخص طراحی میکند. در نتیجه، در سیر تکامل فردی هر شخص است که دین معنا پیدا میکند که برخی از روشنفکران هم این دیدگاه را پذیرفتهاند. شهید مطهری این دیدگاه را هم نقد کردهاند. ایشان معتقد بودند که دین امری شخصی نیست، بلکه امری است که قوانین آن و چگونگی عبادت در آن از طرف خدا طراحی میشود و ظهور و بروز دین هم شامل دو بخش فردی و اجتماعی است.
3. قلمرو دین: نکتهای که در نگاه روشنفکران و شهید مطهری بیشتر مورد توجه است، حوزهی فعالیت دین، قلمرو دین یا به عبارتی، حداقلی یا حداکثری بودن دین است. دین در چه حوزههایی میتواند ورود داشته باشد؟ آیا فقط در حوزههایی مثل روابط فردی، اصلاح رابطهی شخص با خدا و رابطهی اخروی باید حضور داشته باشد یا میتواند در عرصههای دنیوی و اجتماعی هم حضور فعال داشته باشد؟
نگاه جریان روشنفکری به دین و مقایسهی آن با نگاه شهید مطهری
اکثر روشنفکران دینی که عقبهی فکری اصلاحطلبان را شکل میدهند، با اینکه مسلمان هستند و در حقیقت، خدا، پیامبر، آموزههای وحیانی و معاد را قبول دارند، اما دربارهی این موضوع که آیا این آموزهها میتوانند در حوزهی روابط غیرشخصی وارد شوند، تردید دارند. اغلب ایشان معتقدند حضور دین در اجتماع، باید حضوری حداقلی باشد و دین از مواردی است که به حریم شخصی و خصوصی افراد مرتبط میشود (این دیدگاه در حقیقت متأثر از جان لاک است). در نتیجه، دولتها هم که حق دخالت در حریم خصوصی افراد را ندارند، در حوزهی دین و روابط مذهبی هم نباید دخالت و سیاستگذاری داشته باشند. در کشور ما نیز بهتبع جان لاک، این اندیشه از سوی روشنفکران طرح شد که حضور دین در حوزههای اجتماعی، اعم از سیاست، اقتصاد، تربیت و... حضوری بلاوجه است که در حقیقت، یکی از شاخههای آن، جدایی دین از سیاست نام گرفت. مفهوم سکولاریسم، فقط جدایی دین از سیاست نیست، بلکه مفهوم آن جدایی دین از حوزهی روابط اجتماعی و معیشت است که سیاست هم یکی از مهمترین این حوزههاست.
شهید مطهری به این نکته توجه داشتند که بسیاری از افراد، به اسم نگاه داشتن و پاسداشت حریم دین، دین را از ورود به سیاست منع میکنند. ایشان تعبیر کنایی جالبی دارند و میفرمایند مسئلهای که جریان روشنفکری، که البته امروز هم فعال هستند، به نام تفکیک دین از سیاست مطرح میکند، در حقیقت یک ناسزای مؤدبانه است به اسلام و معنای آن این است که اسلام پاسخگوی نیازهای امروز ما نیست.
اتفاقاً جریان روشنفکری بهانههای مختلفی برای ناکارآمد نشان دادن دین در حوزهی روابط اجتماعی و سیاسی مطرح میکند، از جمله اینکه اگر دین وارد فضاهای اجتماعی شود، قداست خود را از دست میدهد. یا اینکه انبیا رسالت و دغدغهای برای تشکیل حکومت نداشتند و در حقیقت فقط مبلغ بودند و رسالت آنها تبلیغ دینی بود، اما شهید مطهری با هوشمندی اعجابآوری که نسبت به این جریانها داشتند، تکتک این ادعاها را بهصراحت پاسخ دادند.
مثلاً ایشان میفرمایند که حکومت یکی از شأنهای پیامبری است. این فرمایش ایشان برخلاف تصور جریان روشنفکری است که شأن پیامبری را از شأن حکومت جدا میداند و همچنین برخلاف تلقی مسیحیت است که گفته شده کار خدا را به عیسی و کار دنیا را به قیصر بسپارید. استاد مطهری معتقد است در تفکر اسلامی، حکومت کردن یکی از شئون پیامبران است؛ یعنی حکومت را نه از باب اینکه وکیل مردم هستند، بلکه از این باب که ولی خدا هستند و ولایت الهی دارند تلقی میکنند.[3]
در جای دیگری، ایشان در یک استدلال عقلانی، بحث نیاز جامعه به رهبر را مطرح میکنند و میگویند به هر حال، جامعه نیاز به رهبر دارد و رهبر جامعه، چه در امور دنیوی و چه در امور اخروی، زمامدار و ولیامر مسلمین محسوب میشود و وقتی میخواهند مصداق رهبر را معرفی کنند، پیامبر اکرم و معصومین (ع) را مصادیق این ولیامری میدانند.[4] جالب است که شهید مطهری وقتی دربارهی کسانی که حضور دین در عرصهی سیاست را باعث لکهدار شدن دامان دین میدانند و به بهانهی تقدس دادن به دین، آن را از ورود به حوزههای سیاسی منع میکنند، تصریح میکنند که نسبت دین و سیاست مثل نسبت روح با جسم یا مغز با پوست است و اتفاقاً به دغدغهمندان پیشرفت که آن زمان به ترقیخواهان موسوم بودند، توصیه میکنند که بزرگترین آرزوی هواخواهانِ ترقیِ اسلام باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد. عجیب است که دیدگاه کسانی که از عقبماندگی مسلمانان دم میزنند و خود را بهعنوان روشنفکر مدعی نجات مسلمانان میدانند، این است که جامعهی اسلامی اگر میخواهد پیشرفت کند، باید از دین فاصله بگیرد. شهید مطهری بهصراحت میگویند اگر ما دغدغهی ترقی جامعهی اسلامی را داریم، باید کاری کنیم که سیاست و دیانت توأم شوند و روح و بدن یا مغز و پوست به هم بپیوندند.[5]
در جایی دیگر، تأکید میکنند که «کار اساسى این است که مردم ایمان پیدا کنند که مبارزهی سیاسى یک وظیفهی شرعى و مذهبى است. تنها در این صورت است که تا رسیدن به هدف، از پاى نخواهند نشست. مردم در غفلتاند که از نظر اسلام، سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست. پس همبستگى دین و سیاست را باید به مردم تفهیم کرد.»[6]
شهید مطهری به این نکته توجه داشتند که بسیاری از افراد به اسم نگاه داشتن و پاسداشت حریم دین، دین را از ورود به سیاست منع میکنند. ایشان تعبیر کنایی جالبی دارند و میفرمایند مسئلهای که جریان روشنفکری، که البته امروز هم فعال هستند، به نام تفکیک دین از سیاست مطرح میکند، در حقیقت یک ناسزای مؤدبانه است به اسلام و معنای آن این است که اسلام پاسخگوی نیازهای امروز ما نیست و نخستین بار ترکها با الهام از غربیها آن را طرح کردند.[7]
سکولاریسم مبانی خاصی دارد که با مبانی اسلامی ناسازگار است. در حقیقت اسلام منهای سیاست مساوی است با اسلام منهای اسلام. اومانیسم و لیبرالیسم از پایههای سکولاریسم است که هیچکدام با تفکر اسلامی سازگار نیستند و شهید مطهری هم در موارد مختلف، نسبت به آن موضع گرفتهاند. در پاسخ به این پرسش که از چه زمانی این تفکرات به جامعهی اسلامی راه یافت، میگویند که بذر جدایی دین از سیاست از زمان وقایع پس از رحلت حضرت رسول (ص) پاشیده شد.[8] همچنین میگویند بزرگترین ضربتی که بر پیکر اسلام وارد شد، از روزی بود که سیاست از دیانت نفی گردید.[9]
بنابراین هرگز نمیتوان نگاه حداقلی به دین یا انگارهی جدایی دین از سیاست را با هیچ تفسیری به شهید مطهری نسبت داد. ایشان تیزهوش بودند و از ابتدا هم مبانی سکولاریسم را نقد کردند و بهصراحت در بسیاری موارد، تأکید کردند که بُعد اجتماعی دین پررنگ است.
قصد جریان روشنفکری بهعنوان پدران فکری اصلاحات این است که اسلامِ فردی را در ظاهر جنبههای معنوی دین پیاده کند. این در حالی است که چیزی به نام اسلام فردی وجود ندارد و جدا کردن مباحث سیاسی اجتماعی از اسلام، مساوی است با نفی ارکان اسلامی. در میان تمام ابواب فقهی، که ناظر به سطح و ظاهر دین است، چند باب به مسائل فردی اختصاص دارد؛ یعنی اگر ما بخواهیم ظاهر اسلام را پیاده کنیم، ناچار هستیم که وارد مسائل سیاسی و اجتماعی شویم.
بنابراین جریان روشنفکری و بهتبع آنها، تئوریسینهای اصلاحات، در چند محور عمده با مرحوم مطهری اختلاف جدی دارند: منشأ دین، شخصی یا غیرشخصی بودن دین و گسترهی شریعت یا قلمرو دین. جریان روشنفکری، دین را حداقلی و مخصوص روابط فردی میدانند، اما شهید مطهری مانند امام (ره) بهصراحت مسئلهی جدایی دین از سیاست را نفی میکنند و میفرمایند این بزرگترین ضربهای بوده که به پیکر جامعهی اسلامی وارد شده است.
نتایج و تأثیرات نوع نگاه شهید مطهری و پدران فکری اصلاحطلب به دین در جامعه
بخش عمدهی این بحث به نوع انتظارات ما از حاکمیت مربوط میشود. اگر ما دین را مانند جان لاک امری شخصی و مربوط به حریم خصوصی قلمداد کنیم، انتظار ما از حاکمیت این است که به این مسائل ورودی نداشته باشد. در اینصورت، حاکمیت حق ندارد در آموزشوپرورش و صداوسیما گزارههای دینی را تبلیغ کند و نباید وارد حوزهی دین و قانونگذاری دربارهی آن شود.
ولی اگر دیدگاه شهید مطهری را بپذیریم، دامنهی ورود حاکمیت به مسائل دینی بسیار متفاوت با تلقی کنونی برخی افراد میشود. برخی مسئولین معتقدند که دولت نباید دغدغهی مسائل دینی را داشته باشد و دین و فرهنگ مسائلی هستند که فقط حوزهی علمیه باید به آن بپردازد. این عقیده کاملاً مخالف دیدگاه شهید مطهری و امام (ره) است. این سخن، ترمیمشدهی سکولاریسم است که با بیان دیگری همهی محتوای آن آورده میشود.
تمام نزاعهایی که این روزها در مقالات و رسانهها دربارهی سهم دولت در دیندار کردن مردم مطرح میشود، که البته گاهی به طعنه گفته میشود که بهزور نمیتوان مردم را به بهشت بُرد، ناشی از این است که نوع نگاه ما به دولتها، فعالیت در قلمرو حریم اجتماعی و دنیوی است یا حریم دین هم به مأموریتهای حاکمیت اضافه میگردد که این مهمترین نتیجهی این اختلاف است. جریان روشنفکری معتقد است که حاکمیت، حق ورود به این مسائل را ندارد، ولی شهید مطهری بهتبع امام (ره) میفرمایند که چنین نیست و اگر قرار است اسلام محقق شود، باید بدانیم که اسلام یک دین ذاتاً اجتماعی است و نمیتواند نسبت به اجتماع بیتفاوت باشد. رسالت حاکمیت، اصلاح معاش و معاد مردم است. *
پی نوشت ها:
[1]. مرتضی مطهری، مجموعهی آثار، ج 3، ص 549.
[2]. همان، ص 553 تا 559.
[3]. مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص 96.
[4]. همان، ص 112.
[5]. یادداشتهای استاد مطهری، ج 9، ص 185.
[6]. مجموعهی آثار، ج 24، ص 35.
[7]. یادداشتهای استاد مطهری، ج 10، ص 198.
[8]. همان ج 9، ص 185.
[9]. همان.
منبع: برهان