گروه آزاداندیشی "خبرگزاری دانشجو"، احمد رهدار؛ منکران مسلمان تمدن اسلامی خود بر دو گروه کلان تقسیم میشوند: عدهای بر این باورند که اساساً «تمدن» پارادایمی مناسب با امکانها و شرایط گذشته بوده و جهان مدرن در مجموع، ویژگیها و تغییراتی پیدا کرده که تمدن (اعم از دینی و غیردینی) در ساحت آن امکان تحقق ندارد و لذا پارادایم تعینبخش در این ساحت، فرهنگ است نه تمدن.
این گروه نظریهپردازان غربی قائل به امکان و وجود تمدن در عصر مدرن از جمله هانتینگتون را نیز از همین منظر به نقد میکشند. این در حالی است که عدهای دیگر بر این باورند که صورت نهایی و تام و تمام دین، جز در قامت تمدن، امکان تحقق ندارد و اگر تمدن دینی(اسلامی) امکان تحقق نداشته باشد، لاجرم باید بخش قابل توجهی از ظرفیتهای دین، هیچ گاه امکان تحقق نداشته و جعل عبث و لغوی داشته باشند.
راقم این سطور با ایمان به امکان تحقق تمدن اسلامی حتی با وصف در تراز اسلام، ذکر نکات ذیل را برای روشن شدن این بحث لازم میداند:
اسلام از یک وضع حداقلی تا یک وضع حداکثری ادامه مییابد
1. اسلام، مفهومی تشکیکی بوده که از یک وضع حداقلی که شامل ایمان به خدا، رسولان الهی، قیامت و نیز اقرار به شهادتین است، شروع شده و تا یک وضع حداکثر که مقام انسان کامل در افق «قاب قوسین او ادنی» است، ادامه مییابد.
براین اساس، اولاً هر فرد، جریان و نهادی که در میانه این دو وضع حداقل و حداکثر قرار گیرند، میتوانند وصف و عنوان اسلامی به خود بگیرند، به عنوان مثال؛ اکثر افراد، جریانها و حکومتهایی که در تاریخ اسلام ظهور یافته و مدعی اسلام خواهی بودهاند، مثل خوارج، بنی عباس و ..... میتوانند وصف اسلامی داشته باشند. زیرا این جریانها و حکومتها به ظاهر به جنگ اعتقادات اساسی اسلامی مثل ایمان به خدا و قیامت و نیز به جنگ مناسک اساسی اسلام مثل نماز و روزه و .... نرفتهاند، اگر چه برخی از آنها آگاهانه و ناآگاهانه این اعتقادات و مناسک را به گونهای تفسیر کردهاند که تامین کننده اهداف خودشان باشد. آنها در حقیقت، واجد درجهای از اسلام بودهاند و به همین علت، در هر حال از جریانها و حکومتهای آشکارا مشرک و کافر بهتر بودهاند، هر چند با آن درجه از اسلام که عقلانیت جمعی اسلامی(اعم از شیعی و سنی) آن را به طور نسبی مطلوب میداند فاصلهها داشتهاند.
تشکیکی بودن مفهوم اسلام، به معنی غیربسته بودن مسیر آن است
ثانیاً تشکیکی بودن مفهوم اسلام، به معنی غیربسته بودن مسیر آن است. بدین معنی که مراتب و منازل مختلف اسلام را نمیتوان و نباید بسان طبقات نظامهای کاستی ترسیم کرد. به گونهای که نتوان از یک مرحله به مراحل دیگر، صعود یا نزول داشت. از این جهت، استکمال اسلامی تفاوتی آشکار با استکمال تحصیلی دارد؛ چه، در فرآیند تشکیکی تحصیل علم، پس از نائل شدن به مرتبهای از علم، تلاشهای بعدی در این راستا در اکثر موارد برای نیل به مراتب بالاتر از درجه پیشین ختم شده و به ندرت باعث میشود تا از همان درجه پیشین نیز عقبتر رود. این در حالی است که حرکت در جاده استکمالی اسلام، ضرورتاً یک طرفه نبوده و همواره امکان عقب رفت در مسیر- هم چنان که امکان پیشرفت در آن هست- وجود دارد.
2. با وجود همه امکانهای تاویل و تفسیری که در نصوص اسلامی وجود دارد، امکان فهم یقینی از نصوص مذکور بهاندازهای که حداقلهای اسلامیت را تامین کند، میسر است. حتی در مراتب بالاتر فهم اسلامی- که مستلزم خوانش عمیقتر لایهها و بطون نصوص است و امکان تاویل و تفسیرهای متفاوت و شاید متضاد در آنها وجود دارد- هم ابزار و قواعدی برای فهم وجود دارد که عقلانیت قرائتهای بسیار زاویهدار را رد میکند.
اسلامهای چهارگانه
از همین روست که در جهان اسلام، قرائتهایی چون غلات (منتسب به تشیع) و نواصب(منتسب به تسنن) مورد اقبال عمومی قرار نگرفتهاند. اهمیت توجه به این قضیه از آن روست که برخی با تفکیک انتزاعی و تفاوت گذاشتن میان واقعیت نفس الامری اسلام( اسلام1)، اسلام دریافت شده توسط پیامبر (اسلام 2)، اسلام دریافت شده توسط مسلمانان(اسلام 3) و اسلام پیاده شده در تاریخ توسط مسلمانان(اسلام 4)، بر این باور شدهاند که فرآیند تنزیل و تبدیل اسلام از «اسلام 1» تا «اسلام 4» بیانگر آن است که فهم غیرمعصومانه مسلمان باعث نوعی تقلیل آشکار اسلام واقعی شده به گونهای که در آخرین مرحله خود «اسلام 4» قطعیت اعتبارش را از دست داده است.
پیامد این عدم قطعیت در حوزه فقه، تعطیلی بسیاری از حدود در حوزه اخلاق، نسبیت اخلاقی و در حوزه کلام(اعتقادات)، پلورالیسم دینی(معرفتی) است. در این تقریر تنزیلی- تقلیلی از اسلام آنچه مورد غفلت قرار گرفته نسبت اسلامهای چهارگانه است. واقعیت این است که به عنوان مثال؛ تفاوت آنچه توسط مسلمانان از اسلام دریافت شده«اسلام 3» با آنچه به پیامبر اسلام وحی رسیده«اسلام 2» چنان نیست که اولاً پیوستگی تنزیلی اسلام را زیر سئوال برد و ثانیاً به مرحله قلب ماهیت اسلام رسیده باشد به گونهای که احکام دو اسلام سابق و لاحق متفاوت از یکدیگر باشد.
از آیات قرآن نیز همین باور به دست میآید؛ زیرا قرآن خود را «مبین» نامیده و اگر نتوانسته باشد ماهیت پیامش را به مخاطبین بفهماند، بی تردید، وصف مذکور نه فقط عبث، که کذب خواهد بود. به عبارت دیگر؛ اگر قرآن کریم در ایصال پیامش به مخاطبین عاجز بوده باشد، نه فقط فلسفه عقاب و ثواب و احکام آنها در اسلام لغو خواهد بود، بلکه نشان از ضعف خداوند متعال داشته و در این خصوص، تمسک به این استدلال که «فاعلیت فاعل، کامل بوده، اما قابلیت قابل، ناقص است» نیز مشکلی را حل نخواهد کرد؛ زیرا احکام تکلیفی برای استکمال نقص قابلیتهای ناقص جعل میشوند و اگر این وصف نقص، مانع از مواجهه قابلها با احکام شود، نقض غرض میشود.
به طور خلاصه، به نظر میرسد امکانهای تفسیر و تاویل نصوص اسلامی بهاندازهای که قرائتهای متضاد از اسلام را در پی داشته باشد، نبوده، بلکه بهاندازهای است که همه آنها میتوانند شرایط اتصاف حداقلی به اسلام را- به گونهای که بتوان آنها را مراتب تشکیکی یک فهم از اسلام قلمداد کرد- داشته باشند.
چگالی فهم در میان امت اسلامی در مقایسه با همه امتهای دیگر سنگینتر است
3. فهمهای متکثر از نصوص اسلامی فقط ارزش نظری نداشته، بلکه قابلیت اجرا و عمل نیز دارند. از آنجا که حسب فرض همه این فهمها شرایط حداقلی اتصاف به اسلام را دارند، تحقق عینی آنها در مجموع به پیشبرد پروژه اسلام مدد میرساند. آنچه در این خصوص مهم به نظر میرسد این است که سمفونی فهم اسلامی حاصل از قرائتهای متکثر از اسلام، بلندتر از همه سمفونیهای فهم ناشی از متون غیراسلامی است؛ به گونهای که میتوان ادعا کرد چگالی فهم در میان امت اسلامی در مقایسه با همه امتهای دیگر سنگینتر است. چنین ادعایی هر چند در بادی امر، رادیکال و شاید غیرواقعی به نظر بیاید، اما پس از ضمیمه شدن استدلالهای اثبات کننده، مقرون به تایید میشود.
واقعیت این است که اگر دین اسلام به مثابه دین آخرین، جامع و کاملترین همه ادیان و پیامبراسلام به مثابه افضل و برتر همه انبیاء مفروض شود ( که حق نیز چنین است)، منطقاً باید بتوان نتیجه گرفت که امت اسلامی برترین امتهاست و گرنه اساس برتری دین اسلام و پیامبرش در مقایسه با دیگر ادیان و انبیا این است که آنها بتوانند پیروان خود را متمایز و متکامل از پیروان دیگر ادیان تربیت کنند و شاید منظور از سخن گهربار امام علی(ع) مبنی بر اینکه «صورت مردمان بازتاب سیرت حاکمان آن هاست» نیز همین باشد.
با توجه به این نکته است که بطلان برخی نظریهها مبنی بر «مدیریت عمده تحولات مهم تاریخ اسلام از جمله سقیفه، کربلا و ..... توسط یهود» مشخص میشود؛ زیرا اگر اسلام نتواند پیروان خود را به چنان مرحلهای از بلوغ و رشد برساند که اقلیتی یهودی نتوانند عمده مناسبات اجتماعی- تاریخی آنها را مدیریت کنند، از اساس قابل احترام نخواهد بود.
هم چنان که آن دسته از دیدگاههایی که تقریرشان از مجموعه ظرفیتهای امت اسلامی به گونهای است که در شرایط کنونی هیچ توان و ظرفیتی برای اقدام اثباتی در جهت استکمال دینداری اسلامی در آنها شناسایی نمیکنند، بلکه آنها را در شرایط انفعال و تقلید محض از غرب تفسیر میکنند نیز فاقد اعتبار و اصالت خواهند بود. راز این مسئله در این است که وقتی اسلام از پیروان خود تفاوت برتر امروز نسبت به دیروز و فردا نسبت به امروز را مطالبه میکند، انتظار میرود که در درون آموزهها، احکام و مناسک خود، ماده شدن تکاملی را برای معتقدین و ملتزمین به خود به ودیعه گذاشته باشد و گرنه انتظار مذکور انتظاری غیرحکیمانه خواهد بود.
هنر اسلام این نیست که انسانهای کامل میتوانند احکام آن را اجرا کنند
اینجا نیز تمسک به «کامل بودن فاعلیت فاعل و ناقص بودن قابلیت قابل» برای فرار از مسئولیت رشددهندگی اسلام طرفی نمیبندد، چرا که رسالت اسلام، تنها توصیف و تجویز احکام مورد نظرش نیست، بلکه هنر و حتی اعجاز آن در این است که بتواند نظام کامل تشریع خود را بر دوش ظرفیتهای تکوین ناقص پیروانش حمل کند. به عبارت دیگر هنر اسلام این نیست که انسانهای کامل میتوانند احکام آنها را اجرا کنند، بلکه این است که همه انسانها با همه ظرفیتهای متفاوت و ناقصی که دارند، در صورت تمسک به آن میتوانند مسیر استکمال خود را از «اسفل السافلین» تا «اعلی علیین» طی کنند.
صورتهای فرهنگی، حکومتی و تمدنی اسلام در صورتبندی منزلتهای تاریخی آن سهیم هستند
4. به لحاظ تاریخی، تمسک عملی به اسلام در هر دو وجه فردی و اجتماعیاش ثابت نبوده و همواره درحال تغییرات کمی و کیفی بوده است. تغییرات مذکور، منزلتهای تاریخی متفاوتی را برای اسلام تاریخی رقم زده است. ادعای نویسنده بر این است که نمودار منزلتهای مذکور به این دلیل که مابهازای دینورزی در بستر تاریخ (بسان انرژی که تبدیل میشود، اما از بین نمیرود) هیچگاه از بین نمیرود. همواره صعودی و رو به تکامل بوده است. هر چند هم به لحاظ عقلی و هم به لحاظ نقلی میدانیم که هیچ کدام از این منزلتها جز واپسین آنها که در زمان حکومت جهانی آخرین حجت الهی محقق میشود، منزلت کامل نخواهد بود و اساساً همین احساس ناقص بودن قبل از نیل به آخرین منزلت است که حرکت تاریخ را تضمین میکند. آنچه توجه بدان در خصوص مسئله این پژوهش مهم است اینکه هر سه صورت فرهنگی، حکومتی و تمدنی اسلام در صورتبندی منزلتهای تاریخی آن سهیماند، به گونهای که با مطالعه پسینی تاریخ اسلام میتوان صورتهای فرهنگی، حکومتی و تمدنی متنوعی را که البته هر چه به جلو آمدهاند، متکاملتر شدهاند، مشاهده کرد.
صورت تمدنی نوین اسلام در جمهوری اسلامی در حال شکلگیری است
به عنوان مثال، صورت تمدنی ناقص اسلام در قرون دهم تا دوازدهم در ایران عصر صفوی که برخی از مستشرقین از آن با عنوان «رنسانس تصوف» یاد کردهاند، در مقایسه با صورت تمدنی ناقص دیگر اسلام در قرون دوم تا پنجم قمری در جغرافیای مغرب اسلامی که باز هم برخی از مستشرقین از آن با عنوان عصر زرین اسلامی یاد کردهاند، بسی کاملتر و اصیلتر است و صورت تمدنی نوین اسلام که مقدمات آن در عصر حاضر در تجربه جمهوری اسلامی ایران در حال شکل گرفتن است، از هر دو نسخه پیشین کارآمدتر و اصیلتر است. بی شک، اصالت تمدن اسلامی از طریق محک آموزهها، روشها، مناسک و ابزار آن در «سنجه فقه» صورت خواهد گرفت و از آنجا که در تجربه ایران معاصر، حضور فقه در برنامهریزی در مقایسه با گذشته اسلامی بیشتر است، اصالت انگیخته تمدنی معاصر بیشتر از متناظرهای پیشین آن است.
5. تغییر منزلتهای تاریخی به ویژه در مقیاس تمدنی، علاوه بر تدریجی و تشکیکی بودن، بسیار کند است. از همین روست که حتی نسخههای ناقص منزلتهای تمدنی اسلام نیز کم هستند. راز این کندو و کم بودن حرکتهای تمدنی در «ماهیت تمدن» نهفته است؛ چرا که عوامل هستی بخش و عوامل قوامبخش تمدن اعم از عوامل انسانی( اخلاق و فرهنگ)، علمی( صنعت و تکنولوژی)، تجربی (تاریخ) و .... همه ماهیتی دیریاب دارند.
تمدن، صورت تبلور یافته، منسجم و پیچیده فرهنگ است
به عنوان مثال با مطالعه تمدن از زاویه عامل انسانی، در مییابیم که تمدن، صورت تبلور یافته، منسجم و پیچیده فرهنگ است و تغییرات اساسی در فرهنگ، بیش و پیش از هر چیز مربوط به درون آمدی است. به عبارت دیگر در تغییرات فرهنگی، نقطه عزیمت تحول و رشد، درون آدمی است. هم چنان که رشد فرهنگی یک انسان از کودکی تا بزرگی به کندی صورت میگیرد، صدالبته اگر مقیاس این رشد از سطح فردی به اجتماعی و تمدنی ارتقا یابد، کندی تحول نیز بیشتر خواهد شد. این تحلیل درباره برشهای دیگر تمدنی از جمله برش علمی و تجربی نیز صادق است، چه گستردگی و عمق میدان علم و تجربه نیازمند گذر زمان بسیار طولانی بوده و نباید انتظار داشت یک تمدن بتواند این عوامل را به سهولت و به زودی تحصیل کند.
آنچه برای نیل به تمدن مهم است اولاً نمودار رشد تاریخی عوامل مذکور است که خوشبختانه در تجربه تاریخ اسلام چنین اتفاقی به صورت خجسته رخ داده است و ثانیاً هماهنگی و انسجام میان برون دادههای تاریخی عوامل مذکور است که این مهم نیز به ویژه از طریق پالایش عناصر عمدتاً غربی وارداتی به عالم اسلام حاصل میآید.
به عنوان مثال خودآگاهی نسبت به پیامدهای منفی تصرف بی رویه در منطق تکوین و طبیعت، کارآمدی و عقلانیت نگاه اسلام به طبیعت را در ذهنیت مسلمانان افزایش میدهد. با تحلیلی مشابه، این معقولیت و مقبولیت ذهنی مسلمانان در دهههای اخیر در خصوص طب اسلامی، روابط اجتماعی( به ویژه منطق خانواده در اسلام) و ... همواره رو به افزایش بوده است. مجموعه این تغییر نگاهها، باور به کارآمدی اسلام در مقیاس اداره جوامع پیچیده را به وجود آورده و باعث شده تا سخن از حرکت به سوی «تمدن نوین اسلامی»، معطوف به گذار از وضع ناشی از تمدن موجود غربی به میان آید.
عصر ظهور تداوم طبیعی عصر غیبت و صورت تکمیلی آن است
6. عصر غیبت ظرفی است که امکانهای فهم و اجرای دین و نیز بسیاری از شرایط دیگر در مقایسه با عصر حضور متفاوت و حداقلی است. به رغم این، نه همه ظرفیتهای ایجابی دین و نه مسئولیت و رسالت مسلمانان در این عصر تعطیل است. بر این اساس، تکامل اسلامی در این دوره به معنی به فعلیت رساندن همه آن ظرفیتهای حداقلی است.
به نظر میرسد عصر ظهور نیز، تداوم طبیعی عصر غیبت و صورت تکمیلی آن است. به عبارت دیگر، تکوین و رشد ایجابیات عصر ظهور، بستر تاریخی دارد نه اینکه معجزهشان همه ظهور دفعی داشته باشند. به هر حال، ادعای نویسنده این است که تمدن تراز اسلام در عصر غیبت چیزی جز به فعلیت رسیدن ظرفیتهای اسلامی این عصر نیست.
هر چند نظر به مبانی روایی شیعه در خصوص شرایط آخرالزمان، فعلیت مذکور به صورت حداکثری و مطلق محقق نخواهد شد، اما این باعث نمیشود تا در اسلامی بودن امر محقق، تردید داشت. آنچه برای صحت اتصاف به اسلام در تحولات کلان تاریخی کفایت میکند، صحت مبانی، حجیت روش و حقانیت غایت است و این هر سه در عصر غیبت امکان تحقق دارد. البته باید توجه داشت که امکان مذکور یک امکان نسبی است و طرفه اینکه حتی در عصر حضور به استثنای عصر ظهور نیز حضور دین در مقیاسهای مختلف، به صورت نسبی بوده نه مطلق، از این روی، لازم است در سراسر بحث و تامل درباره تمدن اسلامی در عصر غیبت، شرایط ظرف غیبت لحاظ شود.
واضح است که انتظار تحقق اوصاف و شرایط مطلق برای تمدن تراز اسلام در عصر غیبت، خروج از فرض عصر غیبت و امکانات و محدودیتهای آن است. با قیاس حکومت اسلامی در عصر غیبت با تمدن اسلامی در این عصر میتوان به دقت مفهومی درباره تمدن تراز اسلام در عصر غیبت افزود.
واقعیت این است که حکومت تراز اسلام در عصر غیبت، حکومتی با زعامت نایب و جانشین شایسته معصوم است نه حکومتی با امامت معصوم؛ چرا که فرض حضور معصوم به معنی خروج از فرض غیبت است. تمدن اسلامی تراز اسلام نیز تمدنی با ظرفیتهای ویژه عصر غیبت است نه ویژگیهای عصر حضور. البته واضح است که میزان تفاوت ویژگیهای دینی عصر غیبت با متناظرهایشان در عصر حضور در حد تضاد نیست.
* برگرفته از مقاله «پله پله تا آرمانشهر» تألیف احمد رهدار، منتشر شده در هفتهنامه پنجره، شماره 215.